!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

رابطه هامون

اینو با خودم تکرار میکنم که...
طوری توی روابطت رفتار کن که اگه یه روزی بنا به هر دلیلی دیگه نبودی , طرف مقابل با یاداوری خاطراتت نه تنها  پشیمون نشه از اینکه تو توی زندگیش بودی , بلکه کلی خاطره قشنگ هم داشته باشه ازت ... و حتی ارزو کنه کاش بیشتر بود :)
حالا این رابطه میتونه هر نوعی که فکر کنی باشه , از مادر و فرزندی گرفته تا دوستی و همسر و همسایه حتی!

+کامنتهای پست قبل رو هم در اولین فرصت جواب میدم :)

عنوان نمیخواد

آدم خودخواهی به نظر میرسم ولی هیچ وقت خودم در اولویت نبودم 
اینم یکی دیگه از ایرادات منه , هنوز اینو یاد نگرفتم چطوری خودمو در اولویت قرار بدم 
بارها تلاش کردم ولی تهش بهم ثابت شده اشتباه میکردم

تنهایی من!

حدود بیست نفر , سی نفر فک و فامیل  الان جمعن خونمون!
سه تا دختر همسن و سال منم هست! یه عده تو پارکینگ سرگرم پختن نذری هستن , یه عده دور هم نشستن گل میگن و گل میشنون , یه عده خوابن حتی!
ولی من هر چی به دور و برم نگاه میکنم چیزی جز تنهایی نمیبینم
یکی هم فازم پیدا نمیشه اینجا 
یا شاید هم من مریضم که از بودن باهاشون لذت نمیبرم
فقط میدونم از صبح تو کلبه ام نبودم و دیگه الان کسی به من نیاز نداره بنابراین اومدم اتاقم و سکوت و آرامش :) 

اندکی تفکر!

دارم به این فکر میکنم اگه این شوق و همتی که همه مردم خوبمون واسه کمک کردن دارن رو قبل از این حادثه دردناک زلزله واسه محبت کردن,و کمک به فقرا , نیازمندها و بیماران داشتن دنیا چه جای قشنگتری واسه زندگی میشد...
همیشه همین بودیم. وقتی یکی میمرد میشد ادم خوبه ی داستان! وقتی یکی میرفت دلتنگ میشدیم و وقتی این بلاها نازل میشد یادمون می افتاد باید انسان باشیم !
بیاید اینطوری نمونیم!

ز مثل زندگی

سلام زلزله

دیشب که آمدی

 من ولیلا و حمید را در خواب بردی! نمی دانم دفتر مشقم را از زیر آوار پیدا می کنند یا نه ؟! تو به خانم معلم بگو که تکلیفم را نوشته بودم

راستی بقیه آدم ها چی ، تکلیف شان را انجام داده اند ؟ دیشب حمید هم که قول داده بود کمتر شلوغی کند دیگر ساکت شد   ساکتِ ساکت ، برای همیشه

همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود ،پیکرهای کوچک مان را در هم کوبید و ...حمید در زیر اوار ، نگران ترس لیلا از تاریکی بود و می گفت نترس " خویشه گی خاسم  " من هستم 

ولی بعد از مدتی ، دیگر نه حمید بود و نه لیلا و نه من

می دانی زلزله ، ما که رفتیم 

ولی روح کوچکمان دید که خیلی ها آمدند

همه آنهایی که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودیم شان

لودر هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا!! ولی ما دیگه نبودیم ،اگر هم بودیم که با دهان پر از خاک ... بگذریم 

لودر که می دانی چیست؟همان ماشینی که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند و در روستاها ، برای برداشتن آوار از سر مردم

مصاحبه هم کردند که قرار است وام بدهند و دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع باشد..همان وامی که به دلیل نبودن ضامن برای پدر برای دادن نصف آن نیز ، هرگز موافقت نکردند 

کاش قبل از آمدن تو ، وام را داده بودند تا پدر خانه بهتری برایمان بسازد

تا پدر مجبور نباشد هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند

وای " باوگم "   ، چقدر سنگین کرده بودی ، این آوار را

نمی دانم زلزله شاید برای دادن وام پدر ، به پادرمیانی تو احتیاج داشتند

می دانی زلزله

با آمدن تو ، روستای ما را شناختند

می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست

ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ، ثواب ندارد؟

راستی چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان به ۷/۳  ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟

می دانی زلزله به چه فکر می کنم

به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، درمانگاه بعدی و دستورات بعدی

و به زنده های لودر و همدلی  ندیده..به پدرهای روستاهای دیگر که با تنگدستی ، آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند

دلم برای لیلا و حمید و مریم های روستاهای بعدی می سوزد

می دانی زلزله ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند :

" ز" مثل " زندگی"


+سآرآ میشه یه خبر از خودت بدی؟؟ سالمی؟؟  یه کامنت ترسناک گذاشتی و رفتی :/

چیزی نشده!

میگفت بعضی ادمها هستن که هر بلایی سرشون بیاد , با هر کسی برخورد کنن و هرچند سال هم بگذره باز هم ماهیت درونشون همون میمونه , اتفاقات زمانه تغییرشون نمیده
تو هم همینطوری بمون 

اتفاق خاصی نیفتاده فقط دارم خودمو مرور میکنم میبینم هنوز همون ادم سابقم , فقط تجربه هام بیشتر شده , خام بودنم کم شده 
دارم میپزم :-D

تاکید میکنم!

هییییییچییییی تو زندگی مهمتر از آرامش نیست! 
یه آرامش و اطمینان درونی تثبیت شده که هیچ طوفانی از بیرون نمیتونه بهم بزنه اونو
بگردید پیداش کنید , حتی اگه مدیون کسی بشید باز هم ارزششو داره! 
دلتون آروم آروم

غریبه

اینجا ازادی بیان ۱۰۰% ندارم 
الان دوست داشتم یکی که فارسی متوجه نمیشه بود , باهاش حرف میزدم :-| یا مثلا یه غریبه از یه شهر دور 

هی توو ذهنم تکرار میشه

چشام بسته است ولی فکرم...
پوف

تلخ!

فقط یک بار خواستم قهوه امو تلخ نخورم , یکم شیرین باشه
یک بار خواستم روی تخت تست بزنم
خواهرم اومد سوییشرتمو بهم بده قهوه رو ندید و مستقیم گذاشتش روش! ماگ به اون بزرگی!!!
الان با تشک قطور تختم چیکار کنم دقیقا؟! با یه قیافه به شدت مظلوم نشستم پایین تخت تست میزنم :-\  شب کجا بخوابم؟ :-\کی اینو جمع کنه ؟ :-\ 
کتاب عربی خراب شده رو چی؟ پام که سوخته حتی؟ الان نباید یکی برام قهوه بیاره؟:-\ حتما باید تنها باشم؟ :-\
بعضی حسهارو نمیشه بروز داد! یعنی نمیتونی! مثلا این حجم از عصبانیت , ناراحتی یا چی؟! برای یه ادم خسته اخرهفته :-\ 
فضا برای نفس کشیدن کمه :-X

چقدر غر :-D
۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan