!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

لذت انتقام

دعا کنید عمری باشه !
من فردا برم و چندماه دیگه برگردم 
و برای نوبت بعدی دکترم برم حال اون منشی بی فرهنگش رو بگیرم
بعضی وقتها در برابر بعضی آدمها نباید سکوت کرد ، نباید با جمله ی "در شان من نیست" خودت رو قانع کنی
باید به بعضیها بفهمونی چخبره

بعدا میام کاملتر مینویسم.

روزهای زندگی من(این پست برای خواننده های عزیز )

دلم برای روزهای بهتر از الانم تنگ میشه گاهی وقتا ولی نه قراره اون روزها برگردن نه من اون آدم سابقم
اگه پتانسیل بهتر شدن هم داشته باشه ، جنسش متفاوت با گذشته ست دیگه

بیاید قبل از رفتنم یکم ناشناس با هم گپ بزنیم :) حتی واسه اون کامنتهای عجیب غریب هم دلم تنگ شده :))
پس بگو ...
(آیکون خراب سمت چپی واسه کامنته!!!)

رنجِ عوارض جانبی

یه قرص دکتر واسم تجویز کرده
عوارض جانبیش رو که میخونی نوشته :  تهوع ، میگرن ، سردرد ، افزایش فشار خون ، افسردگی و ....
تا همینجا رو من تمااامش رو با هم دارم :| خب این چه درمانیه که یه جاتو درمان میکنه بقیه جاهاتو نابود میکنه دقیقا؟ :/ 
کاش اصن از خیر خوب شدن بگذرم؟ همونطوری حالم بهتر بود
درمان هم نکرده البته ://

دوستی های خاردار

فقط اونجا که پدرت حال دوست هاییت رو ازت میپرسه که اگه بهش بگی باهات چیکارها کردن ، اولین نفر خودت رو خرد و خاکشیر میکنه که تو و این آدمها ؟ :)) 
شیم آن یو :/

دردا و دریغا که در این بازی خونین / بازیچه ی ایام (دل آدمیان) است

میدونی من توی دنیای واقعی چه شکلی ام؟ توی محیطهای اجتماعی و فامیلی همیشه ساکت و لبخند به لبم ... یه عضو بی ضرر و زیان که سرش تو لاک خودشه
توی جمع دوستای صمیمیم شیطون و خندان و پرسروصدام
اگه یه روز کسی ازم کمک بخواد تا جایی که بتونم کمک میکنم و اگه نتونم حتی احساس شرمندگی میکنم
همیشه سعی کردم خوب باشم و خوبی ها رو ببینم.سفیدی ها جلوی چشمم باشن
اما مدتیه که ...
دیگه نه از اومدنی خوشحال میشم و نه از رفتنی ناراحت
همونطور که دوستی و دشمنی برام رنگ باختن
با خیلیها دیگه نیستم
اما دارم سعی میکنم اعتمادم رو به همونهایی هم که هستن کاملا از دست بدم
توقع و انتظار و اعتماد به آدمهای ساده ی بی سیاستی مثل من ضربه های مهلک میزنه
دلم نمیخواد دنیای سادگیم رو از دست بدم و تبدیل بشم به یکی از همونهایی که الان ازشون میترسم
فاصله میگیرم.ساکت تر میشم.و از همه مهمتر دل خوش نمیکنم
به همه ی آدمهای زندگیم به چشم یه رهگذر نگاه میکنم و انتظار خوبی و لطفی ازشون ندارم
حتی ذهنم رو همیشه یکم آماده برای سیاه و خاکستری دیدن از جانب آدمها میکنم

نگو به تلخی این اتفاق عادت کن / که عشق حادثه ای مبتلا به عادت نیست

دارم سعی میکنم کمترین حجم لباس ممکن رو با خودم ببرم و هی ازشون کم میکنم اما باز هم کمترین حجمم خیلی زیاده :| همه ی لباسها رو گذاشتم روی تخت و هر چندساعت یک دست ازشون کم میکنم ببینم اخرش به کجا میرسم !!

کم کم دارم میرم دیگه 
خونه بودنم سه ماه کامل هم نشد اما باز به این فضا و به این پنج تا عشق عادت کردم.بخصوص این دفعه که خیلی اتفاق ها افتاد
رفتنم برام تلخ تر از همیشه ست
کلا موقع خداحافظی با آدمها تمام خاطراتی که باهاشون داشتم مثل یه فیلم سریع از ذهنم رد میشن و امان از خداحافظی هفته دیگه با مادرم...
و باز دلتنگی فندقم :( خب من نمیخوام هی بیام و برم :/ یا بمونم یا برم دیگه

نامه ی سر به مهر

داشتم کتابها و دفترها و به طور کلی وسایلم رو دسته بندی میکردم که کدوم رو باید با خودم ببرم و کدوم رو بذارم توی اتاقم خاک بخوره
دوتا نامه ی عاشقانه که خودم مخاطبش بودم رو پیدا کردم
راستش حوصله ی خوندنشون رو نداشتم.حتی خبری هم از کنجکاوی نبود !! فکر کن! لحظه ای دلم نخواست بدونم توش چی نوشته شده
فقط به خودم گفتم چرا اینا رو نگه داشتی؟اگه یکی ببینه میشه آش نخورده و دهن سوخته :)) آبروریزی و حالا بیا ثابت کن که تو حتی نخوندیش بابا !!
فندک خوابگاهم رو برداشتم و رفتم تو حیاط سوزوندم دوتاشون رو... 
دلم سوخت واسه قلبهایی که هدر رفتن
وقتی عاشق آدم اشتباهی میشیم ، وقتی احساساتمون رو جای نادرست خرج میکنیم تهش میشه همین.
تو با اون احساس و عشقت زندگی میکنی ، اون حس واست میشه چراغ راه
بی خبر از اینکه معشوقت حتی نامه هات رو باز هم نمیکنه.یا حتی اگه باز کنه و بخونه نمیفهمه چی میگی
مراقب قلب و احساسمون باشیم که کجا خرجش میکنیم.
از اون طرف هم وقتی عشق کسی رو میپذیریم خرابش نکنیم.
همین

دوستان یه سوال مهم

کسی هست اینجا که علوم پایه دانشگاه شیراز درس بخونه یا خونده باشه؟ 
یا مثلا دوستی ، فامیلی ، آشنایی با این شرایط اطرافش داشته باشه؟
خیلی مهمه واسم یکی دوتا سوال دارم فقط.

آخ چشم قشنگم

آلرژی دوران بچگیم اومده سراغم
چی شده؟ کور شدم ! همین
یه چیزی مثل تبخال روی چشمم هست و امروز دیگه بیناییم هم از دست دادم
و انقدر از تسلیم بیماری شدن متنفرم که دلم میخواد فعالیتهای سابقم رو ادامه بدم
میخاره  .. میسوزه .. درد داره
نیم ساعته دارم سعی میکم پست بنویسم و نمیذاره لعنتی :/

تنها انتقامی که ازشون میگیرم نبودنمه

صبح یکی از دوستام یک عالمه ازم مشورت گرفت واسه انتخاب واحد درسها ..
و هماهنگ کرد باهام که عمومی چی برداریم اکیپمون با هم باشه
انتخاب واحد کی بود؟ 8 صبح فردا
بعد از ظهر ساعت 4 از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 3 سایت باز شده و بچه ها انتخاب واحد کردن
همین دوستم ازم پرسیده بود چی برداشتم نهایتا
میدونی چی شد؟ رفته بودن دوتا درسی که اصلا صحبتش هم نشده بود رو برداشته بودن و وقتی هم من رفتم دیگه ظرفیتش پر شده بود.
نه تنها شوکه نشدم واقعا که انتظارش هم داشتم.
واسم عادیه دیگه این کارها از جانب تمام آدمها ...
نتیجه اش هم شد این که دوساعت تمام واحدها و استادها رو زیر و رو کردم و تمااام ظرفیتها پر بود و در نهایت دوتا درس پیدا کردم برداشتم.
منی که به 24 واحد فکر میکردم فقط تونستم 16تا بردارم.
ولی یهو سایت ارور داد و تمام واحدهامون رو حذف کرد و گفتن همون تاریخی که از قبل تعیین شده بیاید واسه انتخاب واحد
اما ظرفیتها هنوز تکمیلن و نمیشه الان انتخاب کرد چی میشه برداشت :| 

الان هم دارم فکر میکنم دیگه قراره آدمها به کجا برسن؟! میدونی من ادم کمالگراییم و همونطور که خودم رو خالص وارد رابطه هام میکنم دوست دارم بقیه هم همین باشن باهام.به کسی لطف زیادی نمیکنم و از کسی هم انتظارش رو ندارم هیچ وقت اما حداقل انتظارم این بود که منفی نباشن باهام.
وقتی منفی میبینم دیگه دلزده میشم میکشم کنار
اگه روزی هم کسی از خودم چیز منفی ای دید بهش حق میدم حذفم کنه راحت بدون هیچ ناراحتی
حوصله هیچکس و هیچ رابطه ای رو ندارم دیگه.
من که از نظر احساسی کشیده بودم کنار و نمیتونستم مثل قبل به دوستام عشق بورزم حالا دارم فکر میکنم وقتشه همین ته مونده هاش هم نباشه دیگه
و قطعا و دقیقا روزهایی رو میبینم که مثل خیلی های دیگه که اعتراف کردن ، اینا هم دلشون واسم تنگ شه و نباشم.
۱ ۲ ۳
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan