!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

من خیلی خیلی خسته ام :|

از روزی که اومدم هیچگونه تفریح دلخواهی نداشتم 
بیرون رفتن با همکلاسیهام منو خوشحال نمیکنه ، خوشحال میکنه ها .. اما مقطعی و گذرا
شارژم نمیکنه
من تفریحات خاص خودم رو دارم که با انجام دادنشون شارژ میشم و انرژی میگیرم واسه ادامه ی تلاشهام توی راه
و اما از روزی که اومدم فرصت انجام  هیچکدومو نداشتم
الان حالم بدجوری گرفته ست ... خیلی
مخزن انرژیم خالیه و خستم از اینکه همش خودمو گول زدم که اره اینم خوبه با فلان سرگرمی هم خوشحال باش و منتظر موندم و منتظر موندم و منتظر موندم
ترم سختیه . درسام خیلی سنگین تر از قبلن و مطمئنا من انرژی ای خیلییییی بیشتر از قبل برای رسیدن به موفقیت مدنظرم نیاز دارم
اما مقایسه که میکنم امسال یک دهم پارسال هم انرژی ندارم.منظورم همون انرژی ای هست که با خوشحالی های واقعیم شارژ میشه نه انگیزه ی درس خوندن
فرصت و شرایط خونه رفتن رو هم حتی ندارم 
و امروز و این لحظه و غروب جمعه ای که شنبه ی بعدش هم تعطیله و باید خوابگاه باشی انقدر حالم گرفته ست که دلم میخواد با یه بیگ بنگ همه چی تموم شه

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم !

هیچ وقتِ هیچ وقت تو زندگیم دلم نخواسته به گذشته برگردم تا یه کارهایی رو نکنم یا یه راه هایی رو نرم 
هیچوقت
چون همیشه سعی کردم بهترین کاری که میتونم رو انجام بدم که بعدش حسرت و پشیمونی ای در کار نباشه و موفق هم شدم
اما الان ... وای از الان 
برای اولین باره که دلم میخواد برگردم به چندماه قبل و یکی از قشنگترین اتفاقهای زندگیم رو به تعویق و تاخیر بندازم ولی اون موقع تجربه اش نکنم
اخ که عمیقا دلم میخواست خواب بودم و بیدار میشدم میدیدم پنجشنبه ی چندماه قبله
میدونی مشکلم چیه؟اینکه همون موقع میدونستم ... همون موقع این حس باهام بود که "این بهترین تصمیمی نیست که میگیری" همون موقع ته دلم خط خطی بود از حسرتی که امیدوار بودم سراغم نیاد اما دلمو زدم به دریای متلاطم دیگه ای
اخ نمیدونی چقدر قلبم پر از درد و حسرت میشه وقتی یادم میاد توی چه شرایط قشنگتری میتونستم ثبتش کنم و بمونه برام اما نه تنها اینکارو نکردم بلکه تصمیمم باعث شد الان دیگه حتی نخوام بهش فکر کنم

پرشون ب پرم خورد!!!

حراست لعنتی رو میگم
اون شب داشتیم از سینما با دوستم ب برمیگشتیم که همکلاسیمون ن.گ(جنس مخالفه!!) رو روبروی خوابگاه دیدیم و داشت میپرسید فلان کتاب رو خریدیم یا نه و کلاس فردا فلان ساعته و این صحبتها
ینی بحث درسی بود
هیچی دیگه فکر کنم ده دقیقه هم طول نکشید مکالمه مون چون هوا به شدت سرد بود و منم مریض بودم 
تا خداحافظی کردیم اون خانوم حراستیه با نگهبان اومدن جلوی در خوابگاه و جلومونو گرفتن. همکلاسیمون هم اونا رو دید ولی رفت
پرسید کدوم خوابگاهید و من یهو ناخوداگاه به جای خوابگاه خودمون ، خوابگاه بچه های ورودی رو گفتم
بعد دوستم تصحیح کرد که نه ما فلان خوابگاهیم و تمام این مدت من لبخند داشتم
هیچی دیگه منتظر بود ما سوتی بدیم انگار
با یه خنده ی کثیف شروع کرد به گفتن اینکه "آره گفتم که بچه های ورودی 12 روزه اومدن جرات ندارن شب با یه پسر باشن و شما حتما بچه های سالهای قبلین"
من در حالی که از تعجب دهنم باز مونده بود و شوکه شده بودم هی با خودم فکر میکردم الان چی جوابش رو بدم و فقط صدای دوستم رو میشنیدم که داره باهاش بحث میکنه و هرجمله ای که به ذهنم میرسید عقلم میگفت نه اینو نگو برات دردسر میشه و فلان
فقط گفتم که این آقا از بچه های انجمن و هماهنگ کننده کلاسهامونه چرا باید برای حرف زدن باهاش قضاوت شیم یا نگران باشیم
که باز خندید گفت ارررره من میدونم همه اینا رو شما درست میگید و فلان
دنیا داشت دور سرم میچرخید و بددددجوری بهم برخورده بود... بدجور
هی بابام و میم و تابستون و اتفاقاتش هم توی ذهنم مرور میشد 
خلاصه فقط میدونم نتونستم ریختش رو تحمل کنم و وسط حرفاش از کنارش رد شدم با جمله ی "برخوردتون بسیار زشته و بهم برخورد"!!! تمومش کردم
میشنیدم داره با نگهبان هم راجع بهمون حرف میزنه
آقا منو میگی چنان بهم ریختم که نشستم زااار زاااار گریه کردم و اروم نشدم.یه چیزی میگم یه چیزی میشنویاا
ریشه ی اون آلرژی دردناکم عصبیه و بله چندساعت بعد باز شروع شد و الان سه چهار روزه که درگیرشم
نگم دیگه از حسهای بد و تنفری که بهشون دارم ...
فقط دلم میخواد زودتر تموم شه از دستشون خلاص شم همین

واقعا قراره احساس باسواد بودن کنم :))

شنبه تا سه شنبه از 8 تا 5 کلاس دارم و وقتی میام خوابگاه واقعا جنازه ام :))) با این حال بعضی روزها با همکلاسی ها بعد کلاس توی محوطه میمونیم و گپ میزنیم و میچرخیم
اون روز با ب و ن جلوی خوابگاه تو چمن ها نشسته بودیم که لعنتی ها بحثشون روی دلتنگی و این چیزا بود 
من گفتم دلم واسه آدمها تنگ نمیشه ، چون میتونم از راه دور هم باهاشون در ارتباط باشم اما دلم واسه فندقم تنگ میشه زیااااد. که یهو رفتیم سمت مرگ زودتر حیوونهای خونگی و من گریه ام گرفت و اشک توی چشمام جمع شد :|| فکر کن! جلوی بقیه

دیگه اینکه حراست دانشگاه و خوابگاه به شدددددددت شروع کردن به گیر دادن ... یه چیزی میگم یه چیزی میشنویااا 
حتی ماشینهایی که از بیرون میخوان وارد شن رو اگه دانشجو باشن سرنشینها رو حتما چک میکنن!! 
چرا واقعا؟!! چرا؟ من انقدرررر حساسم یکی بهم گیر بده .. انقدررر حساسم که نمیتونم حتی تصور کنم پرشون به پر من هم بخوره
من مناسب دانشگاه عمل میکنم اما با چیزایی که شنیدم و دیدم بعید نیست گیر بدن.

احساس میکنم تازه دارم وارد رشته ام میشم و نمیدونی چه لذذذذتی میبرم از کلاسها و آزمایشگاه ها ... ذوق زده ام از اینکه دارم واقعا وارد وادی محقق شدن میشم
تشنه ی اینم درسامو خوب بخونم :)))) و احساس باسواد بودن داشته باشم. *_* 
تازه پیشنهاد دادم کیس نوار قلب هم باشم :)))

نکته ی آخرررر ^_^ آقا من حدودای آبان میام خود دانشگاه تهران واسه برگزاری یه سمپوزیوم. ینی افتخار دادم یکی از برگزار کننده ها باشم :))) خلاصه اگه یه وقت اونجاها بودید منتظر دیدن لیموتون باشید دیگه 

ذوووووق :))

خب خب :)) بیشتر از یک هفته اومدنم به شهر دانشجویی میگذره و تقریبا میشه گفت هفته اول رو تو خوابگاه تنها بودم 
کلاسها تشکیل شدن همون هفته اول به لطف بچه هامون و خودم البته ! فقط مونده آزمایشگاه ها
بعد امروز که تمااام دانشگاه روز اول کلاسهای رسمیشونه ما پدر استادمون فوت شده بیکار میچرخیم
هیچی دیگه من تنها اومدم خوابگاه و خیلی جدی زبان میخونم و به این فکر میکنم که کمتر از یک ماه دیگه میم قراره باهام زبان کار کنه *_* دلم لک زده واسه کلاس زبان ..
آقاااااا ^___^ باااالاخره مدرک اصلی زبانم رو گرفتمممم :))) مث بچه ها ذوق دارم حتی ازش عکس بگیرم منتشر کنم منتها هنوز اینکارو نکردم !! 
گواهی سابقه کارمم گرفتم. اما با 22 واحدی که برداشتم مخصووصا 6 واحد از تخصصی ها انقدر نگرانم که فکر نمیکنم برم جایی وااسه کار فعلا. واقعا فکر نمیکنم بشه دوتاش رو به نحو احسن مدیریت کرد.البته کار ترم قبلم رو دارم ولی خب اون حقوقش خیلی خنده داره :))) نمیشه گفت استقلال دارم اصلااا ...
همینا دیگه ..
دیدم خیلی نبودم گفتم بیام یه گزارش بدم و برم تا نوبت بعدی 

لذت انتقام

دعا کنید عمری باشه !
من فردا برم و چندماه دیگه برگردم 
و برای نوبت بعدی دکترم برم حال اون منشی بی فرهنگش رو بگیرم
بعضی وقتها در برابر بعضی آدمها نباید سکوت کرد ، نباید با جمله ی "در شان من نیست" خودت رو قانع کنی
باید به بعضیها بفهمونی چخبره

بعدا میام کاملتر مینویسم.

روزهای زندگی من(این پست برای خواننده های عزیز )

دلم برای روزهای بهتر از الانم تنگ میشه گاهی وقتا ولی نه قراره اون روزها برگردن نه من اون آدم سابقم
اگه پتانسیل بهتر شدن هم داشته باشه ، جنسش متفاوت با گذشته ست دیگه

بیاید قبل از رفتنم یکم ناشناس با هم گپ بزنیم :) حتی واسه اون کامنتهای عجیب غریب هم دلم تنگ شده :))
پس بگو ...
(آیکون خراب سمت چپی واسه کامنته!!!)

رنجِ عوارض جانبی

یه قرص دکتر واسم تجویز کرده
عوارض جانبیش رو که میخونی نوشته :  تهوع ، میگرن ، سردرد ، افزایش فشار خون ، افسردگی و ....
تا همینجا رو من تمااامش رو با هم دارم :| خب این چه درمانیه که یه جاتو درمان میکنه بقیه جاهاتو نابود میکنه دقیقا؟ :/ 
کاش اصن از خیر خوب شدن بگذرم؟ همونطوری حالم بهتر بود
درمان هم نکرده البته ://

دوستی های خاردار

فقط اونجا که پدرت حال دوست هاییت رو ازت میپرسه که اگه بهش بگی باهات چیکارها کردن ، اولین نفر خودت رو خرد و خاکشیر میکنه که تو و این آدمها ؟ :)) 
شیم آن یو :/

دردا و دریغا که در این بازی خونین / بازیچه ی ایام (دل آدمیان) است

میدونی من توی دنیای واقعی چه شکلی ام؟ توی محیطهای اجتماعی و فامیلی همیشه ساکت و لبخند به لبم ... یه عضو بی ضرر و زیان که سرش تو لاک خودشه
توی جمع دوستای صمیمیم شیطون و خندان و پرسروصدام
اگه یه روز کسی ازم کمک بخواد تا جایی که بتونم کمک میکنم و اگه نتونم حتی احساس شرمندگی میکنم
همیشه سعی کردم خوب باشم و خوبی ها رو ببینم.سفیدی ها جلوی چشمم باشن
اما مدتیه که ...
دیگه نه از اومدنی خوشحال میشم و نه از رفتنی ناراحت
همونطور که دوستی و دشمنی برام رنگ باختن
با خیلیها دیگه نیستم
اما دارم سعی میکنم اعتمادم رو به همونهایی هم که هستن کاملا از دست بدم
توقع و انتظار و اعتماد به آدمهای ساده ی بی سیاستی مثل من ضربه های مهلک میزنه
دلم نمیخواد دنیای سادگیم رو از دست بدم و تبدیل بشم به یکی از همونهایی که الان ازشون میترسم
فاصله میگیرم.ساکت تر میشم.و از همه مهمتر دل خوش نمیکنم
به همه ی آدمهای زندگیم به چشم یه رهگذر نگاه میکنم و انتظار خوبی و لطفی ازشون ندارم
حتی ذهنم رو همیشه یکم آماده برای سیاه و خاکستری دیدن از جانب آدمها میکنم
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan