!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

25.دور دنیا...

آیا کسی هست که از من به حسین پیامی برساند، اگر چه برخی، آن را ناخوش دارند!؟
حسین، کشته‌ای است بدون جرم و گناه که پیراهن او به خونش رنگین شده... 
بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا
حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد
از بین رنگها انتخاب می کند
سرخی را برای محاسن حسین
و سفیدی را برای موی زینب.

حماسه ماندگار عاشورا و تاثیر بی‌بدیل آن بر مسیر آزادی‌خواهی در طول تاریخ، از آن دست حوادث تاریخی است که هرگز در قالب یک دین و آیین نمی‌گنجد و آزاداندیشان و متفکران اقصی نقاط عالم، آن را بررسی و بر حقانیت چنین واقعه حیات‌‌بخشی برای اسلام و آزادی‌خواهی در جهان، سر تعظیم فرود می‌آورند.

چارلز دیکنز(نویسنده‌ معروف انگلیسی)
اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته‌های دنیایی بود، من نمی‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می‌نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.

محمدعلی جناح (قائد اعظم پاکستان)
هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از آنچه امام حسین(ع) از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی‌شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، پیروی نمایند.

مهاتما گاندی (رهبر استقلال هند)
من زندگی امام حسین (ع)، آن شهید بزرگ اسلام را بدقت خوانده‌ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین (ع) پیروی کند.
ادوارد براون (مستشرق معروف انگلیسی)
آیا قلبی پیدا می‌شود که وقتی درباره‌ کربلا سخن می‌شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیرمسلمانان نیز نمی‌توانند پاکی روحی را که در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انکار کنند.

عباس محمود عقاد (نویسنده و ادیب مصری)
جنبش حسین(ع)، یکی از بی‌نظیرترین جنبش‌های تاریخی است که تاکنون در زمینه دعوتهای دینی یا نهضت‌های سیاسی پدیدار گشته است... 

ماربین آلمانی (خاورشناس)
حسین (ع) با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود، به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام، به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هرچه ظاهراً عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت چون پر کاهی بر باد خواهد رفت.

گیبون (مورخ انگلیسی)
با آنکه مدتی از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هم‌وطن نیستیم، مع ذلک مشقات و مشکلاتی که حضرت حسین (ع) تحمل نموده، احساسات سنگ‌دل‌ترین
خوانندن را برمی‌انگیزد.

آنتوان بارا (مسیحی)
اگر حسین(ع) از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی برمی‌افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری برپا می‌نمودیم و مردم را با نام حسین(ع) به مسیحیت فرا می‌خواندیم.


سرپرس سایکس (خاورشناس انگلیسی)
حقیقتاً آن شجاعت و دلاوری که این عده قلیل از خود بروز دادند، به درجه‌ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی آن را شنید،‌ بی‌اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود، این یک مشت مردم دلیر غیرتمند، مانند مدافعان ترموپیل، نامی بلند غیرقابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.

توماس کارلایل (خاورشناس مشهور انگلیسی)
بهترین درسی که از تراژدی کربلا می‌گیریم، این است که حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق با باطل روبرو می‌شود اهمیتی ندارد. پیروزی حسین (ع) با وجود اقلیتی که داشت موجب شگفتی من است.

+ایا ما مسلمانان به اندازه این غیرمسلمانان دم از حسین(ع) و عاشورا میزنیم؟
لبیک یا حسین...

23.تو و کودکانه هایت:)

با چادر حریر سفیدت اومدی و گفتی بلند بخون تا منم یادبگیرم! قبل از اینکه من شروع کنم شروع کردی,تمام حواسم به تو بود...همه ی نمازتو درست خوندی.وقتی تموم شدی گفتی اشتباه خوندم!پرسیدم چرا؟! گفتی یادم رفت وضو بگیرم!!

ببخشید که حوصله ندارم قصه های مدرسه ات رو گوش کنم,یا باهات بازی کنم:| 
خواهر خوبی نیستم

+کاش بشه توی این سه روز درسها رو جمع کرد..

22.ماجراهای من و درسهام :)

دیشب ساعت ده اقای استاد(!)برنامه ازمونها رو برام فرستاد روی گوشی پدرجان و تا یازده و نیم داشتم توی دفتر زردم به تفکیک مینوشتمشون.بعد که با دقت به اولین ازمون (۲۳مهر)نگاه کردم دیدم نصف درسها رو قبلا خوندم و الان باید مرور کنم(زیست,شیمی,نصف ریاضی و نصف فیزیک,دین و زندگی,ادبیات,زبان)و نصف درسها رو اصلا نخوندم و باید کامل بخونم(این بخش از عربی,زبان فارسی,زمین شناسی,نصف دیگه فیزیک و ریاضی)
وقتی رفتم توی اتاقم و به تقویم روی میزم نگاه کردم کل ارامشم پرید!!! با دیدن اینکه شش روز تا ازمون مونده(جمعه)و باید تمام اون کارها رو درحالی که توی مدرسه هم امتحانهای پیش دانشگاهی رو دارم انجام بدم هنگ کردم!!
برنامه رو دیر برام فرستادن,درسته کم کاری بود اما خب اوشون هم کلاسهای دانشگاهشو دارن و تدریس خستشون میکنه,تاوانش هم من پس میدم!! :|
خلاصه که هفته پرکاری در پیشه
+فردا چهارساعت شیمی داریم,قطعا چندنفر خواب میرن با نحوه تدریس:))اما من یادم باشه کاملااا هوشیار باااشم
+اینم یادم باشه که اگر اون دوساعتی که توی ذهنمه کلاس نداشتیم بدوم برم کتابخونه و درسهای ازمون رو بخونم

چقدر خوبه که اینجا رو برای نوشتن دارم,بعد از نوشتن خستگیهام یادم میره:)
امشب و فردا شب و همینطور چندین شب هم در هفته اتی دایی های پدر نذری دارن و دعوتمون کردن,و منم که طبق قاعده کنکور نخواهم رفت:)
الان هم (ساعت۱۳!!) برم درسهای فردا رو با تست بخونم بعدش هم دوباره دروس پایه...
من خوبم:) شما هم خوب باشید!
اگر هم مشکلی,صحبتی,امری,نقدی چیزی بود راه ارتباطی سمت چپ وبلاگ وجود داره :)

21.پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد

با صدای بلنددد هیأت جلوی خونه داشتم درس میخوندم که پیام اومد:) دیدم دوست مجازی واقعی شده ست :)
اوایل تابستون که داشتم همه شبکه های اجتماعیمو حذف میکردم باهاش خداحافظی کردم تا الان :)
خیلیییییی خوشحال شدم,اینقدر بهم انرژی داد,اینقدر مهربون و دوست داشتنیه که حالمو کلا عوض کرد :)
بخاطر صدای زیاد میخواستم کتابو بذارم کنار اما الان انگیزه خوندن حتی با این سروصدا رو دارم :) 
۲۱:۴۵
    
                         

19.یاد امام و شهدا...!

فردا تعطیلم و میتونم یه روز خیلی مفید مطالعاتی داشته باشم :)
بالاخره امروز موفق به دوش گرفتن شدم :||| از دیروز در تلاش بودم اخه,هی یه درس جامونده برای امروز پیدا میشد اجازه نمیداد :|| لباس تیره پوشیدم!(سورمه ای و سبز) دلم خواست حال و هوای این ماه همراهم باشه!
مزیت مدرسه امون اینه که صبحها زیارت عاشورا میخونیم,هرچند اگر خونده نمیشد هم من شبها خودم میخوندم اما خب لنگه کفش کهنه در بیابان نعمت است!!
خیییلیییی دلم میخواد برم یه روضه ی واقعا خوب!نمیدونم کجا پیدا میشه دقیقا...یه هیأت دقییقا جلو خونمونه:| و علاقه خاصی دارن که حتما خودشون بخونن:-\ صدای اون ابزارهاشون هم که دیگه زیاااد! بنابراین باید سه روز اینده رو که خونه ام صبح و ظهر و عصر بیشترین مطالعه رو داشته باشم که شب با سروصدا و درسها خودمو خفه نکنم!! :)
به شدت دلم یه مراسمی شبیه شام غریبان میخواد! اصن دلم داره پر میکشه کربلا!…دیروز که رفته بودم موسسه مردمو درحال ساخت جایگاه هیأت میدیدم,اگه همشون مرد نبودن میرفتم کمک! دلم کار خیر میخواد :|  (گون:همه ارزویم اما چه کنم که بسته پایم)


نظر شما چیه؟!! √نظردهی رو کامل غیر فعال کنم √نظرات بدون تایبد ثبت بشن و جواب ندم؟
اخه واقعا وقت گیره برای روزهایی که میرم مدرسه

پ.ن.'نظردهی غیرفعال شد...اگر صحبتی,امری,نهیی,پیشنهاد و انتقادی بود از قسمت "تماس با نویسنده" استفاده کنید

18.تلاشی برای پرواز

رفتم موسسه برای ثبت نام,مدیر اصلی نبود...یه دختر جوون اونجا بود که هرررر سوالی میپرسیدم جوابم "نمیدونم" بود. بعضی ها رو هم اینطوری جواب میداد؛ 
گفتم میشه تا اقای مدیر بیان بودجه بندی ازمونها رو من ببینم؟! رفت لیست تخفیف های ازمون رو واسم اورد :||| دیگه هم حرفی ندارم
چند بار خانومه با اقای مدیر تماس گرفت جواب نداد,گفت احتمالا کلاس دارن(اقای مدیر استاد دانشگاه هستن)خیلی اعصابم خورد شد که الکی یه روز رو که میتونستم ۶ساعت درس بخونم از دست دادم با این رفت و امد و خستگیه...فرم ثبت نام رو تکمیل کردم و هزینه رو پرداخت کردم و اومدم بیرون که با مادر و خواهر و برادر برگردیم!
پیام دادم اقای مدیر که من اومدم شما نبودید(رسمی!)به محض دلیور شدن زنگ زد!!!! خب چرا تلفن اون بنده خدا که منشیش بود رو جواب نداد؟!!!
هیچی دیگه گفت باید برگردی,حالا من نیم ساعت راه رفته رو دوباره برگشتم.
کلی مشاوره و توضیح و تفسیر و صحبت داشتیم تا رسید به زیست! گفت کتاب x رو کار کن. گفتم تستهاشو زدم اسون بود حالا برم y رو کار کنم؟!
وقتی داشتم این جمله رو میگفتم به میز نگاه میکردم یهو داداشم از زیر میز زد به پای من...خلاصه اگاه شدم!! دیدم با چشمای بااااززز و پر از تعجب منو نگاه میکنه اقای مدیر.گفت اسون بووود؟!! گفتم اره :||
الان دارم فکر میکنم اسون بوده یا من دارم اشتباه میکنم:)))
این اقای استاد محترم قبلا استاد داداشم هم بودن منتها در حد دو واحد(اگر اشتباه نکنم)...همینطوری خیره نگاه کرد و گفت شما خیلی اشنایی! پس از معارفه فرمودن داداش ها همیشه عبد عبید(؟) خواهرها بودن که موفق شن,حالا ببینم چیکار میکنی:|
بعد از این کار با مامانم رفتیم عیادت دوستم عین,خییییلیییییی از دیدنم خوشحال شد..مامانش و خواهرهاش همش درحال رفت و امد و پذیرایی بودن,من دیگه معذب بودم بس اونها پذیرایی کردن,خیلی خوبن:) خیال عین رو هم راحت کردم که وقتی اومد همه درسها رو باهاش کار میکنم

معلم زیست پایه امون فووووق العاده بود,حالا امسال اقای جوان مجرد حدودا ۲۳_۲۴ ساله اوردن دبیرستان دخترانه اونم این دبیرستان:|| 
جلسه اول که امروز بود همش با صحبتهای حاشیه ای گذشت.بدم میاد از اونهایی که لوسن و بعضی حدودها رو رعایت نمیکنن
در طول کلاس من همش اینطوری بودم :| یهو به اونی که پشت سر من میشینه گفت صاف بشین!! شانس اوردم اون زود جواب داد وگرنه فکر میکردم با خودمه :|

+این پست خیلی طولانی شد ببخشید,الان ساعت هشت شبه و باید برم درحالی که یکم خوابم میاد درس بخونم:)

16.حق با شماست...!

بعضی وقتها که یکی یه رفتاری,کاری,حرکتی,عکس العملی....خلاصه یک سری فعل و انفعالاتی انجام میده و خوشم نمیاد,میگم کار اشتباهی بود یا هرچیزی از این دست(اینطوری نوشتم که شمولیتش خیلی گسترده باشه!) 
این اتفاق برای "هرکسی" پیش میاد و بعضی ها ادامه اش میدن تا به قضاوت,توهین,تهمت و غیبت تبدیل شه...
گاهی اوقات خودم رو واااقعا توی شرایط طرف مقابلم قرار میدم,از دید اون, مثل منطق و احساس اون که به قضیه نگاه میکنم ته ماجرا فقط به یک موضوع میرسم "حق داشته"
من نه خوشم میاد,نه وجدانم راضی میشه و نه وقتشو دارم که روی زندگی و کارهای دیگران متمرکز شم و بعد قضاوتشون کنم اما حتی واسه ظاهری ترین و کوچکترین کارها هم میخوام از این به بعد حق رو بهشون بدم!
اینطوری خیلی ساده فقط میگذرم!
√یه نکته مهم رو بگم که این صحبت فقط برای زندگی دیگران بود,نه مسایل مهم!

14.باز امد بوی ماه مدرسه :))

از خوش شانسی هایی که امسال بچه های پیش دارن  اینه که دو روز تعطیلی داریم :) درصورتی که پارسال یک روز بود
با این حساب هفته ای سه روز کلاس داریم:) و من چهار روز توی خونه با خیال راحت تری درس میخونم:)
امروز اصلا دلم نمیخواست برم :| قانون مدرسه اینه که ۷:۱۵ اونجا باشیم و من نیم ساعت با تاخیر رفتم:) 
از حیاط که به سالن نگاه میکردم یه عکسی روی پلاکارد خیلی برام اشنا بود:)) رفتم نزدیک دیدم خودمم:)) لیموی ممتاز امتحانات نهایی:|
و بدشانسی ای که امروز من داشتم این بود که ساعت یک ظهر توی اوج گرما یک کیلومتر تا خونه راه رفتم :| فاجعه اونجاست که بابا ۲۰متر جلوتر از من با ماشین رد شد و منو ندید :|

کلا من خوشحال و درحال تلاشم :)
√قدردانی از خدا:)

پ.ن:سه تا عروسی دعوتیم,اولیش رو نرفتم:| چی میشد یک هفته زودتر برگزار میشدن؟:-\ هنوز برای دوتای بعدی تصمیم نگرفتم :))

13.امدی بهر مداوای دل زخمی ما!

امروز رفتم واسه هوشمندسازی کارت ملی,از ساعت ۸صبح تا ۱ درگیر بودم:|صرفا چون نخواستم مثل اون کارمند بانک برم خودمو معرفی کنم و از پارتی و رابطه استفاده کنم :|

یک هفته استراحت کردم!
شک ندارم اگر یک روز دیگه بمونم یا افسرده میشم یا دیوونه!!
احساس پوچی گریبانمو گرفته
خوشحالم که از فردا دوباره خود خودم میشم و درسمو میخونم :)
ادامه کتاب "قدرت درون" هم میمونه برای استراحت بین هفته ها:)
دکوراسیون اتاقمو تغییر دادم و بهترین جارو واسه میز تحریرم انتخاب کردم,حس خوبیه!
خیلی عالیه که نظم همیشگی برمیگرده و مشغول میشم :)
+اولش میخواستم دیگه نیام وبم,بعد دوباره تصمیم گرفتم نظردهی رو غیرفعال کنم!اما چه کاریه؟!هروقت گذرم به اینجاها افتاد یا مینویسم یا بهتون سر میزنم!
موفق باشید 

8. در خلوت این لحظه ها می ترسم از هر ماجرا من مانده ام اینجا با پرسش فردا!

صبح بهش میگم مامان سال دیگه یا سال بعدترش(!) برات یه هدیه خوب میخرم :))

یهو از خنده منفجر شد _:دختر دیوونه :|

خب اینطوری که نمیشه من برم از خودش پول بگیرم واسش هدیه تولد بگیرم :) میشه؟!منطقیه؟! (نه)

+علاوه بر تولد مامان,سالگرد ازدواجشون هم هست!


 مامان میگه نظرت چیه برای استراحت اخر تابستونت بریم مسافرت؟ میگم نه بیشتر خسته میشم . میگه مهمونی چطور؟! گفتم مامان تو خونه هم میشه استراحت کرد :)

و از صبح که هیچی نخوندم  و مثلا میخوام استراحت کنم,الان ساعت پنج عصر افسردگی گرفتم,دپرس شدم :-\ من نمیتونم دیگه بدون کتاب بمونم,تیتر رو که میبینید؟! استراحت هم که بخوام داشته باشم همش فکرم پیش کتابهام جا میمونه.

بنابراین بعد از خوردن  این میوه ها میرم درس بخونم :)…چند روز دیگه هم بخونم بعدش استراحت مطلق تا سوم مهر!

از نشستن روی میز خسته شدم و از این به بعد روی این زمین میشینم و میخونم!

امسال اصلا حس نمیکنم که قراره برم مدرسه :| تو این سه ما اینقدر خودمو از اون محیط دور کردم که حتی نرفتم کارنامه امو ببینم و عکسش رو از خونه دیدم! حتی نمیخوام برم لوازم التحریر بخرم , لیمویی که هرررسال بدون استثنا کلی خرید میکرد :) خیلی متحول شدما :)

با این تفاسیر پارسال,سال اخرم بود.اما میخوام از این ۶ماه پیش دانشگاهی لذت ببرم؛چون میدونم دیگه بعد از اون مدرسه  ای در کار نیست :(

انگار همین دیروز بود دبستانی بودم :))

راااستی!! اگه چند روز دیگه یه کیف تو خیابون دیدید که داره راه میره تعجب نکنید :)) کلاس اولیه :))  {نازی}

√تمام سعیمو کردم که این دوتا عکس پست رو هنری بگیرم:) ذوقم فعلا در همین حده :))

√به طور خیلی ظالمانه ای تو خونه تنها موندم! :| و الان دیگه از اینکه گفتم تو خونه هم میشه استراحت کرد پشیمونم :))

√طعم خوش لحظات تنهایی با موچاچا لوکا :))




آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan