!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

16.حق با شماست...!

بعضی وقتها که یکی یه رفتاری,کاری,حرکتی,عکس العملی....خلاصه یک سری فعل و انفعالاتی انجام میده و خوشم نمیاد,میگم کار اشتباهی بود یا هرچیزی از این دست(اینطوری نوشتم که شمولیتش خیلی گسترده باشه!) 
این اتفاق برای "هرکسی" پیش میاد و بعضی ها ادامه اش میدن تا به قضاوت,توهین,تهمت و غیبت تبدیل شه...
گاهی اوقات خودم رو واااقعا توی شرایط طرف مقابلم قرار میدم,از دید اون, مثل منطق و احساس اون که به قضیه نگاه میکنم ته ماجرا فقط به یک موضوع میرسم "حق داشته"
من نه خوشم میاد,نه وجدانم راضی میشه و نه وقتشو دارم که روی زندگی و کارهای دیگران متمرکز شم و بعد قضاوتشون کنم اما حتی واسه ظاهری ترین و کوچکترین کارها هم میخوام از این به بعد حق رو بهشون بدم!
اینطوری خیلی ساده فقط میگذرم!
√یه نکته مهم رو بگم که این صحبت فقط برای زندگی دیگران بود,نه مسایل مهم!

15.در دل و جان خانه کردی عاقبت,هر دو را دیوانه کردی عاقبت!

یک هفته ست ارامش نداریم از دست پارتی های همسایه ها :| عروسی یک شبه نه یک هفته! از بس با صدای این اهنگها درس خوندم دیگه اگه یه جایی ساکت باشه سخت تمرکز میکنم!! :|| 

دارم به کتابخونه فکر میکنم!حتی اون کتابخونه پر سر و صدای مدرسه :|


دیشب ساعت ۱ چشمامو وا کردم,تمام بدنم به شدت میلرزید,دستام و فکم قفل شده بود,توی سرم کرخت شده بود :| هرچقدر تلاش کردم گوشیمو بردارم به یکی توی خونه زنگ بزنم تواناییشو نداشتم,انگار خواب رفتم.دوباره چند ساعت بعدش این اتفاق تکرار شد و صبح با سردرد از خواب بیدار شدم,ینی داشتم می مردم؟!!! شاید هم سکته خفیف بوده :))

خدایا ممنون که گذاشتی زنده بمونم ...!

+کم مینویسم؛ساده از کنار سوژه هایی که میشه ازشون نوشت میگذرم!


14.باز امد بوی ماه مدرسه :))

از خوش شانسی هایی که امسال بچه های پیش دارن  اینه که دو روز تعطیلی داریم :) درصورتی که پارسال یک روز بود
با این حساب هفته ای سه روز کلاس داریم:) و من چهار روز توی خونه با خیال راحت تری درس میخونم:)
امروز اصلا دلم نمیخواست برم :| قانون مدرسه اینه که ۷:۱۵ اونجا باشیم و من نیم ساعت با تاخیر رفتم:) 
از حیاط که به سالن نگاه میکردم یه عکسی روی پلاکارد خیلی برام اشنا بود:)) رفتم نزدیک دیدم خودمم:)) لیموی ممتاز امتحانات نهایی:|
و بدشانسی ای که امروز من داشتم این بود که ساعت یک ظهر توی اوج گرما یک کیلومتر تا خونه راه رفتم :| فاجعه اونجاست که بابا ۲۰متر جلوتر از من با ماشین رد شد و منو ندید :|

کلا من خوشحال و درحال تلاشم :)
√قدردانی از خدا:)

پ.ن:سه تا عروسی دعوتیم,اولیش رو نرفتم:| چی میشد یک هفته زودتر برگزار میشدن؟:-\ هنوز برای دوتای بعدی تصمیم نگرفتم :))

13.امدی بهر مداوای دل زخمی ما!

امروز رفتم واسه هوشمندسازی کارت ملی,از ساعت ۸صبح تا ۱ درگیر بودم:|صرفا چون نخواستم مثل اون کارمند بانک برم خودمو معرفی کنم و از پارتی و رابطه استفاده کنم :|

یک هفته استراحت کردم!
شک ندارم اگر یک روز دیگه بمونم یا افسرده میشم یا دیوونه!!
احساس پوچی گریبانمو گرفته
خوشحالم که از فردا دوباره خود خودم میشم و درسمو میخونم :)
ادامه کتاب "قدرت درون" هم میمونه برای استراحت بین هفته ها:)
دکوراسیون اتاقمو تغییر دادم و بهترین جارو واسه میز تحریرم انتخاب کردم,حس خوبیه!
خیلی عالیه که نظم همیشگی برمیگرده و مشغول میشم :)
+اولش میخواستم دیگه نیام وبم,بعد دوباره تصمیم گرفتم نظردهی رو غیرفعال کنم!اما چه کاریه؟!هروقت گذرم به اینجاها افتاد یا مینویسم یا بهتون سر میزنم!
موفق باشید 

12. ای دوست شاد باش که شادی سزای توست !

هیچ وقت به خرید کردن علاقه نداشتم!گه گاهی هم میام تظاهر کنم که اره من خریدکردنو دوست دارم و این حرفها اما نمیشه!! اخه ادم تظاهر نیستم و نخواهم بود

امروز رفتم یه فروشگاه بزرگ اون پایینهای شهر که تاحالا نرفته بودم(تبلیغش رو از تلویزیون دیدم,خیلی هم خوب بودن اتفاقا کیفیتها)داشتم با نایلونهای خریدم قدم زنان رد میشدم که همونجا سد راهم شدن!!

ورودی و خروجی های فروشگاه مامور داره باید فاکتور تحویل بدی و چک شی :| از هفت خوان رستم عبور کردم:| کم مونده بود همه رو بذارم و برم!!

هیچ شکل و شمایلی نمیشه به خرید علاقه مند شد :))

√خب کتابی که این روزها هم خوندم و خوشم اومد"قورباغه ات را ببوس" اثر برایان تریسی بود_برای انرژی و انگیزه مضاعف پیشنهاد می شود!

اوایل تابستون هم بابالنگ دراز رو خوندم,اینو کارتونشو دیدید بدون شک!
لازم به ذکره که الان هم درحال خوندن کتاب دیگه ای هستم و این مطالعه بسیار دلنشینه برام :)

عیدتون مبارک :)
همچنان فیلم این پست لایق دیدن هست:)

11.رفتی اما یاد تو ما را بس است...:-(

بهمن گلبارنژاد دوچرخه سوار پارالمپیکی ایران که در رقابت‎های جاده به دلیل سانحه از دور رقابت‎های این رشته کنار رفته بود، درگذشت. گلبارنژاد در میانه راه مسابقات جاده رشته دوچرخه‎سواری بازی‎های پارالمپیک ۲۰۱۶ ریو در یک شیب تند دچار حادثه شده بود.
√از سایت پارسینه کپی کردم.
خیییییلییییی دلم گرفت,غم عظیمی رو دلم نشست...اشکم هم در اورد :(( هیچ خبری منو اینقدر ناراحت نکرد
این چنین قهرمانهایی برای کشورمون افتخارافرینی میکنن,دیدید چقدر مدال گرفتیم؟اون وقت ورزشکارهای سالم کلی پول میگیرن هیچ کاری هم نمیکنن :|
دلم میخواد زار زار گریه کنم :| 
برای شادی روحشون صلوات+فاتحه لطفا :(

مرگ دوچرخه سوار ایرانی در پارالمپیک ریو

10.به امید پاییزی که وقتی به اخر رسید , جوجه ای از جوجه هامون کم نشده باشه!

تعداد مهمونی هایی که درطول تابستون رفتم انگشت شمارهستن به لطف درسهام :) اخریهاشونو هم برم نه عموم و تمام!

+بالاخره کتاب "کیمیاگر" رو تموم کردم,احتمال اینکه خونده باشین زیاده اما بازم پیشنهاد میکنم:) حتما ارزش چندبار خوندن رو داره.
ودر اخر این فیلم حدودا ۲ دقیقه ای اونقدر برام زیبایی و جذابیت داشت که چیزی نمیگم!فقط ببینید


9. هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری / شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

عصر جمعه می تونست دلگیر باشه! اما با یک دلخوشی ساده خیلی شیرین شد برام!
مادربزرگم تماس گرفت و بعد از صحبت با مادرم خواست که با من صحبت کنه
ابراز دلتنگی کرد و گفت وضو گرفتم نماز بخونم یادت افتادم!واست دعا میکنم.... :) 
ته قلبم حس خیلی خوبی بود,گفتم مامان جون میدونم همیشه دعام میکنی,اما بیشتر دعام کن :)
خیلی دوستش دارم,امیدوارم سالهای طولانی دیگه کنارم باشه تا موفقیتهامو یکی یکی بهش نشون بدم و بگم دعاهات کمکم کرد :) (الهی امین)
زندگی یعنی همین دلخوشی های ساده :)
+امروز تولد دوست عزیزم مریم هست.مریم عزیز برات بهترینها رو ارزو میکنم و امیدوارم عمر با عزت داشته باشی :)
+برای استراحتم دوتا کتاب انتخاب کردم که فوق العاده هستن,حالمو بهتر از این میکنن! (البته همچنان درس هم میخونم! :) )

8. در خلوت این لحظه ها می ترسم از هر ماجرا من مانده ام اینجا با پرسش فردا!

صبح بهش میگم مامان سال دیگه یا سال بعدترش(!) برات یه هدیه خوب میخرم :))

یهو از خنده منفجر شد _:دختر دیوونه :|

خب اینطوری که نمیشه من برم از خودش پول بگیرم واسش هدیه تولد بگیرم :) میشه؟!منطقیه؟! (نه)

+علاوه بر تولد مامان,سالگرد ازدواجشون هم هست!


 مامان میگه نظرت چیه برای استراحت اخر تابستونت بریم مسافرت؟ میگم نه بیشتر خسته میشم . میگه مهمونی چطور؟! گفتم مامان تو خونه هم میشه استراحت کرد :)

و از صبح که هیچی نخوندم  و مثلا میخوام استراحت کنم,الان ساعت پنج عصر افسردگی گرفتم,دپرس شدم :-\ من نمیتونم دیگه بدون کتاب بمونم,تیتر رو که میبینید؟! استراحت هم که بخوام داشته باشم همش فکرم پیش کتابهام جا میمونه.

بنابراین بعد از خوردن  این میوه ها میرم درس بخونم :)…چند روز دیگه هم بخونم بعدش استراحت مطلق تا سوم مهر!

از نشستن روی میز خسته شدم و از این به بعد روی این زمین میشینم و میخونم!

امسال اصلا حس نمیکنم که قراره برم مدرسه :| تو این سه ما اینقدر خودمو از اون محیط دور کردم که حتی نرفتم کارنامه امو ببینم و عکسش رو از خونه دیدم! حتی نمیخوام برم لوازم التحریر بخرم , لیمویی که هرررسال بدون استثنا کلی خرید میکرد :) خیلی متحول شدما :)

با این تفاسیر پارسال,سال اخرم بود.اما میخوام از این ۶ماه پیش دانشگاهی لذت ببرم؛چون میدونم دیگه بعد از اون مدرسه  ای در کار نیست :(

انگار همین دیروز بود دبستانی بودم :))

راااستی!! اگه چند روز دیگه یه کیف تو خیابون دیدید که داره راه میره تعجب نکنید :)) کلاس اولیه :))  {نازی}

√تمام سعیمو کردم که این دوتا عکس پست رو هنری بگیرم:) ذوقم فعلا در همین حده :))

√به طور خیلی ظالمانه ای تو خونه تنها موندم! :| و الان دیگه از اینکه گفتم تو خونه هم میشه استراحت کرد پشیمونم :))

√طعم خوش لحظات تنهایی با موچاچا لوکا :))




7.با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت :)

آسمــانــی پـــر از ستــاره ، دشـتی پــر از گــل ،

تقــدیـم بــه آنـی کـه بهشــت زیـــر پــایــش جـا دارد

بــه مــادرم ...

که مهــرش تــا ابــد در دلــم جــای دارد

مـــادر واژه ایــسـت سرشــار از امیـــد و عشــق

واژه ای شیـــریــن و مهــربــان کــه از ژرفـــای جـــان بــر مــی آید

تـــــولــدت مبــارک مــامــان جــونــم




خــداونــدا زیبـــاتــریــن لحـظه هــا را نصیــب مــادرم کــن ، کــه زیبـــاتــریــن لحــظه هــایــش را بــه خــاطــر مــن از دســت داده اســت ...
حاضرم تمام زندگی و ارزوهامو بدم فقط برای یک لحظه لبخند مهربونت :)

مــامــان جونـــم دوستــت دارم
تولدت مبارک :)

آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan