!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

زن

سیمون دوبوار میگه : اگر روزی فرا برسد که زن نه از سر ضعف , که با قدرت عشق بورزد , دوست داشتن برای او نیز همچون مرد سرچشمه زندگی خواهد بود نه خطری مرگ بار !
دارم به این جمله فکر می کنم
و اگر بخوام مبنای اولیه ام رو این متن قرار بدم باید بگم زن ها رو با تفکر نیازمند بودن یا به عبارتی ضعیف بودن به دنیا میارن و رشد میدن!
زن های خارجی رو نمیدونم اما زن های ایرانی حق دارن.
وقتی همه ی اسطوره های تاریخی مردن , وقتی همه ی ضرب المثل های سمبل قدرت به اسم مردهاست, وقتی همه ی پیامبران و امامان و قدیسان اسلام مرد بودند , وقتی اکثر عوامل کشور مرد هستند ناخودآگاه هم که شده این تصور به وجود میاد که به قدر کافی صلاحیت ندارن.
این فکر مثل درخت در وجود مردان سرزمینمون هم ریشه میکنه و نتیجه اش میشه وضع موجود! خانواده های مردسالار و برچسب های وقیح زدن به مردانی که میخوان از این چرخه ی معیوب خارج شن و برن به سمت و سوی درست
زنانی که دارن آگاه میشن
عده ای از اونها از اون طرف بوم میفتن و انقدر ادای فمنیست بودن رو در میارن که یادشون میره زنانگی کردن و یک سری تفاوتهای جزیی باید پذیرفته شن اما این باعث نمیشه از حقشون بگذرن
عده ای که با وجود اگاهی میپذیرن که ما جنس دومیم و دیگه قرار نیست چیزی عوض بشه

اما آیا حقیقت کل هم همینه؟ قطعا نه.

Endless love

ساخت ۲۰۱۴ست
نسخه ی جدیدی از فیلم رومیو و ژولیت! اونو دیدید؟! تفاوتش در موقعیت مکانی و زمانی بود.البته پایان قشنگتر و دلچسب تری داشت قطعا
به نسبت بقیه فیلمهایی که دیدم , آنچنان که باید ازش لذت نبردم
داستان پسر فقیری که عاشق دختری از خانواده مرفه و البته با پدر سخت گیری میشه!
دیالوگ ها:(من اینا رو مینویسم که بهشون فکر کنیم!شاید ظاهرا جملات بی معنایی باشن اما میشه بسطشون داد به زندگی خودمون و یه کارهایی کرد!)

من کل چهارسال دبیرستان رو واسه اماده شدن چهارسال دانشگاه گذاشتم!

_تو همینجوری میذاری میری؟
+چون میدونم به اندازه کافی برات خوب نیستم , نمیخوام کل زندگیمو در حال ثابت کردن خوبی خودم بگذرونم

گذشت زمان بهترین درمانه.دیر و دردناک میگذره اما کمک میکنه

اگه ما تونستیم از دست دادن بچه مون رو تحمل کنیم , پس هر چیز دیگه ای رو هم میتونیم تحمل کنیم

عشق هرگز نمیمیره و کمرنگ نمیشه!
……………………………
تابستون پارسال هیچ فیلمی با ژانر عاشقانه و خانوادگی ندیدم! همش جنایی و علمی تخیلی و .... دیدم.بریم ببینیم دیگه چه فیلمهایی به پستمون میخوره.البته که از پیشنهادات شما که بالای وبلاگمه استفاده خواهم کرد!
……………………………
میگه آدم باش و شبها بخواب :))) الآن هم شبه دیگه! برم بخوابم.شب و روزتون بخیر!

سکوت کردم!!

توجه! این میم , اون میم همیشگی نیست!
داستان وبلاگ نویسی من با برادرم شروع شد! در واقع وقتی وبلاگ اونو دیدم کشف کردم که اصلا وبلاگ چیه! یه خواننده ثابت هم داشت به اسم میم(اولشه فقط!) من هم وبلاگ داداشم رو میخوندم هم میم
اصلا یادم نیست چندین سال قبل میشه.اما میم منو تشویق کرد که خودم وبلاگ شخصیمو داشته باشم.بعد از یه مدت شروع کردم و رفاقتم با میم صمیمی تر شد, روزی که میم تصمیم گرفت دیگه ننویسه ارتباطمون وارد پیامک و تماس و چندسال بعد هم واتساپ و تلگرام شد
میم همسن داداشمه.اون موقع تنها رفیق و سنگ صبورش من بودم
همه ی مسایل زندگیشو به من میگفت , منم هیچوقت قضاوتش نکردم.فقط شنیدم و گاهی هم که تونستم مرهمش شدم
میم رفت دانشگاه.بازم ادامه پیدا کرد رابطمون
میدونی اصل داستانی که میخوام بگم اینجاست! میم یه جراحت احساسی داشت و همیشه ازش با من صحبت میکرد.اون گذشت و تموم شد و یک سال بعد عاشق شد! بازم من در جریان بودم
سالی که من کنکور داشتم همه اپلیکیشن هامو حذف کردم , ارتباطمون کمتر شد اما قطع نشد
میم بدجوری عاشق شده بود!! خانواده هاشون هم تقریبا در جریان بودن اما ناراضی بودن
یک ماه قبل بهم پی ام داد که چرا حالمو نمیپرسی و احوالپرسی کردیم و تموم شد
حالا از یک هفته قبل عکس بخشی از سفره عقد پروفایلش بود! من عادت ندارم پروفایل کسی رو چک کنم.اونو اتفاقی دیدم و یهو تو ذهنم گفتم واو نکنه میم ازدواج کرده؟! هیچی نگفتم.عکس پروفایلش عوض شد , پس زمینه همون سفره با یه دسته گل مرکز و دوتا حلقه روی گل ها , که پشت یکی از حلقه ها مشخص بود و اسم همون پسر داستان روش حک شده بود!(سین)
خیییلیییی خوشحال شدم!! انگار مثلا خودم عاشق بودم و بعد از چندسال به معشوقه ام رسیدم!!
یه لحظه با خودم گفتم پس چرا میم به من نگفت؟! بهش پی ام دادم و احوالپرسی کردم و باز هم نگفت.
راستش من این "حریم شخصی " انقققدر برام مهمه که گاهی دوستام فکر میکنن نسبت بهشون بی تفاوتم! اما اینطور نیست.هم نگرانشونم هم برام مهمه که حالشون خوب باشه.
دوست داشتم از میم بپرسم اما نپرسیدم.گفتم شاید اگه خودش میخواست بهم میگفت!
دلم میخواست بدونه چقدر براش خوشحالم , اما این سوال که چرا بهم نگفته باعث شد تردید کنم و هیچی نگفتم

+میم و میم همشهری هستن!
+شما هم بودید هیچی نمیگفتید؟!اصن چیکار میکردید؟
+پ.ن: بهش پی ام دادم و گفت که انقدر شلوغ بوده وقت نشده بگه , خیلی هم خوشحال بود *.* از من هم ناراحت نبود! :)

ماه و ماهی و دوباره ماه!!

تقریبا سه سالی هست که من آهنگ ماه و ماهی حجت اشرف زاده رو گوش ندادم
یادمه چندین ماه تنها آهنگی که توی گوشیم داشتم همون بود از بس بهش علاقه داشتم.و البته خب یه خاطره هم دارم ازش
حالا چرا دیگه گوش ندادم؟! چون ازش میترسم! خیلی هم میترسم! یکی از عجیب ترین پارادوکسهای احساسیم هست
در حدی میترسم که الان مادرم , پدرم , تک تک دوستام و حتی پسرخالم! میدونن نباید این آهنگ رو در حضور من گوش بدن
حالا از بیرون داره صداش میاد و انقدر بلنده که دلم میخواد برم پنجره رو وا کنم یه چیزی بهشون بگم :-\ آخه ساعت دو نیمه شب؟

+و چه ماه گرفتگی قشنگی بود(هست)! با پدرم رفتیم نظاره گر باشیم ,برگشته میگه این آخرین باریه که همچین چیزی تو عمرم خواهم دید :-\
ولی البته که منم همینطور!

+ تلألو غبار ماه در سینه ات
آن ستارگان در چشمانت
گویا تو زاده ی کیهان و کهکشانی
و فرمانروای آسمان و افلاکی

هدیه میم جآنم :)

الان وسط مهمونی یادم اومد که میخواستم یه روزی همچین پستی بذارم و زود اومدم :))
نمیدونم شما به چی میگید هدیه اما برای من یکی از بهترین هدایایی که میتونستم بگیرم "وصیت نامه ی گارسیا مارکز" از طرف میم عزیزم بود
این رو طی سه سال , سه بار برام فرستاد
نسخه صوتی هم داره که یه بار دیگه براتون آپلود میکنم
میگه که با این زندگی میکنه و توصیه ی اکید داره که با این زندگی کنم 
یکم طولانیه اما بهتون قول میدم از خوندنش نهااایت لذت رو ببرید
بفرمایید ادامه مطلب :)

و اینک نتیجه :))

خب خب بریم سراغ بخش سوم پست قبلی و نتیجه اش
سه ساعت و نیم امتحان بود!! قشنگ یه کنکور زبان بود واسه خودش
هشتاد تا سوال از (grammar, vocabulary و sentence structure و functional language) بود
نصف سوالات پنج گزینه ای , تعدادی چهارگزینه ای و یه تعداد محدود هم تشریحی بود که چون کتابهای قبلیمو نرسیدم دیشب بخونم(فقط اخری رو خوندم) چندتا اشتباه ریز داشتم که اصلا مهم نبودن 
سه مجموعه listening که هممممه رو درست زدم و دو تا reading که اینم همه رو درست زدم
و یک writing که خوب بود
و با اختلاف ده نمره از نفر دوم , من اول شدددم :))
TOP STUDENT !! GOD !!
کل این بخش ۷۰ نمره داشت که تنها کسی که از ۶۰ بالاتر شد من بودم
نفر دوممون ۵۴ شد!
بذارید یکم خوشحال باشم :)) خیلی وقته بخاطر نمره شاد نشدم!!
این از بخش کتبی و شنیداریش
هفته دیگه هم مصاحبه و lecture نهایی در حضور خانواده ها و اساتید مرجع آموزشگاه که از اصفهان میان :))
اینم به خیر بگذره
حالا کووو تا اون موقع؟ :))  فعلا بریم تفریحی که قولشو دادیم *.*

+و مرسی از شما که همیشه مهربونید *.*

حسود بخیل :\

1. یادتونه گفتم قراره برم یه کلاس دیگه تدریس کنم؟ رفتم و خودم لذت بردم و امروز استادم که معلم همون کلاس هست رو دیدم , من پیش بقیه معلمها بودم , بهم گفت بهت افتخااار میکنم*.* بچه ها به شدت لذت بردن و گفتن کاش معلممون بود اصن:)) میخندید میگفت اومدی جای منو بگیری:-D , بقیه معلمها زیر چشمی نگام میکردن :||
واقعا دلم میخواست بگم پس اون کلاس رو بدید من تدریس کنم اما نگفتم!

2. کتابی که خودم تدریس میکنم رو یکی دیگه از معلمها که قبلا دوسال باهاش کلاس داشتم , به پسرهای همون سطح درس میده
امروز یکی از پسرها قرار شد بیاد سرکلاس من , ظاهرا مدرسه فوتبالش با کلاس اصلیش تداخل داشته
اومد و عاالی بود محمدرضا! خیلی سطحش از دخترهای من بالاتر بود و دلیلش این بود که سال دومش بود.درصورتی که دخترهای من ترم اولشونه! انصاف نیست اخر ترم کلاس من با اون یکی کلاسه مقایسه شه واقعا! هست؟! اما قراره بترکونیم به هر حال!
حالا اینا رو بیخیال.این محمدرضای قصه ی ما خیلی شیرین زبون بود و وسط کلاس هی از خاطرات جلسات قبلش میگفت و یه جمله ی نقل قول از همون معلم خودش راجع به من گفت!
و من فهمیدم چقدددر الان معلمه از من متنفره و چشم دیدن من رو نداره :)) چرا؟! چون کلاس من , کلاس اوشون بوده! و با یه کلاس دیگه جا به جا شده
وقتی محمدرضا اون جمله ها رو گفت از یه طرف احساس قدرت کردم! از یه طرف دلم میخواست به معلمه که خانوم هم هست بگم بابا لامصب تو همسن مادر منی :-\ 
به محمدرضا گفتم از این به بعد یا بیا سر کلاس من یا خانم ک! اینطوری نمیشه که یک جلسه اینجا باشی یک جلسه اونجا.من نمیتونم مسوولیتتو قبول کنم!

3. فردا امتحان جامع کتبی دارم و تا الان یک کتابمو خوندم:-\ در این لحظه , ساعت یک شب من اظهار ندامت میکنم که جدیش نگرفتم!! به کودک درونم دلخوشی میدم که تو عادت داری تا صبح بیدار باشی! بشین اینا رو بخون من فردا ظهر که از امتحان برگشتی میبرمت مهمونی!گردش! تو فقط آبروی من رو نبر!!!

آخ گل من!!

(گل من گاهی بد اخلاق و کم حوصله و مغرور است اما ماندنی ست
این بودنش است که او را تبدیل به گل من کرده است
شازده کوچولو)
یه آدمهایی هستن که بودنشون ابدیه.اصلا میان که بمونن حتی اگه برن! توی قلبتن , یه جایی در اعماق وجودت ...واسه همین ترس از دست دادنشون رو داری اما نداری! میبینی؟از اون متناقضهای قشنگن اینا
با همدیگه بحثتون میشه اما زود حل و فراموش میشه.کسی چیزی به دل نمیگیره.
میتونید ساعتها بی وقفه با هم صحبت کنید , از دل بگید و از دل بشنوید. ناگفته ها رو بگید و نترسید
از آدمهایی میگم که میان و قانونهای تو رو نقض میکنن.کنارشون نمیترسی که خودت باشی.دیوونگی میکنی و نمیترسی که قضاوتت کنن و برچسب بزنن
به قول میم جآنم پایه های این روابط درست پی ریزی شدن.اصل و اساسشون درسته.اصیلن :)
مثل پدر , مادر , برادر و خواهرهای خوب.اینا رو تو انتخاب نمیکنی و از ابتدا هستن , اما جنسشون که خوب باشه , میشن همون آدمها
مثل دوست , همسر و همکار های خوب (البته پسوند "ها"ی جمع رو برای همسر نذارید :))) )
دیگه واسه اینا نسبت خونی مهم نیست , اومدن که خانواده تو رو تشکیل بدن و دقیقا میشه همین اسم رو روشون گذاشت!

برای این آدمها (دلتونو بزنید به دریا بی قایق)!!   *.*

Wonder

اگه یادتون باشه دلژین عزیز این فیلم رو معرفی کرد 
دیدمش و خییییلی لذت بردم.حالا باز قراره با پدرم هم ببینمش
راجع به اگی , یک پسر استثنایی , که توی یه مدرسه عادی قراره شروع به درس خوندن کنه.و مشکلاتی که باهاشون روبرو میشه.بیش از این نمیشه توضیح داد :)
بخشی از دیالوگ ها:

مامانم همیشه میگه اگه از جایی که هستی خوشت نمیاد , تصور کن جایی هستی که میخوای باشی

این چروکها و خطهای روی صورتمون نقشه ای هستن که نشون میدن داریم کجا میریم و کجا بودیم . این اصلا زشت نیست

_تو رو درک نمیکنم! بقیه آدما همش از خودشون حرف میزنن.اما تو این کارو نمیکنی
+من گوش میدم

بزرگی در قدرتمند بودن نیست , بلکه در استفاده ی درست از قدرته. کسی بزرگترینه که قدرتش بیشترین مهر و محبت رو حمل میکنه به وسیله جاذبه ی محبت خودش 

مهربان باشید با هرکسی که درگیر نبرد سختیه

…………………………………………………………………
+دوستان! این معرفی فیلمها خسته تون نکرد؟چون من هرشب دارم فیلم میبینم و نتیجه اش میشه یک پست.بهم بگید تا اگه خسته کننده ست همه رو بزنم انتشار در آینده از این به بعد.

Good will hunting 1997

خب از فیلم rough night که کمدی بود اما نمیدونم چرا منو نخندوند  بگذریم برسیم به "ویل هانتینگ نابغه"
بن افلک نویسنده و یکی از بازیگرهای نقش اصلیش هست
دومین فیلمی هست که از بن افلک میبینم.اولیش همون live by night(تا شب زنده بمان) بود که معرکه بود.بازیش هم خیلی خوبه
ویل یه نابغه ست و اهل جنوب شهر اما یه پروفسور ریاضی برنده فیلدز اونو کشف میکنه و میخواد که بهش کمک کنه
فیلم توی فضای درس و دانشگاه و شیطنت نوجوونی و روانشناسیه.
حتما پیشنهاد میشه :) من که از ۳ نیمه شب تا ۶ صبح درگیرش بودم! کل شب رو نخوابیدم و طلوع خورشید رو هم دیدم

ویل یه دیالوگ سیاسی فووق جذاب داشت که طولانیه نمیشه نوشت!
دیالوگهای روانشناس ویل رو فقط مینویسم که اصل داستان فاش نشه:

اگه ازت در مورد عشق سوال کنم احتمالا یه غزل عاشقانه برام میخونی.ولی تو هیچوقت به زنی نگاه نکردی که بخوای جونت رو فداش کنی.یکی رو بشناسی که با چشماش تو رو اندازه بگیره.احساس کنی خدا یه فرشته رو فقط برای تو فرستاده رو زمین.یکی که میتونه تو رو از اعماق جهنم نجات بده.و تو نمیدونی فرشته ی اون بودن چه حسی داره . که بهش اون عشق رو بدی و تا ابد به پاش بشینی

تو نمیدونی فقدان واقعی یعنی چی , چون فقط وقتی اتفاق میفته که یکی رو از خودت بیشتر دوست داشته باشی.شک دارم جرات داشته باشی اینطوری عاشق یکی باشی

اون از تموم خطاهای ریز من خبر داشت.مردم به این چیزا میگن نقطه ضعف,ولی اینطور نیست.اینا چیزای خوبی ان.(همسرشو میگفت)

تو کامل نیستی رفیق! اما بذار خیالتو راحت کنم که اونم کامل نیست.اما میتونید همو کامل کنید.کل قضیه همینه.صمیمیت در همین مورده


آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan