!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

آنلاین در راه

ساعت 8 شب بلیط داشتم و هفت و نیم رسیدم ترمینال گفتن بلیطت تغییر کرده به هشت و نیم و همونم حدود 9ونیم حرکت کرد و 10 تازه وارد اتوبان شدیم :/
در حالی کم خوابی شدیدی داشتم و امروز هم با خون دادنام تو آزمایشگاه و وسیله جمع کردن و بدو بدو گذشته
یک ساعته دارم تلاش میکنم بخوابم اما انگار صندلیم رو ویبره ست :/ 
در حدی میلرزه که الان صفحه گوشیمو نمیبینم و همینطوری تایپ میکنم بلکه یه چیزی خودش بنویسه!! 
سردرد فجیعی دارم
از اونی که پشت سرم نشسته هم پرسیدم گفت صندلی منم همینطوره ولی من هر چی دست میذارم روی صندلی خودم و بقیه و مقایسه میکنم صندلی من لرزشش بیشتره
منتظرم کمک راننده بیاد بهش بگم که اونم از جاش تکون نمیخوره
واقعا چرا این دفعه انقدر داره اذیت میکنه؟ :|| 

پ.ن : بهشون گفتم که صندلیم خرابه! رسما نگام کرد خندید گفت کجاش خرابه؟
میگم صداشو هم نمیشنوی حداقل؟هر سه ماه یکبار این مسیر رو میرم دیگه میتونم تشخیص بدم صندلیم سالمه یا خرابه
اینم از این
ولی میدونی چیه؟فردا که رسیدم(اگه رسیدم) میرم حتما بهشون میگم که چه سرویس دهی زیبایی داشتن

خوب شد پالتو قرمزه رو نپوشیدم !

انقدر این دستفروشهای مترو با چمدون و ساک تردد میکنن و ظاهرشون هم شیک و پیکه بعضا :))) که این جانب الان با چمدون تو مترو دارم عذاب میکشم

همش فکر میکنم منتظرن چمدونمو باز کنم یه چیزی بفروشم بهشون :)))


اره اره *_* دارم میرم خونه :)

کنسله 😐

این سمپوزیومی که بهتون گفته بودم و کلی ذوق کردیم واسش :))) کنسله !
ینی کنسل نیست.پنجشنبه ی این هفته ست و برگزار میشه و دوستام میان منتهی این جانب دارم میرم خونه و نیستم :/ 
میبینی؟خیلی خورد تو ذوقم ولی حتما باید برم خونه دیگه وقتشه.
لذا ته تهش برای آروم کردن کودک درونم که دوست داشت شرکت کنه مجبورم بگم به درک :/ حالا انگار چی بود! :))) ایش

چه شبا پنجره رو بستم تا عطر یادت نره از خونه ی من

من با هر بار دیدن عزیزانم انرژی ای که کنارشون هستم رو ذخیره میکنم.توی عمق وجودم
وقتی کنارشونم یه دل سیر نگاشون میکنم... بخصوص الان که از همشون دور دورم و کم میبینمشون
با میم این وضعیت خیلی خیلی شدیده
انرژی ای که ازش میگیرم خیلی قویه.خیلی خوبه.خیلی قشنگه.
هرچی بیشتر کنارش باشم بیشتر دلم تنگ میشه
آخرین باری که پیشش بودم چون خیلی وقت بود ندیده بودمش ، با حضورش سعی کردم خلاهایی که در نبودش واسم پیش اومده رو پر کنم ولی خیلی موفق نشدم چیزی رو واسه بعدا ذخیره کنم.
ولی به روی خودم نیاوردم تا الآن
تا این هفته.
کمبودش پا گذاشته روی گلوم :(

کاش ای کاش کنارم بودی تا ببینی که چقدر دلتنگم

خنثی

رفته بودم سرکار
همیشه به موقع میرم و برمیگردم و غر نمیزنم.کاری که بهم سپرده شده رو درست انجام میدم با اینکه هیچ علاقه ای به فعالیتی که انجام میدم ندارم راستش! صرفا برای اندک استقلالی که بهم میده میرم
داشتم از دفتر خارج میشدم که مسئول بررسی کیفی! کارم به اون یکی میگفت لیمو خیلی خیلی دختر گل و مهربون و وظیفه شناسیه.کاش همشون مثل اون بودن!
هیچی همین :| هیچوقت از تعریفهای دیگران خوشحال نمیشم چون هرکسی فقط یه جنبه من رو میبینه.شاید در کل آدم جالبی واسش نباشم
اما یه موردی خیلی برام مهمه.اینکه توی محیطی که هستم دیگران رو اذیت نکنم.چیزی ازشون کم نکنم.قابل تحمل باشم
و خوشحالم که تا الان فهمیدم توی خونه ، کلاس و محیط کارم اینطوری ام.

دپ

حالم گرفته ست :/  خیلی خیلی :|
6 روزه محبوسم بدون هیچ تنوع و تفریح و ...
تمام تلاشم رو میکنم اخر این هفته برم خونه.واقعا دیگه دلم تنگ شده واسه خانوادم و فندقم

دندون درد

برای دومین بار در عمرم دارم دندون درد رو تجربه میکنم
بار اول فقط چندساعت تحمل کردم و فوری رفتم دکتر
اما الان از دیشب همراهمه
نتونستم بخوابم.و تا 11 ظهر تو تخت بودم. 11 هم با تماس مادرم بیدار شدم 
تماسی که خودم متوجه نشدم ولی بچه ها میگن خیلی عجیب و حتی بداخلاق صحبت کردی
من اصلا یادم نمیاد گوشیم زنگ خورده باشه! زنگ زدم به مامانم توضیح دادم که جریان چی بوده و عذرخواهی کردم 
میگه تنهایی دیوونت کرده :)) اگه الان شهر خودمون بودی خوب شده بودی و این توهمات هم نمیزدی! نمیدونم چرا انتخاب کردی انقدر دور شی از اینجا 
ولی همچنان یادم نمیاد :))) چقدر وقتی خوابم بی دفاع و ناامنم :|
یک طرف صورتم سنگینه و حتی گوشم هم درد داره
دوتا مسکن قوی خوردم و فکرم پیش درسها و امتحانهامه :( 
بیا امیدوار باشیم یه درد موقتی باشه که سریع برگردم به روتینم

آخ آخ روزی که برم

واقعا از ته دلم احساس میکنم این د.و.ل.ت ما رو مسخره کرده! 
ببخشید ولی به نظرم دارن باهامون مثل یک حیوان رفتار میکنن که هروقت سرکشی کرد میندازنش توی قفس
دیگه داره بهم فشار میاد
حتی درسامم ناقص میخونم.یه سری جزوه هام توی تلگرامن و یه سری دیگشون نیاز به سرچ کردن دارن
از این طرف هم توی یه اتاق 15 متری بدون هیچ هم صحبتی گیر افتادم
این چه وضعیه واسمون ساختید
دلمون به چی خوشه که توقع داریم با اعتراض چیزی درست شه واقعا :/

آب و هوا

چهار شبانه روزه که آب و هوا اینطوریه :
شب تا صبح برف میباره.صبح تا ظهر بارون های ریز و برف ها رو ناپدید میکنه
دیروز یک ربع آفتاب داشتیم 
بقیه اش هوا تاریکه و جون میده واسه خوابیدن :))) 
صبح بیدار میشی میبینی شبه *_* مه همه جا رو گرفته
از دما هم بگم :))) این جانب با سه لایه لباس و جوراب و کلاه ، با دوتا پتو تا صبح یخ زدم

محبوس شدگانیم :(

حبس شدیم تو دانشگاه و خوابگاه و هی تهدیدمون میکنن به بیرون نرفتن :| 
یه روز هم که کل درها رو بسته بودن و غیرخوابگاهی ها رو هم حتی در خوابگاه اسکان دادیم
هر دو نفر روی یک تخت خوابیدیم !

از اون طرف هم اینترنت نداریم.
احساس میکنم اسیر شدم واقعا
نه خونه ای ، نه خانواده ای ، نه دوستی ، نه کلاسی ، هیچی!
فقط درس و خستگی های بعدش که تو تنم میمونه این چند روز و دلتنگی واسه دیدن روی اونایی که دوسشون دارم
و حتتتتتی! یک هفته کنسل شدن کلاس ها و عوض شدن تاریخ امتحانها و خراب شدن برنامم واسه خونه رفتن
نه عروسی دختر داییم میتونم برم نه عروسی پسر عموم نه تولد خواهرم! 
دوماه و اندیست که خونه نبودم 
شما چخبر؟! حوالی شما چی میگذره؟
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan