!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

28.زمانه ناقلا با من لج افتاد

فردا برای همه اول هفته ست,برای من اخر هفته ست که تعطیلم:|
میتونه اون سه ساعت چهارشنبه رو پخش کنه روی بقیه روزها و چهارشنبه ها هم تعطیل باشیم اما نمیکنه,اما لجه و از ما خوشش نمیاد:-\ لعنتی
با این حساب توی دوهفته ازمون فقط پنج شنبه و جمعه و شنبه+پنج شنبه قبل از ازمونو وقت دارم بخونم...اصلا نمیشه توی روزهایی که میرم مدرسه پایه بخونم,همش امتحان:|
خدایا کاش بشه که برسم به برنامه ها :) و خدایا مرا کمی بیخیال بفرما!

دلم بااروون میخواد,برف میخواد...!! بوت هم ندارم امسال:| و از اون جایی که وقت هم ندارم برم خرید شاید اینترنتی بخرم! یه جورایی هم مطمینم موفقیت امیز نخواهد بود:))

۲۱:۲۱ست :) دلم میخواد بخوابم:-( عمومی ها رو باید رسیدگی کنم قبلش:|


پ.ن یکشنبه:چقدر این روزها بده,چقدر طوفانیه...ناخواسته توی بحثهای بیخود قرار میگیرم,ناخواسته مجبورم نیش و کنایه های ادمهای نفرت انگیزو بشنوم ولی برای ارامش خودم برای اینکه موضوع کش دار نشه سکوت میکنم..چشمم رو میبندم...
_دعوتم کردن تولد,گفتن میخوایم بریم سفره خونه(!) گفتم نمیام,ناراحت شدن,نهایتا برای اینکه ناراحت نشن گفتم بهم اجازه نمیدن!!(یکی بخاطر خودشون یکی هم بخاطر درسهام دلیل مخالفت اصلیم بود)! دیروز رفتن,امروز اومدن گفتن گشت گرفته بودشون!!!!!
_به اقای الف اعتراض کردن,ولی نگفتن با تدریسش مشکل دارن نه چیز دیگه.اونها هم متوجه منظور اصلی نشدن فکر کردن بنده خدا مشکل اخلاقی داره!!! فکر کنم نیومده باید بره:| و من دارم به حس شکست و سرخوردگی که براش پیش میاد فکر میکنم:-\
_نمیفهمم من که همسن دخترشونم,چطور وقتی دارن میرن جنوب من باید مراقب دخترشون باشم؟! بابا و مامان میگن خودت باید میگفتی نه!خودت باید از پس خودت برآی و اینگونه ممکنه که فردا شبو خونه شون باشم :-\

دلم ارامش میخواد,تنش تنش تنش همش اشوب :-( لعنت بهت کنکور...تمام زندگیمو بهم ریختی.تمام خوشی هامو گرفتی,منی که شب امتحانی بودم الان حتی با این سردرد هم دارم درس میخونم که مبادا بعدا پشیمون شم چرا تلاش نکردم,دارم درس میخونم اونم با علاقه!
حالام برم دیگه ریاضی و ... منتظرمن بهشون برمیخوره :)))

27.شکست نفسی نکن:))

امروز هرررجا افتابی میشدم یه دسته دانش اموز منو میگرفتن و مشاوره میخواستن:)) نمیدونم کی رفته نمره های نهایی و البته! ریاضی منو بهشون گفته بود:)) یکی ابراز حسادت میکرد!!یکی یکی....
پرسید چیکار کردی چطوری درس خوندی؟!ظاهرش هم مشوش بود بنده خدا...گفتم نگران نباش فقط سوالهای نهایی رو حل کن همین.
بعد اومد مثلا منو تحسین کنه,گفت افرین واقعا سختکوش بودی,مستعد هم هستی فکر کنم!
بنده فقط میخواستم متواضع باشم!!! فی البداهه گفتم نه بااابااا امتحانه خیلییی اسون بود!
وقتی رد شدیم ف گفت دیگه این جمله اخرو نگو:) منم اصلا دقت نکردم!
دوباره چندین نفر اومدن و من اینقدر خیالشونو راحت کردم که فکر کنم سراغ ریاضی هم نرن:|| 
الان که دارم فکر میکنم میبینم اخرین جمله ام به همشون همون"نه بابا خیلی اسون بود" بود!!! :|| و اینگونه همه ما را وداع گفتند :|| :))

امروز ۵/۵ ساعت خوابیدم و از ظهر سردرد فجیعی اومد سراغم,نتونستم ساعت مطالعه همیشگیمو داشته باشم :| اما مفید بود

√حال نوشت(!):حالمان خوب است!! :) , یادتونه گفتم معلم زیستمون خیلی جوونه؟سال اول تدریسشه؟بعد معلمهای دروس تخصصیمون اصلااا فن بیان و تدریس ندارن؟! اینطوریه که من در طول روز یکی میزنم تو سر خودم یکی هم میزنم تو سر کتاب بلکه مفهوم رو بفهمم! پس از مطالعه و کنکاش کتابهای مختلف باید اشتباه های اساتید رو اصلاح کنم:-(
و اینگونه زد و خورد من و مفاهیم ادامه دارد....
:) هنوز هم حالمان خوب است!!

پ.ن؛خوانندگانی که لطف میکنن و نظر میدن,اون هم به صورت ناشناس!! اگه نشونی از خودتون بگذارید من میتونم ازتون تشکر کتم...

26.هیچ عنوانی نمیشه گذاشت :|

پیام دادم اقای استاد:
سلام شبتون بخیر,محل برگزاری ازمون کجاست؟
+سلام خانم لیمو فردا ازمون برگزار نمیشود
:|||
این از اولین ازمونی که قرار بود من بیچاره شرکت کنم
از سه شنبه خودمو خفه کردم درسها رو بخونم و همه رو خوندم جز فیزیک...چه ازمون خوبی هم شد!!!

+ظهر استاد زبانم زنگ زده پدرم میگه دوشنبه لیمو بیاد واسه امتحان مدرکش...چندتا هم پروژه هست باید انجام بده:-/
اخه شما میری مسافرت من باید بین این همه درس پیش دانشگاهی و کنکور تاوان پس بدم؟؟

+اونم از امنیت شهرستان جنوب استان که تروریست پیدا میشه:|منتظرم بیان منو هم بکشن دیگه:-\

+دو سه شب پیش س (همکلاسی و از اشناهای دور) باز تو خونه تنها شده,زنگ زده به من میگه پسرعموی x الان زنگ زده میگه تورو دیده و... :| گفتم درس دارم خداحافظ

+سه شنبه با معلم زبانمون خانم ح توی راهرو با چندنفر دیگه داشتیم حرف میزدیم راجع به برنامه ها و.... مدیرجدید از کنارمون رد شد برگشت با فریاد کلی تیکه پروند و تهش هم بهمون گفت شورشگر:)) درواقع با همکارشون بودن اما خیلی رفتار زشتی بود
(ماجرا خیلی گستردست,اینو نوشتم یادم بمونه!)

هیچ چیزی سرجاش نیست,اعصابم خورده
بعد وقتی به بابا میگم به عین بگو برام دعوتنامه بفرسته برم هرکسی یه بهانه ای میاره:| 


پ.ن؛ هنوز همه اون مسایل اعصابمو خورد میکنه اما اینکه یهو یه دوست مجازی واقعی شه و مهربونیش,صداش و ارامشش لبخندو بهت هدیه بده یه چیز دیگه ست...یه نقطه عطف بین همه اینها:) 

25.دور دنیا...

آیا کسی هست که از من به حسین پیامی برساند، اگر چه برخی، آن را ناخوش دارند!؟
حسین، کشته‌ای است بدون جرم و گناه که پیراهن او به خونش رنگین شده... 
بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا
حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد
از بین رنگها انتخاب می کند
سرخی را برای محاسن حسین
و سفیدی را برای موی زینب.

حماسه ماندگار عاشورا و تاثیر بی‌بدیل آن بر مسیر آزادی‌خواهی در طول تاریخ، از آن دست حوادث تاریخی است که هرگز در قالب یک دین و آیین نمی‌گنجد و آزاداندیشان و متفکران اقصی نقاط عالم، آن را بررسی و بر حقانیت چنین واقعه حیات‌‌بخشی برای اسلام و آزادی‌خواهی در جهان، سر تعظیم فرود می‌آورند.

چارلز دیکنز(نویسنده‌ معروف انگلیسی)
اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته‌های دنیایی بود، من نمی‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می‌نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.

محمدعلی جناح (قائد اعظم پاکستان)
هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از آنچه امام حسین(ع) از لحاظ فداکاری و تهور نشان داد در عالم پیدا نمی‌شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، پیروی نمایند.

مهاتما گاندی (رهبر استقلال هند)
من زندگی امام حسین (ع)، آن شهید بزرگ اسلام را بدقت خوانده‌ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین (ع) پیروی کند.
ادوارد براون (مستشرق معروف انگلیسی)
آیا قلبی پیدا می‌شود که وقتی درباره‌ کربلا سخن می‌شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیرمسلمانان نیز نمی‌توانند پاکی روحی را که در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انکار کنند.

عباس محمود عقاد (نویسنده و ادیب مصری)
جنبش حسین(ع)، یکی از بی‌نظیرترین جنبش‌های تاریخی است که تاکنون در زمینه دعوتهای دینی یا نهضت‌های سیاسی پدیدار گشته است... 

ماربین آلمانی (خاورشناس)
حسین (ع) با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیت خود، به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام، به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هرچه ظاهراً عظیم و استوار باشد، در برابر حق و حقیقت چون پر کاهی بر باد خواهد رفت.

گیبون (مورخ انگلیسی)
با آنکه مدتی از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هم‌وطن نیستیم، مع ذلک مشقات و مشکلاتی که حضرت حسین (ع) تحمل نموده، احساسات سنگ‌دل‌ترین
خوانندن را برمی‌انگیزد.

آنتوان بارا (مسیحی)
اگر حسین(ع) از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی برمی‌افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری برپا می‌نمودیم و مردم را با نام حسین(ع) به مسیحیت فرا می‌خواندیم.


سرپرس سایکس (خاورشناس انگلیسی)
حقیقتاً آن شجاعت و دلاوری که این عده قلیل از خود بروز دادند، به درجه‌ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی آن را شنید،‌ بی‌اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود، این یک مشت مردم دلیر غیرتمند، مانند مدافعان ترموپیل، نامی بلند غیرقابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.

توماس کارلایل (خاورشناس مشهور انگلیسی)
بهترین درسی که از تراژدی کربلا می‌گیریم، این است که حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق با باطل روبرو می‌شود اهمیتی ندارد. پیروزی حسین (ع) با وجود اقلیتی که داشت موجب شگفتی من است.

+ایا ما مسلمانان به اندازه این غیرمسلمانان دم از حسین(ع) و عاشورا میزنیم؟
لبیک یا حسین...

24.دعایم کن...

امشب که بلرزید دل و بغض و صدایت


آرام روان گشت دلت سوی خدایت


رفتى به در خانه آن قاضى حاجات


یاد آر مرا ملتمس لطف و دعایت...


لطفا منو خیلی دعا کنید! فکر کنم زیاد رو به راه نیستم:-\


++چرا هیچ روایت واضحی از حضرت زینب بعد از شهادت امام نیست؟وقتی تنها بین اون ملعونهاست چه بلایی سرش اوردن؟

دلم نمیخواد اون کتابی که توسط اهل تسنن نوشته شده بود رو باور کنم,فاجعه ست:-(


23.تو و کودکانه هایت:)

با چادر حریر سفیدت اومدی و گفتی بلند بخون تا منم یادبگیرم! قبل از اینکه من شروع کنم شروع کردی,تمام حواسم به تو بود...همه ی نمازتو درست خوندی.وقتی تموم شدی گفتی اشتباه خوندم!پرسیدم چرا؟! گفتی یادم رفت وضو بگیرم!!

ببخشید که حوصله ندارم قصه های مدرسه ات رو گوش کنم,یا باهات بازی کنم:| 
خواهر خوبی نیستم

+کاش بشه توی این سه روز درسها رو جمع کرد..

22.ماجراهای من و درسهام :)

دیشب ساعت ده اقای استاد(!)برنامه ازمونها رو برام فرستاد روی گوشی پدرجان و تا یازده و نیم داشتم توی دفتر زردم به تفکیک مینوشتمشون.بعد که با دقت به اولین ازمون (۲۳مهر)نگاه کردم دیدم نصف درسها رو قبلا خوندم و الان باید مرور کنم(زیست,شیمی,نصف ریاضی و نصف فیزیک,دین و زندگی,ادبیات,زبان)و نصف درسها رو اصلا نخوندم و باید کامل بخونم(این بخش از عربی,زبان فارسی,زمین شناسی,نصف دیگه فیزیک و ریاضی)
وقتی رفتم توی اتاقم و به تقویم روی میزم نگاه کردم کل ارامشم پرید!!! با دیدن اینکه شش روز تا ازمون مونده(جمعه)و باید تمام اون کارها رو درحالی که توی مدرسه هم امتحانهای پیش دانشگاهی رو دارم انجام بدم هنگ کردم!!
برنامه رو دیر برام فرستادن,درسته کم کاری بود اما خب اوشون هم کلاسهای دانشگاهشو دارن و تدریس خستشون میکنه,تاوانش هم من پس میدم!! :|
خلاصه که هفته پرکاری در پیشه
+فردا چهارساعت شیمی داریم,قطعا چندنفر خواب میرن با نحوه تدریس:))اما من یادم باشه کاملااا هوشیار باااشم
+اینم یادم باشه که اگر اون دوساعتی که توی ذهنمه کلاس نداشتیم بدوم برم کتابخونه و درسهای ازمون رو بخونم

چقدر خوبه که اینجا رو برای نوشتن دارم,بعد از نوشتن خستگیهام یادم میره:)
امشب و فردا شب و همینطور چندین شب هم در هفته اتی دایی های پدر نذری دارن و دعوتمون کردن,و منم که طبق قاعده کنکور نخواهم رفت:)
الان هم (ساعت۱۳!!) برم درسهای فردا رو با تست بخونم بعدش هم دوباره دروس پایه...
من خوبم:) شما هم خوب باشید!
اگر هم مشکلی,صحبتی,امری,نقدی چیزی بود راه ارتباطی سمت چپ وبلاگ وجود داره :)

21.پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد

با صدای بلنددد هیأت جلوی خونه داشتم درس میخوندم که پیام اومد:) دیدم دوست مجازی واقعی شده ست :)
اوایل تابستون که داشتم همه شبکه های اجتماعیمو حذف میکردم باهاش خداحافظی کردم تا الان :)
خیلیییییی خوشحال شدم,اینقدر بهم انرژی داد,اینقدر مهربون و دوست داشتنیه که حالمو کلا عوض کرد :)
بخاطر صدای زیاد میخواستم کتابو بذارم کنار اما الان انگیزه خوندن حتی با این سروصدا رو دارم :) 
۲۱:۴۵
    
                         

20.حیا داشته باش بانو!

پارسال من و دوستام سرویس گرفته بودیم که رفت و امدمون به مدرسه هرچند مسیر زیادی هم نبود اسون باشه و نخوایم این طرف و اون طرف سرگردون باشیم! امسال دیگه خیلیهاشون رفتن...من موندم و یکی از دوستام که یک سال از خودم کوچیکتره,تصمیم گرفتیم با سرویس مدرسه بریم,و من و ن با دهمی ها که ورودی جدید بودن هم سرویس شدیم.
یه دختری علاوه بر دهمی بودن,همسایه ما هم هست...این خانوم از روز اول هی با راننده سرویس گپ و گفت داشت و حتی بعضی وقتها باهاش دعوا هم میکرد!!! یه حرفهایی میزد که من اون پشت خجالت میکشیدم و میرفتم پشت صندلی که مبادا چشمم به رانندهه بیفته و در حال شنیدن این خزعبلات ببینمش...اون اقای راننده هم انگار نه انگار که مرده,اصلا راننده سرویسه!! انگار که یه نقطه ضعفی دست این خانوم داره و یا جوابشو نمیداد یا مثل خودش بود.
کاش فقط همین یه نفر بود,بقیه دوستهاش هم همینطوری هستن,کلا انگار هدفشون از مدرسه رفتن فقط همین حاشیه هاست ولاغیر..
من روزهای اول رو با بابام رفتم,روزهای بعدی رو هم که بخاطر پیش دانشگاهی بودن کم باهاشون میومدم,اما اون دوستم مجبور بود هر روز گندکاری هاشونو تحمل کنه,به من میگفت دیگه میخوام بهشون تذکر بدم شورشو دراوردن...اما مثل اینکه این خانم و دوستهاش وقتی توی مدرسه راهنمایی هم بودن همینطوری بودن.
من چندین بار سالهای قبل راجع بهشون شنیده بودم(مدرسه راهنمایی به دبیرستان ما خیلی نزدیکه و حتی بعضی از سرویسهاشون به نقاط مختلف مشترکه) ولی هیچ وقت قضاوتش نکردم تا اینکه الان دارم به عینه میبینم!! 
حالم ازشون بهم میخوره,اصلا به من چه زندگی خودتونه هرکاری دوست دارید بکنید ولی نه تا وقتی که بیاد وارد حدود ما شه…خیلیییی بده خیلیییی بده که کاری کنیم که دیگران نتونن قضاوتمون نکنن!!! اخه چقدر بده که بیان بگن اینم مثل مامانشه؟!!
من و دوستم هم از این به بعد با دونفر دیگه اژانس گرفتیم...دور شم از اینها :| دو هفته هی صبح و ظهر تحمل کردیم کافیه
شنیدم که سرویسه هم گفته تعدادتون کمه دیگه اینجا (منطقه ما) نمیام.راستش دلم خنک شد برنامه هاشون بهم خورد


                             
گذشته از اون...کاش یه عده حقیقت اسلام و دین و حجاب رو درک میکردن!!
وقتی یکیو میبینم که هزار تا گند زده و بعد با چادری که واسه پوششش انتخاب میکنه همه رو میپوشونه,یا مثلا یکی دیگه که اعتقادات محکمی نداره اونو میبینه و میگه همه چادری ها این مدلی ان!!! خیلی متاسف میشم...که چقدر مفاهیم از حقیقتشون دور شدن...
#انسان بدون را رعایت کنیم!!
بنده هیییچ ادعایی ندارم,فقط دیگه نتونستم سکوت کنم!!

19.یاد امام و شهدا...!

فردا تعطیلم و میتونم یه روز خیلی مفید مطالعاتی داشته باشم :)
بالاخره امروز موفق به دوش گرفتن شدم :||| از دیروز در تلاش بودم اخه,هی یه درس جامونده برای امروز پیدا میشد اجازه نمیداد :|| لباس تیره پوشیدم!(سورمه ای و سبز) دلم خواست حال و هوای این ماه همراهم باشه!
مزیت مدرسه امون اینه که صبحها زیارت عاشورا میخونیم,هرچند اگر خونده نمیشد هم من شبها خودم میخوندم اما خب لنگه کفش کهنه در بیابان نعمت است!!
خیییلیییی دلم میخواد برم یه روضه ی واقعا خوب!نمیدونم کجا پیدا میشه دقیقا...یه هیأت دقییقا جلو خونمونه:| و علاقه خاصی دارن که حتما خودشون بخونن:-\ صدای اون ابزارهاشون هم که دیگه زیاااد! بنابراین باید سه روز اینده رو که خونه ام صبح و ظهر و عصر بیشترین مطالعه رو داشته باشم که شب با سروصدا و درسها خودمو خفه نکنم!! :)
به شدت دلم یه مراسمی شبیه شام غریبان میخواد! اصن دلم داره پر میکشه کربلا!…دیروز که رفته بودم موسسه مردمو درحال ساخت جایگاه هیأت میدیدم,اگه همشون مرد نبودن میرفتم کمک! دلم کار خیر میخواد :|  (گون:همه ارزویم اما چه کنم که بسته پایم)


نظر شما چیه؟!! √نظردهی رو کامل غیر فعال کنم √نظرات بدون تایبد ثبت بشن و جواب ندم؟
اخه واقعا وقت گیره برای روزهایی که میرم مدرسه

پ.ن.'نظردهی غیرفعال شد...اگر صحبتی,امری,نهیی,پیشنهاد و انتقادی بود از قسمت "تماس با نویسنده" استفاده کنید
۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan