!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

دارم رها میشم

تصور کن یک سااااال تمام یه وزنه ی چند کیلویی رو بذاری روی یه دسته پنبه یا ابر
چرا راه دور بریم؟ تشکهای تخت ... دیدی وقتی هیچی روشون نیست حجیم میشن و وقتی میخوابی حجمشون کمتر میشه؟
من یک ساله که وزنه ی سنگینی رو روی مغزم گذاشته بودم
الان اون وزنه رو برداشتم و مغزم داره خودش رو رها میکنه
شاید علت سردردهای شدید اخیرم همین باشه
به هرحال اتفاق شیرین و آرامش بخشیه ...
دروغ نیست میگن بزرگترین نعمت زندگی سلامتیه.سلامتی روح و روان رو دست کم نگیرید
نذارید اتفاقهای روزگار شما رو از پا در بیارن
دیشب جلسه ی مشاوره داشتم.دکتر بهم گفت این کاری که کردی در حد یه دختر14 ساله بوده.
نمیدونی که چقدر چقدر چقدر از خودم خجالت کشیدم.از هیشکی نه..فقط از خودم
روم نمیشه تو آینه به چشمهای خودم نگاه کنم
من؟کسی که همیشه توی فامیل و دوست و آشنا و حتی دانشگاه همه فکر میکررن از سنم بزرگترم کاری کردم در حد یه دختر 14 ساله!! اینه که میگم اجازه ندید اتفاقهای روزگار شما رو از پا در بیاره.اجازه ندید هیچ چیزی شما رو از اصل وجودیتون دور کنه
دنیا خیلی خیلی خیلی بزرگتر از چیزیه که توی ذهن ما بگنجه ، میلیاردها آدم روی این کره خاکی وجود دارن که همشون خاکستری ان.هیچ کدوم نه سیاهن نه سفید.حتی خودت هم خاکستری ای
هروقت از یکی از اون آدمهای خاکستری رنجیده خاطر و ناراحت شدی به این فکر کن که جهان چقدر از درد تو بزرگتره.به این فکر کن چند میلیارد ادم دیگه وجود داره که تو رو آزرده خاطر نمیکنه.دوستت داره.یا حتی هیچ حسی بهت نداره و از کنارت میگذره.پس چرا خودت رو درگیر یک نفر از اون چند میلیارد نفر کنی؟
فقط بگذر ... بگذر ... بگذر ...
اینو منی دارم میگم که یک سال یه وزنه ی ده کیلویی روی مغزم بوده و خفه ام کرده!! چشمم رو کور کرده و دستم رو بسته
و الانه که رهااا شدم.گذشتم.فراموش کردم
دیگه یادآوری هیچکدومش اذیتم نمیکنه
دیگه حتی نمیخوام ثانیه ای برای فکر کردن بهش وقت بذارم
یادتون نره شما هیچ هیچ هیچ احدی رو نمیتونید تو زندگیتون تغییر بدید ، اما خودتون رو میتونید :)

از تمام لحظه هاش باید لذت برد

برخلاف یک ماه اخیر که روزانه 5تا 6 ساعت می خوابیدم ، دو روزه دوباره زیاد میخوابم..چرا؟ چون استررررس دارم
امتحانهام به صورت جدی شروع شدن و این داستان تااااااا 2 مرداد!!! ادامه داره
فکر کن! رسما تابستونم رو داره میخوره
از اون طرف هم احتمال اینکه ترم جدید اول شهریور شروع شه هست
و سال تحصیلی جدید که سال اخرم حساب میشه دیگه :) 
این یعنی تابستونی که قراره اینطوری بگذره همون تابستونیه که من برای خوندن اسکیلهای زبان و پایتون روش سرمایه گذاری کرده بودم و دیگه وقتی براش ندارم :/
توی ذهنم هزارتا برنامه و داستان واسه سه سال اینده ی زندگیم هست که نمیدونم کدومش به ثمر میرسه اما در اصل داستان تغییری ایجاد نمیکنه
این سه سال نقطه ی عطف بزرگی توی زندگیمن.یه جهش خیلی بزرگ
هم ذوق دارم.هم میترسم.هم خوشحالم.هم هیجان زده ام
ولی اول از همه باید این ترم رو با موفقیت بگذرونم...

سینوس پرتکرار!!

یکی از بدی های زندگی اینه که نگاه میکنی میبینی دیشب همین موقع پر از شور و هیجان و عشق بودی
امشب دقیقا همون ساعت و دقیقه و ثانیه پر از شک و تردید و حس بدی
کی میگه این سینوسی بودن باعث شه قدر قشنگیهای زندگی بدونی؟ وقتی سیکلش تند تند تکرار شه حتی از خودتم خسته میشی
مثلا انقدر توی سینوس اتفاقهای خوب و بد یکسال اخیر بالا پایین شدم که دیگه حوصله هیچ کدومش رو ندارم.نه میتونم غصه ی روزهای بدش رو جدی بگیرم نه شادی روزهای خوبش
عجیب اینجاست که توی لحظات خوبش یه حسی درونم هست که میگه اگه حالت بد شه چی؟
توی لحظات بدش هم وقتی دارم سیاه ترین عذاب روحیمو تحمل میکنم میگم میدونستی ممکنه فردا خبری از هیچکدوم از اینا نباشه؟
اینا رو میدونما...اما بازم برام تکرار میشن
دلم میخواست بخوابم.یه خواب عمیق.و بعد چشمهامو باز کنم ببینم اصلا این آدمی که الان هستم نبودم.داشتم خواب زندگی یه شخصیت فرضی رو میدیدم.
خجالت میکشم بنویسم اصلا.اول از خودم.دوم هم از خواننده های قدیمی و همراهم که سالهاست من رو میشناسن.
اونا میدونن که من این نبودم! نمینویسم که از خودم فرار کنم.ولی تا کِی؟
نه که حالم بد باشه ها...مثلا دیشب خوشحالترین آدم روی زمین بودم.شاد شاد
پر از حس خوب و طراوت و ارزو و برنامه.پریشب همینطور
امشب اما ...
از ماست که برماست

غبار غم برود حال دل خوش شود

سلام!
ممنونم از اون چند تا دوست عزیزی که بعد از رفتنم توی وبلاگهاشون از من نوشته بودن.حتی یه نفرشون رو نمی شناختم.فقط خواننده ام بوده بدون اینکه کامنتی واسم بذاره
دمتون گرم.خیلی مهربون بودید و بدونید خیلی خوشحالم کردید
من هنوز نمیخوام بنویسم.اما ترجیح دادم وبلاگ رو باز بذارم تا وقتی که برگردم
گفته بودم که یا هیچوقت ، یا وقتی که دیگه توی این نقطه از زندگی نباشم برمیگردم
الان هم اون نقطه نیستم اما هنوز راضی راضی هم نشدم
برمیگردم.با خبرهای خوب ، با اتفاقهای عجیب و بزرگ و قشنگی که خیلی باهاشون فاصله ندارم
الان تصمیمم اینه که وقتی برگردم پست عمومی منتشر نکنم و رمزدار بنویسم..چون میدونم چند نفر که نمیخوام ، اینجا رو میخونن در سکوت.
حالا بعدا راجع به این تصمیم میگیریم.
مراقب خودتون باشید.امیدوارم وقتی برگردم همتون سالم و شاد و موفق تر از الان شده باشید و وبلاگ نویسی هنوز برقرار باشه
مراقب خودتون باشید.فعلا
لیمو

آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan