!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

پایان لیمو

لیمو 
لیمو
لیمو
مثل مادری که بچه ی 8ماه اش توی شکمش می میره نشستم بالای سر جسد لیمو
لیموی من عاشق بود.آدمها رو دوست داشت.صادق بود.هیچوقت سیاست نداشت.مهربون بود.بخشنده بود.خیرخواه بود.هیچ وقت توی بدترین شرایط هم برای کسی بد نخواست.پر از شور و عشق و امید بود.هزار تا انگیزه و آرزو داشت.هزار تا دوست و رفیق داشت.تا اخرین لحظه ای که انرژی داشت تلاش میکرد و می جنگید.می نوشت.می خوند.می رقصید.ریسک میکرد.لیمو حال دلش خوب بود و احساس خوشبختی میکرد.لیمو کسی رو قضاوت نمیکرد.لیمو همه ی آدمها رو سفید می دید.لیموی من... لیموی کوچولوی من...دختر دوست داشتنی من...تو برای این دنیا زیاد بودی.قدرت رو ندونستن.برو...برو لیموی من
برو و سیاستها ، دروغ ها ، دورویی ها ، خیانت ها و زشتی های این دنیا رو نبین..
حقت این چیزا نیست...وقتشه بری
خودم چشمهات  و میبندم و روانه ات میکنم.برات سیاه میپوشم.برات گریه میکنم
از الان دلم برای دانشگاه خوارزمی تنگه.برای خوابگاه و اتاقی که فقط وقت خواب توش بودم.دلم برای همه ی راهروها و پشت بومهای خوابگاه 8 و 6 تنگ میشه.دلم برای همه ی آدمهایی که همیشه منو با یه هندزفری و حواس پرتی که تمام تمرکزش روی خودش و گوشیش بود تنگ میشه.دلم برای عکس گرفتنها تنگ میشه.دلم برای تئاتر شهر ، خانه فردوس ، پارک ملتی که همیشه بهش میگفتم پارک دولت ، پارک نیاوران ، خانه قوام ، کاخ گلستان ، خیابون سی تیر و اون رولتی که برام بهترین رولت دنیا بود ، تمام اشکهای یواشکی که توی مترو بخاطر دلتنگی میریختم ، خیابون 16 آذری که 45 دقیقه نبشش نشسته بودم ، دانشگاه تهران ، پارک لاله و گربه هاش و آدمهای مهربون و دوست دار حیوانهاش تنگ میشه
دلم برای فیلبندی که هیچوقت ندیدم تنگ میشه
دلم برای کاج تنگ میشه
دلم برای پارک ملل ساری و رودخونه ش تنگ میشه
دلم برای شب و روزهایی که توی اتاقم با هزارتا آرزو و رویا سر کردم تنگ میشه
دلم برای اون خونه ی ویلایی تورنتو که پر از گل و گلدون و مجسمه بود و شبهای زمستون صدای سوختن هیزم توش میومد تنگ میشه
دلم برای رها و رهی و روجا و رهام و راد و تنگ میشه
دلم برای روزهایی که از هیچ واقعیتی خبر نداشتم و فکر میکردم همه چیز قشنگه تنگ میشه
دلم برای اون رفتن و اومدنای از نه سال قبل تا دو سال قبل تنگ میشه.دلم واسه سال کنکورم و اون خونه ی نیم ساز پسرداییم که توش درس میخوندم و همون جا دوباره جرقه خورد تو ذهنم تنگ میشه.دلم برای سالی که پشت کنکور بودم و روزها با تمام قوا درس میخوندم که برنامه ام تموم شه و شبها بشینم با خیال راحت رویا بسازم تنگ میشه.
دلم برای بچگی هام ، بی تجربگی هام ، بی سیاستی هام ،صادق و بی ریا بودنهام تنگ میشه.حتی دلم واسه اشتباهات و خامی هایی هم که توی این راه کردم تنگ میشه.
میدونی اگر برگردم 9 سال قبل چند سالم میشه؟ 11 سال! میتونم؟نه
دلم واسه جودی آبوت تنگ میشه.دلم واسه اون ایمیلهای ماه به ماه انگلیسی که با کامپیوتر قدیمی داداشم میفرستادم تنگ میشه
از اینجا میروم روزی تو میمانی و فصلی زرد ... بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد
نمیخوام با کسی حرف بزنم.نمیخوام کسی کمکم کنه.نمیخوام کسی بهم بگه همه چیز درست میشه.نمیخوام کسی بغلم کنه و دلش برام بسوزه.نمیخوام سعی کنم چیزیو تغییر بدم.نمیخوام چشمهام رو ببندم و هیچ چیو نبینم.حتی نمیخوام چشمام رو باز کنم و بیشتر ببینم. تا همین جا هر اتفاقی تو زندگیم افتاده بسه
من دیگه لیمو نیستم.جودی نیستم.maryam.m هم نیستم.موری هم نیستم.دیگه زندگیم زندگی رویایی من نیست.دیگه سه نقطه ای از دلم ندارم.دیگه چیز قشنگی برای نوشتن ندارم.دیگه وبلاگم و دوست ندارم


راه های ارتباطی رو میبندم چون دیگه قرار نیست برگردم اینجا.این اخرین خط هاییه که دارم مینویسم.
و این اخرین پستی که نوشته شد.
خدانگهدار

بیش از این قضاوت نمیکنم شاید دست خودت نیست

هیچ توقعی ازت ندارم که درست رفتار کنی!توقعی ندارم که بزرگ شی و دست از حماقتهات برداری چون هیچ ربطی به من نداری و نخواهی داشت

هیچکدوم برام مهم نیست فقط از این عصبانی میشم که خودتو زدی به نفهمیدن!! اصلا نمیخوای بفهمی یه زمانی چی شده و خودت هم باورت شده که صداقت داری!!! 

شاید هم نمیدونی که من از دروغ و کلکهات باخبرم

شاید هم نمیدونی که تمام مدتهایی که دروغ میگفتی من تحملت میکردم


همین مهمه که دیگه حتی یه همکلاسی هم نیستی


شروع یک جنگ نابرابر

روی سخنم با خودمه که میتونستم یکم اسفند قشنگتری واسه خودم بسازم و نساختم

چرا اخه امروز این مدلی ام:(( حوصله ندارم.حتی حوصله خودمو

و به این فکر میکنم که چقدر من همیشه برای خودم بدم

اخه چرا اینقد ب خودت ظلم میکنی؟بیا یه ذره هم خودخواه باش

تغییرفاز هم چیز خوبیه گاهی اوقات 

میخوام ب خودم فکر کنم.یه بار هم بقیه خودشونو با من وفق بدن.هرفکری هم میخوان بکنن.اصلا برام مهم نیست.

با جنگ برابر به ارامش نخواهی رسید مطمئن باش.قانون طبیعت هم همینه

امروز دلم میخواست من باشم و یه اتاق تاریک و یه موزیک,,,,همین 

الان ممکنه.این فرصتو دارم دیگه :)


هرچی بیشتر میخونم و جلو میرم درسها بیشتر انباشه میشن!!! چرا اینطوریه؟!!! انگار هیچی نخوندم :|| حالا هیچی که نه.ولی هنوز خیلیییی راه مونده که باید تا تهش برم.هییییچ راهی هم نداره

باید بتونم .تمام 



پیتزا

نشستم  دارم پیتزا میخورم نونش خشکه هی صدا میده

حرصم میگیره بی صدا داره غذای مطلوب خودشو میخوره و حواسش نیست

میذارم جلوش میگم پیتزا بخور خوشمزست 

یه چیزی میگه که نمیفهمم جکه یا کنایه ست اصلا چیه


میگه بابام پیتزا نخورد که من هی چپ و راست بخورم!!!


خب یعنی چی!؟؟؟ 



پ.ن.سال ۱۳۹۷:جدا چی نوشتم؟!:)))) اصن با کی بودم؟! :-D

این اولین باره

خب همیشه و هروقت یکی میومد میگفت مثلا این از تو خوشش میاد و یا همچین چیزی در وهله اول حس خوبی نداشتم اصلا.یعنی چی ؟احساس میکردم اینکه یکی از من خوشش بیاد یا بخواد چیزی از من بدونه و بره از یکی دیگه مثلا دوستم یا هرشخص دیگه ای بپرسه یعنی بدون اجازه وارد حریم شخصی من شده.داره به من بی احترامی میکنه

و هنوزم برهمین باورم.خیلی برای اون طرف زشته ها!فکر کن بره هی از این و اون امار منو بگیره!خجالت هم نمیکشه


بعد که منصفانه بهش فکر میکنم به بعضیهاشون حق میدم خب من خودم همیشه طوری رفتار میکردم ک طرف شهامت نزدیک شدن ب منو نداشته!ینی نمیدونسته من چ عکس العملی خواهم داشت و نخواسته ریسک کنه

اما اما اینبار یکم حسم متفاوت بود!!! یعنی وقتی فهمیدم منو زیر نظر داشته خیلی وقته و الان هی داره بهم توجه نشون میده اولین حسم پی بردن به گیجی خودم بود!!از خودم کلی خندیدم که همیشه تو حس و حال خودمم و حواسم به اطرافم نیست حتی یک ذره!!!فکر کردم دیدم راست میگه ها همه اینکاراش یه نوع توجه هست خب!!!!و تو بازم نفهمیدی.اما الان حرفای اون مثل تلنگر بود ک ب خودم بیام یه وقت یه کاری نکنم باز اینم فکر کنه من از حسش باخبرم.چون واقعا نیستم و نمیخوام باشم تا حدودی!!! میگم تاحدودی چون اینبار اولین باری بود که من عصبانی نشدم,فکر نکردم داره بی احترامی میکنه!!دروغ چرا یه ذرررررره ی خیلی کوچولو ته دلم شاد شدم و به خودم افتخار کردم طرف ادم حسابیه:))))

و سوالهای اون بابقیه متفاوت بوده.

بعد مثلا دختره فکر میکرد من بچه ام و احساسی,یا مثلا تجربه نداشتم قبلا همچین چیزیو.میگفت نری ضایع بازی دربیاری!!! :)))) و من فقط ازش میخندیدم!میگفت عاشق نشی الکی!!! خخخ

بابا مگه دلتو از سر راه اوردی که هر کی رسید و هرچی گفت دلت بلرزه!! حداقل من اینطوری ام.مثال بارز اینکه میگن بیدی نیست که با این بادها بلرزه


فقط فقط هنوزم کنجکاوم! حق دارم بخوام بدونم منظورش چی بوده,فقط همین...

یعنی اینا راست میگن؟! 


ولی هنوووزم میگم خیلی مسخره ست یکی مثلا بخواد حال منو از یکی دیگه بپرسه! میگم تویی که شهامت نداشتی از خودم بپرسی حق هم نداری یک ثانیه بخوای به من فکر کنی.و دلم میخواد این رفتارمو ادامه بدم.کسی نباید این شهامتو به خودش بده وارد حریم من شه,مگر اینکه من بخوام.و منم از این مسخره بازیا نمیخوام 

(مشاور گاجم!!!)


چرا من؟!

دلم میخواد بدونم چرا فقط به من توجه میکنی؟!

چرا از بین همه فقط من؟

و بازم دلم میخواد بدونم چرا از بین همه این یکی برای من مهمه؟!فقط کنجکاویه یا منم دلم میخواد بهم توجه کنه؟!


بگذریم 

ازمون فردا چه خواهد شد:)) 

نرسیدم همه رو بخونم اخه.ببینم تا اخر شب چیکارش میکنم.

:))) خخ

صبح که بیدار شدم باز حالم بد بود.تا گفتم کاش نمیرفتم مدرسه یهو مامان گرفت!! منو برداشت برد دکتر

خب با این سردرد من هی میگفتم بریم مغزواعصاب

رفتیم داخلی.یه بیماری گفت که حدس هم نمیزدم 

یه سری ازمایش دارم بریم ببینم چیه حالا

میخواست واسم ویتامین بنویسه یهو جوگیرانه گفتم تزریقی باشه لطفا:(((

بعد یه اشتباه دیگه هم کردم که گفتم میریم خونه بعد میزنم

من نمیخووووااااام بابام واسم امپول بزنه خب:( غلط کردم

تا الان از دستشون فرار کردم:)))

دکتره میگفت وزنت کمه:)) بعد من یه عمر هی گفتم من چاقم من چاقم!! تازه بهم گفت با توجه به قدت لاغر هم هستی حتی!! ده کیلو باید بیش از این باشی؟! :)یهو بگو استخونم دیگه 

خیلی هم متعادلم:|


نمیدونم مدرسه چی شد امروز...

برم درس بخونم



پ.ن سال ۱۳۹۷: از مدل نوشتنم خوشم اومد:)) خل قشنگ کی بودم من؟لیییموو :)))) شت :-D

کنکور لعنتی

هرچی مریضی و کوفت و زهرمار هست اومده سراغم.

یه روز سرماخوردگی شددددیییید

یه روز سر درد فجیع که دلم میخوام بمیرم

یه روز چشمام درد میکنه

یه روز حالت تهوع دارم

امروز هم خیر سرم از مدرسه برگشتم نیم ساعت استراحت کنم و درس بخونم,چشمامو که وا کردم از گردن درد نمیتونستم تکون بخورم

گردنم درد میکنه.یکی از رگهای گردنم گرفته

مامانم میگفت امسال هرچی قبول شدی باید بری نمیذارم پشت کنکور بمونی.حالا که کنکوری هستی کلی درد و بلا گرفتی ریسک پشت کنکوری بودنت خطرناکه

بهش فکر میکنم میبینم واقعا راست میگه.سلامتیم در خطره

سه ساعته از مدرسه اومدم و فقط یک ساعت درس خوندم:(((


فرهنگ غلطشون!!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

سلام

دیگه حس و حال نوشتن ندارم...شاید ننوشتم دیگه!

چیزخاصی هم نمینویسم که , ولی مجبورم رمزی بنویسم :-\

مهمونها رفتن , وقتی یه جمعیت مهمون باشه سخت هم هستا !

دیروز به زور ما رو بردن خونه مهندس , فهمیدم خیلی شوخه ! مامان رو بردن توی اتاق و دوباره پیشنهادشونو مطرح کردن ,گفتن دیگه وقتشه بیایم خونتون! مامان هم گفته بود دخترم فعلا قصد ازدواج نداره سنش کمه و تا به هدفش نرسه ازدواج نمیکنه و...

یه دخترخاله داره گفتن سوپروایزه , از اول مهمونی اون یه گوشه بود منم یه گوشه , منظورم اینه که صحبتی با همدیگه نداشتیم! بعد از شام اون داشت از اشپزخونه برمیگشت من داشتم میرفتم :) یهو منو تو راهرو تنها گیر اورد گرفت :))

گفت از مادربزرگت شنیدم رشته تجربی هستی و علایقت چیه , من که فکر میکنم موفق میشی. فقط تلاش کن...من سالی که کنکور داشتم اصلا درس نخوندم بخاطر استرسی که داشتم 

منم گفتم که یکم مشوشم و... بعد ازش پرسیدم چه سالی کنکور داده گفت ۸۰ :| گفتم که از اون موقع کنکور خیلی تغییر کرده و...

انگار خودش خبر داشت از همه چیز , همونجا وسط راهرو کلی حرف زدیم :) ازش خوشم اومد خانوم خوبی بود 


 وبم رو به زواله!


پایان!




کنکوری:

خب به قولم عمل کنم! قرار بود حجم درسها رو براتون بنویسم :

زیست:سوم رو خیلی خوب خوندم , دوم رو هم خوندم ولی نه با اون کیفیت

ژنتیک و گیاهی رو از مهر تخصصی کار میکنم اما مدت زمانی باقی تا شروع پیش دانشگاهی رو به مرور و تست اختصاص میدم

شیمی:سوم رو خیلی خوب خوندم (اونقدر خوب که واکنش ها رو با ضریب نصفشون رو حفظ کردم و درحال حفظ بقیه اش هستم)و دارم تست میزنم,از مهر هم دیگه فقط مرورش رو خواهم داشت...دوم هم از فردا شروع میکنم و تا مهر دو فصلش رو میخونم

فیزیک:فصل یک و دو از کتاب سوم رو خوندم و تست زدم+فصل یک و دو از کتاب دوم

تا مهر چندتا فصل دیگه میخونم و فقط سه فصلش میمونه برای مهرماه

ریاضی:با مهروماه پیش میرم, سوم رو تشریحی خوندم که برای ریاضی پیش بهشون نیاز دارم,مباحثی هم که تستی کار کردم:انالیز,نامعادلات,احتمال,امار,مفاهیم پایه ای ریاضی ۱

ادبیات:به طور ذاتی کلللا فول قرابتم:-)ولی کلی قرابت کار کردم, لغات سوم و نصف دوم رو خوندم , تاریخ ادبیات رو پراکنده خوندم 

زبان فارسی:هیچی نخوندم!! پایه ام خیلی قویه به لطف معلمم و تلاش خودم , اما به طور تخصصی اگر ازمونی ثبت نام کردم با همون پیش میرم اگر هم نه از دی ماه شروع میکنم فعلا وقتشو ندارم

عربی:باید بگم که هنووووز درحال خوندن عربی اول دبیرستانم!!! البته بگم که معنی سوم رو خوندم قواعدش رو هم که برای ازمون مدرسه نمونه خونده بودم پس میشه گفت اول و سوم

دین و زندگی:دوم و سوم رو خوندم, فقط پنج درس از دوم مونده که تا مهر تموم میشه

زبان:به خوندنش احتیاج نداشتم , اما لغات پیش دانشگاهی رو دارم پیش خوانی میکنم, لغات دوم و سوم هم خوندم+گرامر سوم (یعنی کامل خوندم)


قصد داشتم توی تابستون دوم و سوم رو بخونم که از مهر مرور کنم,ولی اون ماه اول (تیر) خیلی اهسته پیش اومدم و جدی نبودم,واسه همین تا اخر مهر تمام تلاشمو میکنم که اون مطالب نخونده رو تموم کنم, به جز ریاضی که میخوام تاعید تمومش کنم! و بعدش مرور

کیفیت از کمیت مهم تره

دروسی رو  که خیلی بهشون امید دارم برای درصدهای بالا (اعتماد به نفس دارم واسشون!):زیست از دروس تخصصی و هرچهار تا عمومی!!

دلیل این که اون سه رو تا نمیگم اینه که تا همین سه ماه پیش هیچ وقت تستی کار نکرده بودم , اما با یکم دیگه تمرین به اون لیست اضافه اشون میکنم! (اونها هم کار نکرده بودم اما چون خوندنی هستن ساده ست)

میشه هم کنکور تجربی ثبت نام کنم هم ریاضی؟؟؟کسی میدونه؟

 کنکور زبان رو که حتما شرکت میکنم


نمیدونم برم کدوم ازمون,اصلا دلم نمیخواد برم!!


موفق باشید


۱ ۲ ۳
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan