!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

40.از همه چیز و هیچ چیز!

یلداتون پیشاپیش مبارک :)
مامان من از امروز رفته خرید و داره اشپزی میکنه و تدارک میبینه واسه فردا شب! منم بی خبر از همه چیز....فقط میدونم که قراره شخص شخیص پست شماره ۳۷ هم فردا در مهمونی خونه ما حضور داشته باشه!!
مامان میپرسه به نظرت اگه ژله رو با میوه های خرد شده توی پوست هندونه درست کنم تزیینش میکنی؟ :| اگه اینا شیرین نباشن چی؟! به نظرت دیگه جز این غذاها چیزی درست نکنم؟! نخور اون تخمه ها رو...
و من اصلا توی این دنیا نیستم!!! نمیدونم چرا اینطوری شدم خب :-\ 


حجم زیااادی از خیانت و نااهلی میبینم این روزا,خواه ناخواه میشنوم و میبینم...دارم از هرچی تاهل و تعهدی که بخواد سرانجامش این باشه بیزااار میشم واقعا...اعتمادمو به همه از دست میدم کم کم.همش حواسم به خودمه که یه وقت منم رفتارم حتی یک اپسیلون هم شبیه اونا نشه:-\ 
اقای محترم دم از علاقه به دانش اموزاش و اعتدال و عدالت میزنه بعد وقتش که میرسه به طور نامحسوسی نمره دانش اموزی که از نظر اخلاقی ترکیده و همش دورش میگرده رو بالاتر از اون دخترساده ای میده که چیزی جز درس نمیفهمه! (اینم از قبلیه بدتره که ادم اینقدر تک بعدی باشه,اصلا از هیییچی خبر نداره)


چرا فرانسه با اون برج معروفش باید سیاه پوش شه واسه اینکه حلب ازاد شد؟؟بعد چندوقت قبلش ما هم ابراز تاسف کردیم که شهروند فرانسوی به دست تروریست کشته شد!!اصن دروغ بود من که میدونم
دلم میخواد برم وایستم جلو مسوول محترم و بگم چشماتو وا کن,گوشاتو نبند تحریممون شد قااانون!! 
اصن به من چه سیاست :||

منم دلم خواست مثل اونی باشم که هیچی نمیدونه و بی خبره و اصلا هم براش مهم نیست... :-|

هعییی
۴/۹/۹۵ امتحانام شروع میشن ... همینطوری الکی الکی یادش میفتم مشوش میشم...۱۹۹ روز دیگه تا کنکور مونده
شما برای من خیلی دعا کنید لطفا.. سعادت,سلامت,ارامش ذهنی و فکری,موفقیت,شادی,انسانیت حتی!... همه چیز! 
ثروتو یادم رفت بگم :)) اینم لازمه دعا کنید :)
هیچی دیگه فعلا مشغولیات ذهنیمو نوشتم اروم شدم میتونم برم به ادامه درسم برسم.


راستی اگر فرداشب طی اتفاقات! چیزجالبی برای نوشتن داشتم به همین پست اضاف میکنم.
فعلا :)


پ.ن:انگار قیافه ام غلط اندازه که همیشه مورد قضاوت قرار میگیرم
نه برام مهمه نه بهش فکر میکنم
فقط از اون قضاوت کننده ای که نشست روبروم و بهم گفت افسرده ای چون ازش انتظار نداشتم متنفر شدم.نمیخوام حس تنفر توی وجودم باشه.واسه همین بی صدا حذفش کردم از زندگیم و تنها چیزی که ازش باقی مونده فراموشیه!!



عیدانه

حق داشتی عاشق شوی ان روز

پیغمبرت سربود از یوسف

حتی به عشقش خلق شد افلاک

او دلرباتر بود از یوسف


عیدتون مبارک :)

39.شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست

احساس میکنم مثل پرنده ای هستم که توی یه قفس تنگ و تاریک گیر کرده
دلم میخواد بدونم,همه چیزو! یه حس عجیب و قشنگی درونمه که میدونم سرکوب میشه اما واقعا نباید این اتفاق بیفته
دلم یه پیشرفت و انفجار میخواد! توی زمینه های علمی مورد علاقه ام! هیچ طنابی نمیبینم که بهش چنگ بزنم ولی
اصلا نمیدونم باید این موضوعو از کجا شروع کنم,با کی شروع کنم,اصلا چطوری؟!
هرچی بیشتر کتاب میخونم حریصتر میشم,هی دلم میخواد ادامه بدم.دلم میخواد یه چیز جدید بفهمم
یک هفته ست نرفتم سراغ کتابی که اقای دال بهم معرفی کرد.کتابی راجع به ژن و ژنتیک و انتخاب طبیعی
هی میخونم و یاد خطهای کتابم میفتم و دلم میخواد بدونم چرا این اینطوریه!!
اصلا چرا توی بررسی هموگلوبین های جانورها انسان رو حذف کردن؟چون تفاوتش با گوریل توی ۱ امینواسید بود؟چون سوال بی جواب برای یکی مثل من به وجود می اورد؟
چرا عصریخبندان و پیدایش انسان رو ننوشتن؟اصلا چرا انتخاب طبیعی با دینمون تناقض داره؟!
اقای دال بهم گفت لیمو بهش فکر نکن دیوونه میشی!
کنجکاوم,سوال دارم.ایده دارم اما محصور شدم
اصلا شاید دوهفته بعد بیام از این پستم بخندم اما مینویسمش...تا یادم بمونه چی تو ذهنم میگذشته
خیلی مسخره است که همه فک و فامیلم رشته ریاضی بودن نه؟تکراری شدن:-\
یادم رفته که کی اینو گفته که هرچی بیشتر میرم جلو و بیشتر میفهمم به نفهمی خودم هم بیشتر پی میبرم!میفهمم که چقدددرر مطلب نفهمیده برای من هست!! ولی هرکی گفته حرف دل منم زده :-(

من خیلی دیوونه ام!! اصلا نمیدونم چمه دقیقا
این خزعبلات ذهنی منو نادیده بگیرید!! 
یکی نیست بگه پاشو برو فرمولهای تکراری فیزیکتو حفظ کن فردا امتحان داری!! اصلا کنکور داری دختر برو جدول تناوبی و ضرایب واکنشهاتو حفظ کن!!
خیلی ممنون که مزخرف ترین سنجشو برای دانشجوهای ایندتون قراردادید و راه پیشرفتشونو سد کردید
من لیمو که راضی ام شکایتی هم ندارم,الان هم میرم درسمو میخونم! تمام تلاشمو میکنم که روزکنکور و بعدش نتیجه هرررچیزی که باشه حداقل بدونم تلاشمو کردم و تنبلی نکردم

+++دو ازمونه شدم!! یکیش یک هفته درمیون,یکی دیگه اش ماهی یک بار! پنج شنبه ازمون دارم :) دوست دارم عالی باشه

++ +امروز سرکلاس فیزیک چالش مانکن اجرا کردیم:)) معلممون هم فیلم میگرفت! سه بار فیلمو با خنده خراب کردیم تا اخر موفق شدیم:))

+فردا دارم میرم یه چیزی شبیه تیاتر!!! (همزه ندارم!توی کیبوردم!!) طنزه! توپه! 
میخواستم فیلم بگیرم براتون شماهم بخندین بعد فکر کردم که شاید مایل نباشید!؟؟


38.یوهووووع من خرس دیدم! من خرس دیدم :))

ظهر داشتیم ناهار میخوردیم پدرجان یهو گفت میاید بریم فلانجا؟!!! یهو همه گفتن ارره! من گفتم نههه من امروز با برنامه خاصی دارم درس میخونم
هیچی دیگه بعد از کلی صحبت منم راضی شدم(گفتن اصن بدون تو نمیشه ما نمیریم :)) )
از شهرخارج شدیم.رفتییییییم دور دورا!! رسیدیم به دریاچه ای که یک هزارمش مونده بود.هوا سرررررد بود طوفاانی بووود!! هرکی میومد از ماشین پیاده میشد و سریع برمیگشت داخل و د برو که رفتیم :) ما رفتیم کلی عکس گرفتیم و از بس با صدای بلند خندیدیم وقتی برگشتیم توی ماشین خس خس میکردیم هممون! کلا منجمد شدیم
دوباره رفتیییییم! حالا دیگه بین دوتا کوه گیر افتاده بودیم! یه روستاهایی بودن خیلی باحال! پیرزنها و پیرمردها نشسته بودن جلو افتاب ماهم که بینشون غریبه بودیم همینطوری نگاهمون میکردن!
بعد از کلی سفر زیارتی!(یه امامزاده) و سیاحتی و یخ زدن تصمیم گرفتیم برای اینکه گم نشیم همون راهی که اومدیمو برگردیم.حالا دیگه خسسته بودیم>> همه ساااکت و داغون یهو لیمو جیغ میزنه ماشین هم که سرعت زیادی داشت یهو با صدای فجیع لاستیک متوقف میشه!! هی میگفتم اون چیییه؟وااای نههه خرسههه! نه خووکه!نه گرازههه!! خخخ :))
بابام گفت بازم خطای دیده همیشه همینطوری مارو دست میندازی :)) حالا هرچی من میگم نهه خودم دیدمش! بیاید ببینید اونا میخندن!
رنگش تقریبا سیاه و خاکستری بود و اینقققدر با محیط وبوته ها و خاک سازگاری داشت که به سختی دیده میشد
هرچی نگاه میکردم نمیدیدمش که حداقل دوباره ابروم نره! بگن اشتباه دیدی.یهو پسرمون یه سوووت بلند زد اونم دوید دیدیمش! 
من خرس دیدم!! خیلیییی نزدیک!! خیلیییی!!!
خب به من چه که هروقت رفتم باغ وحش خرس نبوده الان ذوق زده شدم :)) خرس بووود :)
(خودم میدونم کلا امروز خانوادگی الکی شاد بودیم!!)البته از حق نگذریم که همه اش برنامشون بوده منو شاد کنن! منم که کلا شاد!
خب دیگه بسه!

_یادتونه گفتم قراره یه تحقیق اینترنتی بفرستیم واسه استاد زیستمون؟!! اخرین روز از مهلتش یادم اومد! متنی که در نتیجه تحقیق و باز و بسته کردن کتابهامو و .... نوشته بودمو به صورت pdf میخواستم بفرستم که یادم اومد ویندوزم فعال نیست :-( هیچی دیگه همینطوری کپیش کردم توی صفحه جیمیل و فرستادمش
فرداش قبل از کلاس به همه گفتم و گفتم که اگه اقای دال اومد یه چیزی گفت که مثلا بهم بفهمونه اشتباه فرستادم و اینا شما نخندین لطفا!! وقتی اومد هی بقیه باهاش صحبت میکردن منم هیچی نمیگفتم! فقط میدیدم درحالی که داره به اونا گوش میده هی زیر چشمی به من نگاه میکنه لبخند میزنه! اول به خودم شک کردم نگای سرتا پام کردم که نکنه یه وقت یه جاییم مشکل داره! با خودم میگفتم یعنی چی خب هی منو نگاه میکنه حواست به خودت باشه!
طاقت نیاوردم یهو گفتم لطفا اجازه بدید قبل از اینکه خودتون بفرمایید من توضیح بدم! پرید وسط حرفم گفت نه اتفاقا میخواستم بگم بین ۷۰_۸۰ نفری که واسم تحقیق فرستادن مال شما  عااااالی بود! لذت بردم واقعا افرین!!
گفتم مطمینید مال من بوده؟!! همه هم با خشم منو نگاه میکردن!خب به من چه !! 
بسی ذوق زده گشتیم! انگار منو گذاشتن واسه زیست اصلا! همش سوال واسم پیش میاد! همش کنجکاو میشم! :) اخرش یه چیز جدیدی ارایه میدم.بااید بشه!

برم درس بخونم!هنوز هم وقت دارم روزمو از دست ندم :) من دوست دارم دندون قبول شم!
خدایا شکرت :)

 اینم معلوم نیست مال کیه! دقیقا روبروی دریاچه بود

37.اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان/گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بازم سوال,ولی خیلی مهم!

 برای زندگی بخشیدن به زندگی یه نفر دیگه , برای شاد کردن و به اوج رسوندن اون شخص حاضر هستید به کمتر از اون چیزی که فکر میکنید حقتونه راضی بشید؟؟
با توجه به اینکه اگه حاضر باشید اینکارو انجام بدید هستن کسانی که مدام بپرسن چرا اینکارو کردی!



36.یه جور قشنگی دلم تنگته

من ادم وابسته ای نیستم,ولی نمیشه به این بشر وابسته نباشی :)
همین صبح رفته ها ولی دلم تنگ شدههه براش
مامان میگه با دوستهاش عکس فرستاده بیا ببین!! رفتم میگم مادر من اینی که بغلشه رو ببین!!اشنا نیست برات؟میگه اره خیییلییی دیدمشها ولی الان حضور ذهن ندارم! میگم مامان اییین همه راهو رفته,رسیده برج که شخص شخیص رو ببینه حالا میگی چهره اش اشناست؟!
*الان هی داره ویس میفرسته کاش منم توی اون هیاهو بووودم 

راستشو بگم؟!من نمیخواستم این پستو بنویسم !! درواقع دیشب وقت خواب داشتم به یه چیزی فکر میکردم که حالمو گرفت و منم وقتی که ذهنم درگیر میشه معمولا مینویسم
الان هم میخواستم اونو کپی کنم اینجا پشیمون شدم :-\ حس کردم مناسب نیست یا باعث قضاوت میشه :-\ میدونم طاقت نمیارم و پست بعدی هم همونه ها ولی..:)

راستی!!تصمیمی که توی پست قبل گرفتم عملی شد!خیییلییییی بیشتر از قبل مدیریت زمان دارم :)

35.وقت آن است که بیدار شوم :)

اگه الان درست توی ذهنم باشه 223 روز دیگه روزیه که قراره طبق نظام اموزشی عادلانه (هه) سرنوشتم رقم بخوره. ما که راضی ایم گله ای هم نیست چون در واقع حوصله ای هم نیست:))
هنوز خیلی مونده که بگم اماده ام و طبق محاسبات باااید از کاتالیزگری استفاده کنم تا پیشرفت مضاعفی داشته باشم بلکه به ارامش برسم و حس کنم که بله منم در این دایره جایی برای اظهار وجود دارم! خلاصه که خدانگهدارتون :)))
حالا نه به معنای واقعی ولی گوشیم دیگه به نت وصل نیست و گه گاهی با لپ تاپ(مثل الان) میرسم خدمتتون :) (مشکل فنیه ها ولی بد هم نشد من ربطش میدم به درس و از مشکل استفاده ی مثبت میبرم)
بگذریم

اینجا بااروون بارید بررررف بارید و ما بسی شادمان گشتیم! زمستون همه چیزش عاالیه فقط این خوابش الان معضل شده که اونم رفع میشه
به نظر شما اگه من شبها تا 3 بیدار باشم برای مغزم مضره ؟!!!! اخه میگن اون تایم رو به مغز استراحت بدید به جاش صبح زود از خواب بیدار شید....این قابلیت رو دارم که تا خود صبح بیدار باشم! اما اگه خوابیدم دیگه بیدار نمیشم :)) خودمم متعجبم! حالا شما چی میگید؟بده؟


*بین این درگیری ها باید یه پژوهش زیستی داشته باشم با فونت x و رنگ و نشانهای  x و ارسال کنم به ادرس x   نمیدونم معلم زیستم چه گیری داده:(

*دوشنبه نذر خواهیم داشت و درحال تفکرم که به کجا پناه ببرم!! 


*** یه داستان واقعی هم بگم و برم :) : درجریانید که ماشینمون داغون شده و الان با اژانس این طرف و اون طرف میریم ! صبح من و مامان با مهندس رفتیم مدرسه ای که قرار بود ازمون برگزار شه.خیل عظیمی از پسران بزرگسال :))) جلوی در کوچیک حیاط ایستاده بودن و راه تنها دختر در اون لحظه که من بودم رو سد کرده بودن. من مشکلی نداشتم با یه ببخشید راه باز میشد . جناب از ماشین پیاده شدن و با صدای بلند فرمودن که بفرمایید اون طرف بایستید مگه نمی دونید خانوما هم میخوان از این طرف رد شن؟چنان عصبانی بود که همشون بدون حرف رفتن کنار. 
من اصلا از این کار خوشم نیومد.مگه کمک خواستم؟فقط زود رفتم ! خداحافظی هم نکردم


*من  8 روز اینده رو تعطیییلم :)) فقط یکشنبه 4ساعت کلاس دارم و تا یکشنبه هفته بعد وقت کافی برای درس خوندن دارم:)



پ.ن: دوستان کسی جواب اون سوالمو نداد که! لطفا شما بفرمایید نظرتون چیه.مضره؟یا نیست؟
درضمن به کلی نمیرم وگه گاهی میام
مرسی از لطف و مهربونیهاتون
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan