!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

دردا و دریغا که در این بازی خونین / بازیچه ی ایام (دل آدمیان) است

میدونی من توی دنیای واقعی چه شکلی ام؟ توی محیطهای اجتماعی و فامیلی همیشه ساکت و لبخند به لبم ... یه عضو بی ضرر و زیان که سرش تو لاک خودشه
توی جمع دوستای صمیمیم شیطون و خندان و پرسروصدام
اگه یه روز کسی ازم کمک بخواد تا جایی که بتونم کمک میکنم و اگه نتونم حتی احساس شرمندگی میکنم
همیشه سعی کردم خوب باشم و خوبی ها رو ببینم.سفیدی ها جلوی چشمم باشن
اما مدتیه که ...
دیگه نه از اومدنی خوشحال میشم و نه از رفتنی ناراحت
همونطور که دوستی و دشمنی برام رنگ باختن
با خیلیها دیگه نیستم
اما دارم سعی میکنم اعتمادم رو به همونهایی هم که هستن کاملا از دست بدم
توقع و انتظار و اعتماد به آدمهای ساده ی بی سیاستی مثل من ضربه های مهلک میزنه
دلم نمیخواد دنیای سادگیم رو از دست بدم و تبدیل بشم به یکی از همونهایی که الان ازشون میترسم
فاصله میگیرم.ساکت تر میشم.و از همه مهمتر دل خوش نمیکنم
به همه ی آدمهای زندگیم به چشم یه رهگذر نگاه میکنم و انتظار خوبی و لطفی ازشون ندارم
حتی ذهنم رو همیشه یکم آماده برای سیاه و خاکستری دیدن از جانب آدمها میکنم

روزی خودت ترشیده بدبخت :)))))

انقدر بدم میاد به بعضیها که سالگرد ازدواج یا کلا ازدواج و نامزدی و ... شون رو تبریک میگی در جواب میگن : ایشالله روزی خودت :|
واقعا با خودشون چی فکر میکنن همچین جوابی میدن؟
شاید اصلا طرف نخواد ازدواج کنه یا هزار تا دلیل دیگه.
نگید آقا نگید...زشته

هر مَردی هم مرد نیست

استاد زبانم به پدرم گفته بهترین کاری که توی زندگیت کردی تربیت کردن لیمو بوده!
یک عالمه تعریف و تمجید که صدالبته لطف داشته و در آخر گفته : این دختر واسه خودش یه مَررررده!


ملاک خوبی و شجاعت و به به و چه چه در جامعه و عرفمون مرد بودنه 
نمیبینن زن هایی رو که از صدتا مررررد مرد ترن. (قطعا خودم رو نگفتم دیگه!)

میتونه هدیه ی تولدش هم باشه

دلم میخواد برم سفر ... خیلی دلم میخواد
اما هم کارم اجازه نمیده هم فرصتش رو ندارم دیگه...کمتر از یک ماه دیگه باید برم دانشگاه اون هم خیلی دور از خونه
واسه همین تصمیم گرفتم مادرم رو خوشحال کنم.چون اون هم با من بود ... اتفاق مشترکی که واسه هر دومون افتاد
و میدونستم علاوه بر اون به دلایل دیگه هم میتونه نیاز داشته باشه به این سفر
نتیجه چی شد؟ 
خودم امشب در نامناسب ترین زمان واسش بلیط خریدم ..
تجدید خاطره ی سفر به یادموندنی قبلیش به مشهد.
این بار تنهایی
و من هم مسئولیت خونه و خانواده رو به جاش بر عهده میگیرم :)
فکر کردن به خوشحالیش و لبخند از ته دلش حالمو خوب میکنه

کوچولو خودتی :))))

پست قبلی رو که یادتونه؟
امروز از بچه ها سنشون رو پرسیدم
کوچیکترینشون نیایش بود ؛ دهههه ساله!!
فقط من موندم چرا ده سالشه و هنوز کامل نمیتونه صحبت کنه :))
بقیه شون هم از 11 تا 13 بودن
بنده هم از این به بعد راجع به سن کسی نظر نمیدم :| با اون تخمین زدنم
فکر میکردم نهایتا کلاس دوم ابتدایی باشن!

سلام!

بعد از شاید ده روز
بچه ها مرسی که هستید و حالم رو پرسیدید.
اون پست واسه این نبود که کامنتهای "نرو ، بمون" دریافت کنم واقعا. میخواستم بی خبر نرفته باشم
چیز خاصی واسه نوشتن ندارم.حس نوشتنم پریده
اما به قول خودتون حیفه این همه خاطره رو یهو حذف کنم.
اینجا پابرجاست
من هم فعلا خاموشم.
اما به خودم جلوی شما قول میدم که هروقت حس حرف زدن و نوشتنم برگشت اولین جایی که میام اینجا باشه :*
باز هم مرسی *_*

روزمره2

خیلی مسائل واسه فکر کردن ، خیلی تصمیمات واسه گرفتن و خیلی کارها واسه انجام دادن دارم
باید واسه همشون برنامه ریزی کنم
و این در حالیه که دیروز با دوستام تفریح بودیم ، امروز در حال جمع آوری وسایل و مرتب کردن اتاق و آماده شدن واسه کلاس های فردا و مهمونی بعد از ظهرشم
فردا الف میاد پیشم.
دیدار دیروز هم باعث شد دلم بیشتر واسه ف تنگ شه.دوستی که دنبالشم.اما حیف که خیلی همدیگه رو نمیبینیم
دیگه آدمی هم نیستم که توی مجازی بتونم باهاشون صحبت کنم آنچنان.هیچی جای روابط واقعی و رو در رو رو نمیتونه بگیره
و دلخوشی و حتی ترس این روزهام چیه؟که هنوز یک ماه واسه بودن کنار خانواده ام وقت دارم.هم زیاده هم کمه... 

شفاف سازی

اخیرا چندین پست نوشتم که هم مبهم بوده هم ظاهرا مهم بوده نقشش واسم که اینجا باعث سوبرداشت شده 
و از اونجایی که مخاطبینم بهم لطف دارن و نگرانم میشن نمیخواستم بی جواب بذارم
اولین و مهمترین نکته اینه که میم همچنان با همون نقش و اهمیت توی زندگی من هست(خواهد بود)و پستها هیچ ربطی به اون نداشتن... راستش ماجرایی که اتفاق افتاد بین دوست مشترکمون با من و میم و مادرم بود
و راجع به خود اتفاق هم بگم که صرفا یک مکالمه بین دو نفر دیگه بوده و من و میم فقط تماشاگر داستان بودیم و هیچ اثری جز ضربه ی روحی نداشته.
منظورم اثر خارجیه!
و البته که مهمترین بخش هر فردی روانشه و وقتی اون اسیب ببینه یعنی کم اتفاقی نیست
ماها در برابر افراد نزدیکمون اسیب پذیریم و وقتی ضربه رو از جایی بخوری که انتظارش رو نداشتی مطمئنا درد و اثرش بیشتره

وقتشه برگردم

از سرگرمی های این روزهام همینقدر میتونم بنویسم که یهو دلم هوس فسنجون میکنه
به مامانم میگم
بعد سه چهار وعده پشت سر هم فسنجون میخورم
عصرها نیمروی عسلی میخورم
ظهرها یک عالمه سیب و آلوسیاه میخورم
از صبح که بیدار میشم تا شب که بخوابم گات و فرندز میبینم
و هیچ کار مفیدی که از نظر خودم نتیجه داشته باشه نمیکنم.مثلا درس نمیخونم.ورزش نمیکنم.چیز جدیدی یاد نمیگیرم.مهارتهای قبلیمو تقویت نمیکنم.آشپزی نمیکنم.نمیرقصم.کتاب نمیخونم.
فقط وقت میگذرونم
از دست خودم گاهی ناراحت میشم که چرا وقتی میم پیشمه باعث انرژی منفی میشم.بعدش از هردومون خجالت میکشم
اهان البته میشه گفت کار مفید هم انجام میدم ، میرم سر کار! اما خوشحالم نمیکنه
میدونی چیه؟خسته شدم.من این حال رو نمیخواستم و توی به وجود اومدنش نقشی نداشتم اما میتونم توی تغییرش داشته باشم
میخوام برگردم به زندگی
میخوام چهارتا کار مفید انجام بدم

+فردا شب عروسی دوست پدرمه ، پس فردا شب عروسی دوست خودم "پ" که یادم هم نمیاد اخرین باری که دیدمش کی بود.اما میخوام هر دو رو برم شرکت کنم. تو فضای شاد قرار بگیریم ، برای شروع شادی دوباره *_*

راضی ام الآن :)

پارسال تابستون مدیر آموزشگاه زبانم بهم میگفت بیا و به حرفم گوش بده بزن تربیت معلم و میبرمت اون یکی شعبه آموزشگاهم هم بهت کار میدم و بیمه ات میکنم و فلان
روزهای اخری که خوابگاه بودم و مشغول درس خوندن واسه امتحان ها ، مامانم بهم خبر داد که همین استاد عزیز زبانم ازش پرسیده که لیمو میاد واسه تدریس کلاس های تابستون یا نه
من هم که تو فکر پیدا کردن کار واسه تابستونم بودم گفتم اگه چندتا کلاس باشه که ارزش وقت گذاشتن و رفتن داشته باشه میام
شنبه صبح خواب بودم که تماس گرفتن بیا
و نکته ی مفید و قشنگی که داشت این بود که همون شعبه ای که خودم درس خوندم نیست.رفتیم یه جا دیگه
و سه تا کلاس و تقریبا 60 تا زبان اموز دارم *_*
یه جورایی مثل این بود که کاری که میخواستم از غیب واسم جور شد.
به همین راضی ام چون واسم کافیه.
بقیه ی وقت آزادم رو در طول هفته باید بذارم واسه همه ی اون برنامه هایی که توی ذهنمه... بخصوص کار کردن روی مهارت های جدید انتخابیم.
میخوام تابستونم خیلی مفید بگذره
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۱۷ ۱۸ ۱۹
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan