!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

34.یک نفر نیست بپرسد از من,که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟


پـــــــــــروردگــــــــارا. . .

تـو خیلی بزرگی و ما خیلی کوچک . . .

تو به این بزرگی،مارا فراموش نمیکنی ولی،مابه این کوچکـی تورا

فراموش کرده ایم . . .

 پـــــــــــروردگــــــــارا . . .

آه ای خــــــدای بی همتا . . .!

نه آن قدر پاکیم که کمکمان کنی و نه آن قدر بدیم که رهایمان کنی . . .

میــان این دو گمیم . . .!

هم خود را و هم تــو را آزار میدهیم . . .

هر چه قدر تلاش کردیم نتوانستیم آنــی باشیم که تو خواستی . . .

هـرگز دوست نداریم آنی باشیم که تو رهـایمان کنی . . .

آنقدر بی تو تنهــا هستیم که همه بی تو ، یعنی  “هیــــچ”  . . . یعنی 

“پـــــوچ”  . . .!

خـــــدایـــــا . . .

هیــــــــچوقت رهایمان نکن!. . .



راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟ 
نوری از روزنه فرداهاست؟یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست؟

+لطفا برای شفای همه بیماران دعا کنید , پدر استاد رو هم فراموش نکنید

سوال

یه نفر واسه من دوتا عکس فرستاده که دو حالت داره!
۱/یادش رفته اسم و مشخصاتشو بنویسه
۲/قصد داشته واقعا ناشناس بفرسته

سوال من اینه که هیچ کدوم از شما دوستان نبودین که جز دسته اول باشید؟؟

33.معجزه در یک قدمی مرگ...

از دایره میام بیرون و دقیق میشم...
میبینم اونقدر مشغول زندگی و درس و کنکور شده بودم که یادم رفته بود دنیا چقدر میتونه کوچیک باشه و خدا چقدرررر بزرگ ...
سرنوشت و زندگیم میتونست به بدترین شکل ممکن رقم بخوره
امشب خدا یک بار دیگه قدرت و مهربونیشو بهم ثابت کرد…
یادم اورد که من هیییچییی نیستم و حتی نفس کشیدنم هم دست خودشه

داشت میرفت بیرون که مامان بهش گفت امشب نرو , اما گفت زود برمیگردم و رفت
دوساعت بعد از حیاط صدای ماشین اومد فکر کردیم برگشته اما صدای مهندس بود , چرا یهو سر از خونه ما در اورد؟
من رفتم اتاقم اما صداشو شنیدم , حتی صدای گریه هم شنیدم :| فقط یادمه ناخوداگاه همونجا نشستم و سرمو گذاشتم روی زمین
هیچی از ماشینش نمونده , خودش اما سالم سالمه…
مهندس رفت , منم رفتم اتاقش...توی تاریکی نشسته بود کنار تخت و سرشو با دستهاش گرفته بود , بی صدا گریه میکردم و دلم میخواست بغلش کنم اما میدونستم که اگه دستم بهش بخوره اونم نمیتونه خودشو کنترل کنه و غرورش میشکنه
یک ساعت بی صدا کنار همدیگه نشستیم و رضایت به ترکش دادم :|
خدایا به معنای واقعی شکرت که یک بار دیگه بهم شانس زندگی دادی , از همه مهمتر به خودش اجازه دادی بمونه
اگه تو نمیخواستی من الان یا توی بیمارستان بودم یا زبونم لال...
تمام کودکی و کودکانه هام با داداشم بود , شیطنتهام , بزرگ شدنم , همه ی لحظاتمو کنارم بود , نمیتونم بدون اون خودمو تصور کنم 
خدایا هزار بار شکرت...


32.بیا ای خواب چشم انتظارم!!!!

الان ساعت دقیقا 3:45 صبح هست :)) داشتم درس میخوندم! :||
وقتی ساعت ۲ میای خونه و تا ۵ درگیر دوش گرفتن و استراحت میشی فکر اینجاشو هم میکردی :))

31.نمیدانم بخندم یا گریه کنم؟!

الان وضعیتی دارم که دقیقا نمیدونم چه کنم :||
بهش که فکر میکنم نمیدونم بخندم یا گریه کنم واقعا؟! از طرفی خیلی بعیده از من خنده داره,از طرف دیگه هم فاجعه ست:|
نمیدونم بخوابم که یادم بره یا بیدار بمونم راه چاره پیدا کنم
یه ندایی از درون میگه بجنگ!! نخواب!! ادامه بده!! 


√هی میگم باهاش چت نکن خوشم نمیاد , میرم سمتش نمیذاره حرفهاشونو بخونم! روز بعدش میاد میگه میدونی چرا نذاشتم بخونی؟!داشتم راجع به خودت صحبت میکردم,هرچی به خانواده اش گفتیم که فایده نداشت,حالا به خودش گفتم تو نرمال نیستی,اصلا یه جوری گفتم که فکر کنه دیوونه ای!! اخرش هم گفت تورو خدا مراقبش باشید!!! 

و من :|
حالا این که خوبه!! چندشب پیش میخواست مروارید مانندمونو ادب کنه!! میگفت لیمو رو ببین یک وجب قد داره ها ولی یه روح بزرگی داره,اصن یه شخصیتی داره که بیا و ببین!!بچه هم که بود بچه نبود!!

من :||
من قدم کوتاه نیست واقعا :||| نییییست :|| اصلا همینه که هست :-\

#چه کنم؟!
الهی نگاهی لطفا :|

30.زنده که عاشق نبود زنده نیست...

حالم خوبه...خدا با منه... :)
دارم میخونم,تلاش میکنم,لذت میبرم,زندگی در جریانه...
اولین آزمونم رو جمعه دادم,ترازم ۶۰۰۰ شد(میدونم خیلی کمه!ولی این اولین ازمون کنکوری بود که در طول تحصیلم دادم,پس یکم به لیموکوچولوی درونم حق میدم!!)
دیروز مشاورم تماس گرفت گفت برای ازمون اول خوب بوده,باید برنامه هاتو ببینم یه روز بیا نمایندگی! امیدوارم یک روز ازاد بیاد و من برم!
وقتی برای ثبت نام رفتم منابعم رو پرسید,گفتم تستهای این کتاب زیستو زدم خیلی اسون بود حالا برم سراغ اون کتابه؟!گفت خیلی اعتماد به نفس داری ها!!!! (قبلا هم گفتم اینو!)
دیروز داشت میگفت سوالهای این ازمون خیلی سخت بود ولی درصدت بالاست,اون کتابو تهیه کن!! من ساکت بودم ریز ریز میخندیدم تا موضوعو یادش اومد :))


  

مهندسی ژنتیک یکی از جالبترین شغلهاست به نظر من :)

29.اندکی صبر...

شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد ,خبر از دل پر درد گل یاس نداشت....
باید این گونه نوشت؛ هرگلی باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس,زندگی جاریست...لاجرم باید زیست


*روزی که از اینجا برم,به جای همراه داشتن کلی خاطره ی شیرین و جذاب,به جای داشتن کودکی و کودکانه هام,به جای داشتن دوستهام و دیوونه بازیهام با درد میرم, با هیچی جز حسی بین حس آزادی و حس نفرت ...
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan