!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

17.هر کجا بخت خوش افتاد همان جاست بهشت!

دیروز خبر دادن که از این به بعد پیش تجربی فقط شنبه ها تعطیله :|| ما هم قرار گذاشتیم امروز بریم ببینیم چرا دو روز تعطیل اخرهفته(۳و۴ شنبه!) رو حذف کردن؟! 
اعتراضات به هیچ جا نرسید :| و تصمیم گرفتم حالا که تعطیله برم کتابخونه درس بخونم,هی اومدن گفتن لیمو!بیا بریم بیرون! لیمو بیا بریم عیادت عین(بیچاره دوستمون اپاندیسشو عمل کرد) لیمو بیا بیرون حوصله امون سر رفته....
نذاشتن درس بخونم منم دور از چشمشون  ساعت نه اومدم خونه:| 
حالا که بخت ما خوش نیفتاده اینجا جهنمه الان؟!!هی یه صدای مسالمت امیزی تو گوشم میگه لیمو دیگه همینه باشرایط کنار بیا...اما از اون طرف وقتی به کتابهای پایه نگاه میکنم اعصابم خورد میشه که دو روز کمه :|

از موسسه x تماس گرفتن که خانم شما اومدید اسمتونو نوشتید مدارکتونو نیاوردید که!چی شد پس؟! میگم هنوز تصمیم نهایی رو نگرفتم هی منصرف میشم...فرمودن نصف سال رفت,شما کنکوری ای,پس کی میخوای تصمیم بگیری؟ازمون مهمه!پاشو بیا دخترجان!عقب میفتی!.....

تازه هفته دومه!!!! خوندن از ازمونه مهم تره!! بعدشم من نیومدم ثبت نام که,اومدم دوتا سوال راجع به ازمونها بپرسم کل مشخصات و دودمانه ما رو یادداشت کردید :| دلم نیومد بهش بگم رفتم ازمونهای موسسه y !!!
اینبار تلفن خونه زنگ خورد هیچکس نبود رفتم جواب دادم تا صدامو شنید قطع کرد :| بعد که شماره اشو نگاه کردم همون بود:))))

15.در دل و جان خانه کردی عاقبت,هر دو را دیوانه کردی عاقبت!

یک هفته ست ارامش نداریم از دست پارتی های همسایه ها :| عروسی یک شبه نه یک هفته! از بس با صدای این اهنگها درس خوندم دیگه اگه یه جایی ساکت باشه سخت تمرکز میکنم!! :|| 

دارم به کتابخونه فکر میکنم!حتی اون کتابخونه پر سر و صدای مدرسه :|


دیشب ساعت ۱ چشمامو وا کردم,تمام بدنم به شدت میلرزید,دستام و فکم قفل شده بود,توی سرم کرخت شده بود :| هرچقدر تلاش کردم گوشیمو بردارم به یکی توی خونه زنگ بزنم تواناییشو نداشتم,انگار خواب رفتم.دوباره چند ساعت بعدش این اتفاق تکرار شد و صبح با سردرد از خواب بیدار شدم,ینی داشتم می مردم؟!!! شاید هم سکته خفیف بوده :))

خدایا ممنون که گذاشتی زنده بمونم ...!

+کم مینویسم؛ساده از کنار سوژه هایی که میشه ازشون نوشت میگذرم!


5.بگذار عشق مال کسانی باشد که سفاهت عاشق پیشگی دارند نه من و تو! شجاعت عاقل بودن داریم انقدر که بدانیم وقتی که عشق از در می اید , رنج است که خروار خروار بر سر اوار میشود!

اگه به ساعت انتشار این پست نگاهی بیندازید متوجه میشوید که چهار صبح هست!!

اخر شب تصمیم گرفتم به جای اینکه این کتاب جذاب "عشقه" (توی پست قبل همین چندساعت پیش!معرفی کردم)هرروزم رو نصفه و نیمه کنه فقط یک روزم رو ازم بگیره!

باید بگم رمان کااملا با این رمانهای عاشقانه ی ابکی جدید! متفاوت بود و من محو ادبیاتش شدم

همین الان تموم شد

این پست رو نوشتم که از مهرنوش صفایی عذر خواهی کنم!

"خانوم مهرنوش صفایی عزیز از اینکه در پایان داستان شما را لعنت کردم پوزش میطلبم :-\ امیدوارم هرجا هستید دلتان شاد و تنتان سلامت باشد!" 

(مثلا به سبک خودشون نوشتم!)

صدبار من گفتم لیمو تو جوگیری نخون این رمانهای عاشقانه رو! کو گوش شنوا؟ این یکی قششششنگ نابودم کرد...الان چیزی که یادم میاد اینه که هی میرفتم زیر پتو و گریه میکردم

!!!! یادته لیمو؟؟یک هفته قبل میخندیدی میگفتی من چرا گریه نمیکنم؟! اینم گریه ی بی دلیلت

الان دیگه خیالم راحته که حالمو خودم میتونم خوب خوب کنم و دغدغه ای برای خوندنش ندارم , گاهی از حماقت پزشک ۳۰ ساله داستان حرص خوردم ,گاهی از بچگی ها و تجاربشون کلی پند گرفتم , در کل مفید بود!

"گریه کنم یا نکنم اخر ماجرا رسید/گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید"

4.من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

این روزها یک کتاب به نام "عشقه" از خانم مهرنوش صفایی رو دارم میخونم , صرفا برای رفع خستگی و تنوع!!

فووووق العاده مجذوب داستان شدم چون مثل بقیه رمانها تکراری و بی مفهوم نیست.خیلی ازش خوشم میاد! دوست داشتید بخونید!

اما خب علاوه بر این تنوع و شادی که بهم داده یک عیب بزرگ هم داشت؛ ساعت مطالعه روزانه ام رو به ۳ یا ۴ ساعت در روز کاهش داد! 

هی عذاب وجدان میگیرم میگم ولش کن نخون , اما بعد دوباره میگم برای یک شروع پرانرژی تر از مهر به این تنوع نیاز دارم!

خب مشخصه که این چند روز رو از خودم راضی نباشم دیگه"لیموی سخت گیر!"


امروز باز خاله جان داشت با حرفهاش اعصاب مادرم رو خورد میکرد , رفتم گفتم گوشی رو بده لطفا. نداد! دوباره ده دقیقه بعد گفتم گوشی رو بده کارش دارم! بازم گفت صبر کن! ایندفعه طاقت نیاوردم صدامو یکم محکمتر و بلندتر(یه کوچولو!)کردم و گوشی رو گرفتم ...تا زبون باز کردم یهو زدم زیر گریه!!!!!   برگشتم به مامانم نگاه کردم و گفتم وای از دست شما

خودمو کنترل کردم و خیلی از حقایق رو گفتم,تمام مدت خاله ام سکوت کرده بود و یا منو تایید میکرد .تهش هم گفتم لطفا دفعه بعدی که تماس گرفتید فقط احوالپرسی باشه , من درس دارم و نمیتونم مادرمو بهم ریخته ببینم.قصد بی احترامی هم نداشتم,خدانگهدار!!

حرفهام منطقی بود و ناراحت نشد/مسلمه

هنوز از اون گریه اول کارم متعجبم, از ضعف لیموی تلخ بدم اومد...نباید پیش بیاد

_من عاشق میوه هستم!همه میوه ها! اما علاقه شدیدی که به سیب دارم از اونجایی مشهوده که روزانه حداقل ۴تا سیب میخورم! 

خواهرم میگه اسمتو باید بذارن سیب! گفتم من لیمو هستم:)) 

وقتی وبمو ساختم اسم سیب هی تو فکرم میچرخید اما چون بودن دوستهایی که اسمشون سیب باشه منصرف شدم!

کسی هست منو راهنمایی کنه چطور میشه برای وب بیان اهنگ گذاشت؟!

طعم اخرشب:لیموشیرین تازه :)


۱ ۲ ۳ . . . ۱۶ ۱۷ ۱۸
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan