!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

عریضه خالی نباشه

یه مدته کلا برنامه خاصی ندارم، اکثر اوقات با الف بیرون یا دفتریم. کلا میشه گفت اونقدری که یه برنامه منظم و آموزشی داشته باشم خونه نیستم. میرم بیرون و وقتی هم که خونه ام تا میام استراحت کنم و به خودم بیام قرار بعدی گذاشته میشه. 
ولی دوست دارم از فردا یه برنامه بریزم و بچسبم بهش، در هر شرایطی. دیگه بسه 

ننوشتم این مدت چی گذشت. نه از زندگی شخصی، نه زندگی کاری.(فعلا در این حد اشاره کنم که وارد یه فاز جدید و کاملا متفاوت شدم، همه ی اتفاقات مثل برق و باد گذشت و رسیدیم به اینجا. یک آبان و شاید سه آبان دوتا از جالب ترین روزهای زندگیم شدن)
من حتی هیچی از این روزهای کشور اینجا ننوشتم، اونقدر مهم و خاطره انگیز هست که سالها بعد با خوندن وبلاگم برام سوال ایجاد نشه که چرا یک ماه و اندی هیچی ننوشتم و خبری نبوده!
راستی وبلاگهامون چی میشه؟ .ir

اگه خواستت با خیرت یکی بشه...

ساعت یازده شبه و هنوز زل زدم به لپتاپ و در حال مطالعه ام.
دیدم الف هم از ظهر نیستش، زنگ زدم و هنوز سرکار بود.
یه تماس 38 ثانیه ای
قطع کردم و بغضم گرفت نمیدونم چرا دقیقا
یه لحظه دیدم با اینکه مسیر فعالیتمون متفاوته ولی هدفهامون یکیه و واقعا داریم همه توانمون رو به کار میبریم.. دعا کردم تلاش هامون نتیجه مثبت بده، ما که نمیدونیم خیرمون چیه ولی تهش راضی باشیم و جایی باشیم که حقمونه.
فکر میکنم لذت زندگی بیشتر اونجاست که خواسته هات با خیرت یکی باشن.

خونه

سه روز بود که مشغول جمع کردن وسایلها بودیم، امروز کارگرها اومدن، یکی یکی وسایل ها رو بردن
خونه هی پرتر از خالی میشد و من نگاه میکردم
تموم شد
همه ی وسیله ها رفت، به جز چند تا ظرف و لباس و ... که موند واسه من
حتی اعضای خونه هم یکی یکی رفتن 
وقتی تنها شدم، همه ی پنجره ها رو باز کردم... و حالا صدای گنجشک ها و نسیم خنک پاییزی که وارد خونه میشه
منم جارو و دستمال به دست، در حال تمیز کردن اتاقم و آماده کردن فضا تا ببینیم بعد چی میشه...

وی حوصله اش سر رفته

هوا یه جوری بهاری و قشنگه که آدمو صدا میکنه بره بیرون تفریح و خوشگذرونی اما امان از کرونا :( و ضیق وقت حتی.
تو دو هفته اخیر فقط یه خداحافظی با خونه رفتم،یه پیاده روی و یه چرخش شبانه با ماشین جدید.همین سه بار فقط رفتم بیرون و دیگر هیچ.
معلومه حوصله ام سر رفته امروز؟ :)) یهو خیلی برنامه هام بهم فشار آورد و دلم خواست رها کنم
حتی دلم میخواد یه گربه دوم داشته باشم و تو فکرشم اما به بعدش و آینده که فکر میکنم پشیمون میشم.ببینم تهش چی میشه
و از هفته آینده وارد فاز ``انتظار و امیدواری`` برای شنیدن یک خبر میشم که خب خیلی امیدوارم که خبر خوشی بگیرم.میام به شما هم میگم ؛) دعا کنید واسم

وای از این سرما!

مدت ها فکر میکردم بخشیدمش ولی چند روزه فهمیدم داشتم تلقین میکردم.
میشه آدم ، آدم بخشنده ای باشه ولی یه چیزی رو،یه کسی رو یا یه اتفاقی رو نبخشه.
این که تو یه چیزی رو نبخشی دلیل نمیشه قطعا آدم بخشنده ای نباشی چون خیلی چیزای دیگه رو میبخشی و عبور میکنی
ولی تو این مورد ، من فقط عبور کردم.
وقتی روزهای زیادی تلاش کردم که صددرصد پاک شم از (نبخشیدن) و پر شم از (بخشش) و نشد ، بازم مجبورش میکنم ببخشه؟ نه.اصلا.هیچوقت
تو این موارد من فقط عبور میکنم و طلب خیر میکنم برای اون چیز یا شخص یا اتفاق.از ته دلم دعا میکنم واسش.چون نمیخوام قلبم جای سیاهی ها باشه.نمیخوام مدار انرژی جهان رو با حس بدم بهم بریزم.فقط میخوام نبخشم،عبور و دعای خیر کنم.
And that's OK.

من چه گویم که غریبست دلم در وطنم..

 


دریافت

 

 
احساس رهاشدگی کردم
احساس غربت
نمیدونم چرا
فقط میدونم یه نگاه به موجودی حسابم انداختم ببینم چندتا بسته جیگر بخرم و سوار ماشین شدم از خونه اومدم بیرون و اومدم توی یه اتاقی که یه بخاری گرم داره ، یه بالش و پتو و مبلی که میشه ازش به عنوان تخت استفاده کرد.توی یخچالش هم پنیر و کره و تخم مرغ داره.
یه سماور هم هست که میترسم روشنش کنم
یک عالمه سکوت و هوای پاک و خاطره داره.
نشستم زیر نور افتاب و با دستای خودم دونه دونه جیگرها رو در آوردم و هر گربه ای که دیدم رو صدا کردم و اومد پیشم و بهش نزدیک شدم و بهم اعتماد کرد و سیر شد.باهام حرف میزنن راستش.حس خوبیه.دلم خنک شد! 
برنمیگردم خونه.اونقدر اینجا میمونم تا آذوقه ام تموم شه و چیزی واسه خوردن نباشه.شاید همه چیز عوض شد
ته مونده های اینترنتم هم میذارم واسه وبلاگ.وبلاگی که صبح غیرفعالش کردم بدون اینکه چیزی بگم و الان باز اینجام؛چون حس میکردم(میکنم) دیگه چیزی ندارم بنویسم

این روزها (رمز رو دارید؟)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وقت رفتنه

خب اون سفری که گفتم فرا رسید.
میرم.تو این مدت اینجا پست نمیذارم احتمالا یا کمتر از الان حداقل.اگه وقت کردم میام خاطرات و حس و حالم رو ثبت میکنم که یادم بمونه.اما ترجیحم اینه توی دفترم بنویسم با جزییات بمونه.اما الان اگه بخوام بگم ....
دلم روشنه.ته ذهنم یه لبخندی هست که امیدواره نتیجه ش خوبه و سربلندم *_*  ذهنم هزارتا فکر داره ولی مثل صفحه سفید هیچ قضاوتی روش نیست و برای اینکه چی پیش میاد دچار خلا شده! چقدر همه چی درهمه:)) اما دیگه نمیترسم.
برام دعا کنید:) انرژی مثبهاتون همیشه عالی بوده.

کم پیش میاد از این جور اهنگا خوشم بیاد اما این باحاله الان شنیدمش.اینم میذارم برا اهنگی که دم رفتن گوش میدادم !


دریافت

چشام بسته ست ولی فکرم یه عمره که نخوابیده

خسته شدم از هرچی جنگیدن برای رابطه ها و دوستی هاست ، از هرچی جنگیدن برای همیشه پرفکت بودن توی درسهاست ، از تلاش برای بی عیب بودن و تهش هم طلبکار بودن بقیه.از دست و پا زدنهام برای تکامل و بر وفق مراد بودن زندگی
برای همین رها کردم
همه چیز رو.همه کس رو.
دیگه تلاش نمیکنم که آدم خوبه ی رابطه ها باشم.تلاش نمیکنم چیزی جز اون چه که واقعا هستم باشم
سرم تو لاک خودمه.یک تلاش و دقت معمول دارم برای همه چیزم.اوردوز نمیکنم
یه مدت تماشا کنم ببینم جایگاه کی کجاست تو زندگیم
میدونی؟هر از گاهی بزن زیر همه چیز ببین کدومش واقعیه.
شاید تو به یه حباب دل خوش کردی.شاید هم به یه کوه تکیه کردی و خبر نداری
اما بدون نمیتونی برای هیچ چیز حتی خودت در آینده چیزی رو تضمین بدی.امروز رو زندگی کن.فردا هرچی شد مطابق همون تصمیم بگیر و زندگی کن
خود واقعیت باش.همه چیزت رو با صداقت و بدون سیاست به هر کسی که باهاش در ارتباطی بگو.یا میپذیره و میمونه یا نمیپذیره و میره.نقاب نزن.چون تهش خودتی که آسیب اصلی رو میبینی
برای هیچ حال خوبی خودت رو گول نزن.چشمات رو باز کن و ببین واقعیت چیه.
قدر خودت رو ، باورت و وجودت رو بدون
اگه دوستها و خانواده خوبی داری ازشون لذت ببر.اگه نداری خودت برای خودت کافی ای.از سر تنهایی آدمها رو تو زندگیت راه نده.وقتی بپذیرشون که واقعا مناسب تو باشن
هر کسی هستی توی هر موقعیتی هستی بدون خیلی خیلی ارزشمندی :)

کمتر از یکسال دیگه مونده!

این ترم باز 22 واحد برداشتم به سختیییی! 
داستان انتخاب واحدمون یه جوریه انگار وسط یه بیابون خشک و بی اب علفی و یهو یه ماشین میاد با مقدار محدودی اب و غذا! هر کی زودتر دستش رسید برنده ست :/
این ترم هم که مجازی بود و من یک سره پی وی مسئول اموزش و استاد و معاون دانشکده و مدیر گروه و... برا اینکه بتونم طبق آیین نامه استعداد درخشان یه درس 2 واحده بیشتر بردارم! اخرش هم جوابم رو ندادن.حذف کردم درس و روز اخر شانسم زد یهو یه عمومی که به برنامه ام بخوره پیدا کردم :/ 
واقعا ادمو ناامید میکنه این سیستم
کاملا جدی قصد دارم عید یه امتحان بدم که باااید از الان براش اماده شم.باید از الان منابعش رو بخونم.درسته آزمون اصلی سه چهار ماه بعدشه اما باید تا عید به یک سطح قابل قبول بالایی رسیده باشم که دیگه خیالم راحت شه.
از الان تا اون موقع 6 ماه وقت دارم.6 ماهی که بیکار هم نیستم.دو ترم سخت آخر و تخصصی این بین هست که باید معدلم رو هم بالا نگه دارم.و ممکنه یه دریچه های دیگه از زندگی هم باز شه و همه چی خیلی شلوغ شه
پس حواسم باشه که وقت پرت نداشته باشم و هرروز حتی شده یک ربع وقت بذارم برا آزمون.

+دو روزه سطح انرژیم پایینه ، پایین که نه.خیلی حال معمولی دارم.و اگه حواسم نباشه متمایل میشم به ابر و بارون! نمیدونم هم چرا.شاید اون ویسهای روانشناسی که گوش میدم زخمهای کهنه ام رو خراشیده و حواسم نیست.شاید هم نباید دنبال دلیل گشت.خلاصه که ناراضی نیستم راستش! چون حس میکنم آرامش این حال بیشتره.تلاشم توی این حال بیشتره انگار! 
برا همین میخوام بگم نخواید همیشه 100درصدی انرژی داشته باشین و شااااد و پرنشاط باشین.بعضی وقتهام به همون کمی که دارید راضی باشید که اونم همچین بد نیست :)
خوب باشید !

۱ ۲ ۳ . . . ۱۷ ۱۸ ۱۹
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan