!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

قهوه ی سرد آقای نویسنده

دیگه خیلی وقته به کتاب های داستانی علاقه چندانی ندارم.در واقع میلی که به خوندن کتاب های روانشناسی و فلسفی و... کلا کتاب های غیر داستانی دارم خیلی خیلی بیشتره.واسه همین نمیتونم بگم داستان خوبی بود یا نه.اما اون پایانش که نویسنده تو رو مجبور میکنه کتاب رو دوباره بخونی واسه کشف رمز خیلی واسم باحال بود.اما هنوز نرفتم پیداش کنم. شماهایی که خوندید یادتونه رمز چی بود به من هم بگید ؟ :)))))
این کتاب رو دوستم الف جان بهم هدیه داد
از روزبه معین و تا جایی که دیدم همه اهالی بیان خوندنش :))) احتمالا من اخرین نفرم
از خوندن جمله هایی از کتاب خیییلی لذت بردم و زیرشون خط کشیدم ! جنس کاغذ کتاب هم خاص و دلپذیره. موافقید؟
بخش هاییش رو اینجا می نویسم :

آدم ها وقتی بزرگ میشن اگه کسی رو دوست داشته باشن اون دوست داشتن خیلی ارزشمند میشه.منظور من از بزرگ شدن بالا رفتن سن نیست. این فهمیدنه که آدم ها رو بزرگ میکنه

عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافه شلوغ میمونه.اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی باید چشم هات رو ببندی و از بقیه صداها بگذری...... تو اون صدای قشنگی بودی که من بخاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم

یه داستان نیمه کاره خیلی بهتر از یه داستان با پایانی مسخره ست....هیچ چیز بهتر از یه از برق کشیدن به موقع نیست.حتا اگه می تونستم رابطه های عشقی و انسانی رو هم به موقع از برق می کشیدم.اون وقت همه با یه داستان نیمه کاره قشنگ می رفتن خونه هاشون

دفترچه تلفن من پر از اسم های جورواجوره اما وقتی دنبال کسی میگردم تا بتونم چند کلمه ای باهاش حرف بزنم می بینم که به صورت مفتضحانه ای هیچکس رو ندارم!

اول این که کسی که تمام شرایط مورد علاقه ات رو داره الزاما نمی تونه همسر خوبی واسه ت باش. دوم این که کسی که حاضره همه کار واسه ت بکنه الزاما تا همیشه اون جوری نمی مونه. و سوم این که کسی که بی تفاوت می گذره می تونه یه برنده واقعی باشه!

انتظار کشیدن ترسناکترین قسمت دوست داشتن واسه یه دختره.ترس از این که نیاد یا این که خیلی دیر بیاد.اما من فکر می کنم اگه یه روز به پسری علاقه مند بشم خودم واسه به دست اوردنش تلاش می کنم.چرا؟جواب خیلی سادست!چون من اون رو دوست دارم و میخوام با کسی باشم که دوستش دارم.دوست داشته شدن به تنهایی واسه من کافی نیست!

درسته تفاهم نداشتن اوضاع رو سخت میکنه اما بی تفاوت بودن به اون عدم تفاهم اوضاع رو وخیم تر میکنه  

من از نظر تو ادم معمولی هستم چون دست هام زور چندانی ندارن.یه بازیگر معروف و دلربا نیستم و پولی هم ندارم تا مثل دیگران واسه ت کادو بگیرم.اما چیزهایی درباره من پیچیدگی های ذهن من و قلب بزرگ من هست که تو شاید در هنگام کار کردن تلویزیون دیدن یا خندیدن با دوست هات متوجه نباشی ولی هنگام تنهایی اهنگ گوش دادن و خوابیدن همه چیز فرق میکنه.اون وقت خاطرات حرف ها و داستان های من جان می گیرن ... من اسم این رو گذاشتم نفوذ

شکست در لحظه اخر تلخ ترین نوع شکسته

وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از رفته ها دیگه بر نمیگردن

من واقعی ام کجاست؟منی که می تونستم یه چیزی رو با تمام وجود بخوام و واسش بجنگم.خودم رو کجا گم کردم؟

فکر می کنم که خدا سه چیز رو با ذوق بیشتری افریده.زن هنر و عشق! اما در عجبم که تو را با چه شور و حالی آفریده.. زن هنرمند عاشق!!

اگه پیر شی و اونی که می خوای کنارت نباشه جای همه چیز خالیه.خالی خالی

تفاوتِ کوچکِ جالبِ طبیعی

افلاطون و ارسطو، چارلی چاپلین ، اسحاق نیوتن ، بتهوون ، باخ ، لئوناردو داوینچی ، میکل‌آنژ ، پیکاسو ، شکسپیر ، نیچه ، بیل گیتس ، جورج مایکل ، مهاتما گاندی ، امینم ، آمیتا باچان ، تام کروز ، رابرت دنیرو ، نیکول کیدمن ، استیو مک کوئین ، تیم آلن ، سارا جسیکا پارکر ، آنتونی پرکینز ، سیلوستر استالونه ، آنجلینا جولی ، لیدی گاگا ، جیمی هندریکس ، گونتر گراس ، ماری کوری ، ژولیوس سزار و اوباما از چپ‌دست‌های نامی می‌باشند .

همه بچه ها با ذوق وارد کلاس اول ابتدایی شدن! من هم همینطور
اما من تا مدت ها معلمم مشق هام رو امضا نمی کرد و کاری باهام نداشت چون چپ دست بودم! می گفت باید با دست راستت بنویسی تا عادت کنی اما هر کاری کردم نتونستم و در نهایت پدرم اومد مدرسه ام و با معلمم برخورد کرد تا دیگه بهم گیر نده چرا با دست چپ می نویسم!
دلم میخواست اون موقع هم یکی بود این لیست رو بهش می داد تا از دنیای نفهمیش بیرون بیاد! 
روز من ... میم ... مامانم ... و بقیه چپ دست ها مبااااارک *.*

 Happy International Letf-Handers' Day 

very good girls

دعوت بودم خونه قلمبه و حوصلمون سر رفت نشستیم اینو دیدیم
فیلم بیشتر واسه نوجوونها خوبه و در کل میشه یک بار دیدش و سرگرم شد
با بازی داکوتا فانینگ به عنوان نقش اصلی (همون نقش اصلی فیلم گوگرد)
راجع به دوتا دوست که حین دوچرخه سواری با یه پسر مواجه میشن و بعد هر دو درگیرش میشن
من دوست داشتم پایانش متفاوت تر بود.نمیدونم

آدم ها اشتباه میکنن... هیچکس بی نقص نیست.

بعضی وقتها بخشیدن خودت سخت تره تا این که بقیه بخوان تو رو ببخشن

مصداق بارز از هررررر دری سخنی!

__گاهی از این حجم بی میلیم به خیلی از مسایل کلافه میشم! صبح مجبور شدم زودتر برم موسسه و یک ساعتی توی سالن انتظار نشسته بودم پیش مدیر و والدینی که منتظر بچه هاشون بودن.از هرچیزی که فکر کنید صحبت میکردن
اول که قربون صدقه یه دخترکوچولو میرفتن که برگشته به من میگه قدت به معلم بودن نمیخوره! و در جواب اینکه چرا؟ میگه معلمها باید سرشون بخوره به دیوار!!! 
اخه خانم "ک" که کم کمش ده سانت از من کوتاه تره! برو به اون گیر بده
داشتم میگفتم! بعد رسیده بودن به مسایل خاله زنکی! نمیتونستم تحمل کنم واقعا.بلد نیستم تظاهر کنم به چیزی که هیچ ازش خوشم نمیاد! بنابراین کاملا ساکت بودم و یه لبخند که واسه خودم مسخره هم بود روی لبم بود! چرا حرفای الکی و بی ثمر میزنید اخه؟ راجع به یه چیزی صحبت کنید که تهش چیزی بهتون اضاف شه.حس خوبی داشته باشید نه پوچی! نمیتونم تصور کنم که با گفتن خیلی حرفهای بی مورد احساس خوبی داشته باشید!
من دوست دارم راجع به اینده/اهداف/عقاید مهم/مسایل سیاسی/کتابها/حال درونیم و روحیاتم و این دست مسایل صحبت کنم! نه اینکه فلان مانتو رو رفتم با کی و کجا خریدم یا توی سفرم به استانبول چی پوشیم یا فلانی داره بازندگیش چیکار میکنه و کی میخواد ازدواج کنه !! حداقل الان حوصله ی این چیزا رو ندارم

__ هفته ی قبل بچه هام میانترم داشتن و جز دو سه نفرشون بقیه همه نمره کامل گرفتن! اون سه نفر هم بدترینشون همش سه نمره کم داشت!  میم میگه وقتی تو معلمشون باشی انتظاری جز این هم نیست!

 __از وقتی نتایج اومده نه کتاب خوندم نه فیلم دیدم! تباه شدم.ساعت خوابم هم که کلا دوماهی هست بهم ریخته.دوساعت قبل تصمیم داشتم بخوابم که فردا زودتر بیدار شم و برگردم به همون زندگی سابقم.اما داره میشه ساعت دو نیمه شب و هنوز بیدارم! تازه یه بطری اب یخخخخ هم حین تایپ کردن این پست خالی شد روی لباسم و هر چی خواب بود و نبود پرید!

__در جواب نگرانی های استادم آقای ر گفتم بهم زمان بدید دوباره خودم رو اثبات کنم! ناامیدتون نمیکنم! و مطمعنم اون لحظه چشمام برق زده از تصورش!

__یکی از دلایل کم کردن این همه وزنم هم ترک یهویی ورزش های سنگینم بود.یه مدت هر روز انقدررر میرفتم بیرون و میدویدم که وقتی میرسیدم خونه باید ده دقیقه قدم میزدم تا بتونم اروم شم و بشینم! بعد توی خونه هم باز کلی حرکات ورزشی انجام میدادم! اما الان دو ماهی هست تکون نخوردم! نهایت فعالیتم رفتن از اتاق به اشپزخونه ست.چی شدم دقیقا؟

__دلم برای درس خوندن تنگ شده! انقدر که رفته بودم برنامه درسی رشته و دانشگاه انتخاب سومم رو دانلود کنم ببینم چیه. میدونستم رد پای فیزیک همچنان همراهم خواهدبود! دوباره شروع شد :))) ولی فیزیک تشریحی هر چی باشه از تست های اون کتاب کنکورها اسونتره و از پسش بر میایم! خیلی هم نیست و زود تموم میشه

__میدونی سیستم انتخاب رشته چطوریه؟! میان از بهترین ها شروع میکنن تا برسن به کمترینها! حالا مال من چطوریه؟!! شانس قبولیم توی انتخاب های اولم صدبرابر بیشتر از شانسم واسه انتخاب های بعدیه :))

__بچه ها لازمه یه چیز دیگه هم بگم! وقتی توی بلاگ اسکای و با اسم اصلیم مینوشتم یکی فکر میکرد پزشکم! یکی فکر میکرد دانشجوام.یکی فکر میکرد متاهلم! در صورتی که من هیچکدومش نبودم.حالام حدسهای مختلفی واسه رشته ای که انتخاب کردم هست و بهم گفتید. اینم یه روزی واستون رو میکنم :) اما الان نه. چرا؟ دلیلش خیلی برام مهمه که توی پست های بعدی مینویسم. اینم از عذرم

__ میم ساده! اومدم جوابت رو بدم راه های ارتباطی بسته بود.من از بچه ها بی خبرم متاسفانه.نمینویسن 

__بریم بخوابیم!


همین

خوبما !!! 
اما دلم برای یه شادی عمییق تنگ شده !

به نظرت حالا من تونستم اون "یکی به جای همه " باشم؟

اردیبهشت داشتم نگاش میکردم و میگفتم به نظرت من میتونم دیگه نه؟!
میگفت ""شک نکن تواناییت خیلی خیلی بیشتر از اینهاست.من به تو ایمان دارم! میرسی بهش , حتی به جایگاهی بالاتر از اون"" و چشمهاش برق میزد
فکر کن!من هیچوقت خودم به خودم ایمان نداشتم.فقط گفتم ""من میتونم"" و رفتم انجامش دادم.بدون اون ایمان خاصی که تو ازش حرف میزنی.حتی وقتی هم به قله رسیدم اون حسه نبود
ادامه صحبتهاش خیره شده بود یه گوشه , میگم بگو! میگه ""من به خیلی از عزیزانم پیشنهادش رو دادم اما کسی گوش نکرد , شاید دلیلش اینه که خودم تا اخرش نرفتم""
سکوت کردم.چون دلم نمیخواست فقط حرف زده باشم
اما حالا دلم میخواد برم و بهش بگم ببین! من یه تنه به جای همه باورت کردم ,راه سخت و شیرینی بود که رفتم و هنوز ادامه داره , یه راه که شاهراست! و با بقیه راه ها متفاوته , قشنگتره , مطمعن تره , هیجان انگیزتره و مال خود خودمه! خاصه!
میبینی؟!من به جای همه باورت کردم
و تو از اونایی که نمیشه به حضورت افتخار نکرد! 

ما فرزندان جغرافیا !

من اسیر جبر جغرافیایی شدم.هممون اسیریم اما اسارتهامون متفاوتن
هیچوقت مثل هیچکدوم از هم سن و سالهام و حتی اکثر هم جنس هام شوق مادر شدن یا داشتن فرزند رو نداشتم.هیچوقت دلم نخواسته یکیشون مال من باشه!با اینکه به بچه ها علاقه دارم اما فقط از دور
حتی دیدم کسایی رو که فقط بخاطر بچه داشتن ازدواج کردن!
دلایل متعددی داره که لازم نیست توی این پست بگم
با وجود تمام اینها اگر روزی دلم خواست کسی رو به این دنیا اضافه کنم حتما به جغرافیای زندگیش توجه ویژه ای میکنم! طوری که حتی ندونه فرزند جغرافیا بودن یعنی چی!

زرشکی پررنگ

تکیه دادم به دیوار حیاط و روی فرش تازه خشک شده نشستم.هوا امروز یه مدل خاصی گرفته ست , ابریه و وزش ملایم باد همراهیش میکنه.انگار که شرجیه!
دارم شالگردن می بافم!! زرشکی پررنگ
معین میخونه "لحظه ها رو با تو بودن , در نگاه تو شکفتن , حس عشقو در تو دیدن مثل رویای تو خوابه! با تو رفتن با تو موندن , مثل قصه تو رو خوندن , تا همیشه تو رو خواستن , مثل تشنگی ابه!"
یکی زیر , یکی رو , یکی زیر , یکی رو .... ....
اون "زیر" بافتنی همیشه برجسته تره ...
داشتم فکر میکردم زیر زندگی منم برجسته تره ... قشنگ تره ... جالب تره ... 
زیر زندگی الآنم رو بیشتر از روی زندگی سابقم دوست دارم
بیا دیگه فکر نکنیم ...
غرق شیم تو صدای گنجشک ها و قناری ها و بازی کردن های فندق و شال زرشکی پررنگمون رو ببافیم ...
یکی زیر ... یکی رو ...

دوست داشتنی ها

اولش معلم ریاضیم بود , بعد شد مدیرم
ولی فراتر از همه ی اینها مثل خواهر بزرگتر بود برامون
کلاسهای ریاضیمون کلاس زندگی بود! فکر کردن رو بهمون یاد داد , درست فکر کردن!!
جواب هیچکدوم از تمرینهای ریاضی رو نمیگفت و مجبورمون میکرد انقدر فکر کنیم و با اعداد و ارقام بازی کنیم که به جواب برسیم
حالا هم یکی از مشوق های منه برای راهی که انتخاب کردم
یک عالمه تشویقم کرد و تمجید! که صد البته لطف داره بهم
بهم گفت استحقاقش رو دارم و میتونم.راضیشون کنم و برم دنبال علاقه ام / که داره میدرخشه از دور *.*
اون اینده منو پیش بینی کرد و من هم قول دادم تا تهش برم و نه تنها خودم رو بلکه اونو هم ناامید نکنم!
ته دلم حالم خیلی خوبه و ذوق دارم
خدایا مرسی بخاطر آدمهای خوبی که سرراهم قرار میدی!

فندقم *.*

روزی که اوردیمش نمیتونست راه بره! از همه چیز میترسید و میرفت پشت کامپیوتر قایم میشد!
فقط شیر میخورد
کم کم شروع کردیم بهش ماست دادیم , بعد پنیر
اما حالا؟! گوشت و مرغ و برنج و کالباس و حتی ماکارانی و نون میخوره!
نشستیم یهو می بینیم صداش از اتاق میاد . میریم میبینیم یه ملخ یا پروانه گرفته آورده.اولش کلی باهاش بازی میکنه و دنبالش میدوه , تهش هم میخوردش!
دیشب با بابام توی حیاط داشتیم صحبت میکردیم یهو یه گربه اومد.بابام دلش سوخت استخونهای فندق رو بهش داد.فندق رفت پیشش , هر جا میرفت پشت سرش می دوید , تا اینکه یهو اون گربهه برگشت و شروع کرد به زدن فندق! رسما داشتم منفجر میشدم و با اینکه بابا میگفت ولش کن بذار یاد بگیره رفتم جداشون کردم
دوباره یک ساعت بعد گربهه برگشته بود و دعواشو ادامه میداد که فافا تا انتهای بلوار دنبالش دوید که دیگه برنگرده :d
فندق هم دپرس شده بود! و رفت زیر تخت و تا صبح همونجا موند
تحقیقات نشون داده گربه ها به دلایل مختلفی شکار میکنن! یکی از دلایلش نشون دادن استقلال و توانایی خودشون به صاحبشونه
و اما امروز؟! رفت حیاط و با یه گنجشک برگشت!!!
کتک خوردن های دیشب باعث شد یه تکونی به خودش بده و به جای ملخ , گنجشک شکار کنه!
همین ده دقیقه پیش هم کباب گنجشک شکاریشو خورد!!

+دارم به این فکر میکنم چقددددررر دلم واسش تنگ میشه! بخصوص لحظه هایی که خوابش میاد و با ناز میاد سرشو میذاره روی دستات و میخوابه!
+نام دیگر فندق , فیگیری ست!! 
+ اینم عکس فندقم

آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan