!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

گِرهِ هفت ساله

میگن شب آرزوهاست.
هروقت میخوام دعا کنم یا آرزویی داشته باشم
اول از همه عزیزانم توی ذهنم رد میشن و واسه اونا دعا میکنم.بعد میرم سراغ خودم
اما الان اگه بخوام آرزویی واسه شخصِ خودم بکنم ....

آرزوم اینه گرهِ دنیایِ من به دنیایِ تو تا ابد کور بمونه.
آرزوم اینه مثلِ گذشته و مثلِ الان ، در آینده های خیلی دور هم پازلِ زندگیمون بدون همدیگه کامل نشه.
آرزوم اینه ، با من و تو تا تهِ دنیا.

میرم که حس خوبشو ذخیره کنم

فقط چند ساعت دیگه مونده تا دیدنِ دوباره ی رفیقم *.*

پدرم

داشتم واسه تولد بابام تبریک می نوشتم که بغض کردم و گریه ام گرفت.
به این فکر کردم که من چقدر این مرد رو دوست دارم.
به جای اینکه تولدش رو تبریک بگم ازش تشکر کردم که هوامونو داشته و داره.
خدا سایه ی همه ی پدرها و مادرها رو بالای سر فرزندهاشون نگه داره الهی :)

کسی که مثل هیچکس نیست و مثل آن کسی است که باید باشد!

میدونی چی شد؟
درسته من حالم خیلی خیلی بدتر از بد بود ، اما حواسم به اون هم بود
رفیقمو میگم.
وقتی حال منو دید ، وقتی رنگ پریده ام رو دید خواست کل برنامه و زندگیش رو بذاره کنار و 300 کیلومتر رو بخاطر من طی کنه بیاد پیشم.
من هنوز هم حالم بد بود اون موقع ، اما خجالت کشیدم از خودم.از اینکه چرا تا وقتی یکی مثل اونو داری باید اجازه بدی اینطوری شی حتی.اصلا مگه میتونی؟
و امروز حال روحیم خوب اما جسمیم داغونه.
بین درد کشیدن ها و تنهایی از خودم مراقبت کردنهام به نگاه نگران تو فکر میکنم.به اینکه چقدر هوامو داری و چقدر خوشحالم دوستی مثل تو دارم.
هفت ساله که داری ثابت میکنی کسی شبیه تو نیست و نمیشه :)
من اگه تو این دنیا یه رفیق دارم اون تویی.

هر چه کویت دورتر ؛ دلتنگ تر ، مشتاق تر

ساعت 6/5 صبح شنبه 29 دی آخرین امتحان
سالن مطالعه
یه حس گنگ
یه حال که میخوام زود تموم شه

ساعت دوازده و نیم
سلفم.امتحانم تموم شد.نمیدونم! نظر خاصی راجع بهش ندارم.میتونست سختترین امتحانم باشه
استاد ق دیروز نمره ها رو زد و به جز سه نفر به یه سریمون یه نمره داده :| بقیه رو هم انداخته. مریض

ساعت پنج عصر و مادر عزیز میم کنارم نشسته.چقدر خوب و مهربونه.چقدر دوستش دارم.
خداجون مرسی بابت دوستای خوبی که دارم

و امروز یکشنبه 1 بهمن ، دو روزه خونه ام و حس خوبیه.حس بودن میان خانواده.
خانواده ای که یک عضوش فعلا ازمون دوره ... :)

زندگی من سادگی عجیبی دارد.

آهنگ Angel by the wings رو دارم گوش میدم و میدونی این موزیک واسم یادآور چه زمانیه؟! سال کنکورم.آبان ماه. می رفتم توی حیاط قدم می زدم و این رو گوش می دادم و میگفتم یعنی میشه سال دیگه این موقع به چیزی که میخوام رسیده باشم؟! قول میدم دیگه فقط با آرامش درس بخونم.قول میدم وقتی موقعیت و جایگاهم توی زندگی رو پیدا کردم دیگه عجله نکنم.با اطمینان و آرامش پیش برم.
و توجیهم برای نگرانی های بی حد و اندازه اون زمانم این بود که الان بین زمین و آسمونم و هر لحظه غفلتم من رو از چیزی که می تونم باشم دور میکنه
و الآن؟ به چندتا از آرزوهام با هم رسیدم و خداروشکر.
اما انگار قولی که به خودم دادم رو گاهی فراموش می کنم.
الآن به خاطر آوردم.و میخوام دوباره بهش عمل کنم :)
سال قبل این موقع حتی تصورش هم نمیکردم یک سال بعد توی همچین موقعیتی باشم.همچین آدمی باشم.و اتفاقات جالب و هیجان انگیزی که واسم افتاد رخ بدن.همشون مثل یه داستانن به قول الف
خدای من .... هیچ تصوری از این شرایط نداشتم.میدونی یعنی چی؟! یعنی یه چیزی فراتر از رویا
شاید از بیرون یکی ببینه ساده باشه.اما سادگیش برای خودم و اونایی که در جریان زندگیم هستن به شدت عجیبه.
یه عجیبِ دوست داشتنی.
یه عجیبِ رنگی
یه سادگی که قراره ازش افسانه بسازیم.
یه سادگی که داره میشه کتاب داستانِ دوست داشتنیِ آینده.
یه زندگی که تقویمِ خاصِ خودش رو داره.
بخش عظیمی از این زیبایی ها رو مدیون میمِ عزیزم هستم و ازش ممنونم و قدرش رو میدونم.
خدایا مرسی...

چشم بد دور ... :)

خدای من ...
دارم فکر می کنم چه کار خوبی کردم که مستحق این همه پاداشم
دارم فکر می کنم خوابم یا بیدار
این واقعیت چرا این همه رویاییه
فقط بهم بگو چیکار کنم که سپاسگزار باشم؟چیکار کنم قدر پاداشم رو بدونم ... من تا ابد وفادار می مونم.

همچنان رویاها رو میشه توی بیداری دید

امروز خوشحال ترین آدم دنیام :)
یه آرامشیه که میره توی ذره ذره وجودت جا خوش میکنه 
نه خنده بیانش میکنه نه اشک ذوق!
توی متروام و خوراکی ها رو میدم به بچه های کار و با ذوق نگام میکنن.
فقط یکیشون ترسید انگار! ازم نگرفت
و فقط چند ایستگاه دیگه مونده تا شادی بی پایان :) *.*

در جهان همه چیز نیکوست ، تو نیکوتر

امتحانم خیلی خوب که نه ، خوب بود
18.5 گرفتم :/ :))) اگه آزمایشها و کوییزهای در طول ترم رو هم بخواد یه نگاهی بندازه احتمالا نمره بیشتری بهم میده
دلم واسه 20 تنگ شده :| 
خب دیگه اینم سومین امتحان و پایان آزمایشگاه ها.
تا دوشنبه همچنان باید بریم کلاس
دوشنبه بعدیش هم پایان ترم ها دوباره شروع میشن.
یعنی فقط یک هفت فرجه.که اونم اول و اخرش زده میشه

دارم صبحانه میخورم و کتاب شفای زندگی از لوییز هی رو همچنان گوش میدم و لذت می برم
و به تنها چیزی که فعلا میخوام فکر کنم سه شنبه ست.
دوباره دیدن بهترین دوست زندگیم بعد از یک ماه
انقدر خوبه ، انقدر مثبته که وقتی کنارش هستی تمام حس های خوب جهان توی وجودت جمع میشه.میخوام برم پیشش و منم این انرژی رو ازش دریافت کنم و ذخیره کنم برای یک ماه آینده ام.میخوام برم بهش بگم چقدر دلم براش تنگ شده...

+ (در جهان همه چیز نیکوست) جمله ای از همون کتاب شفای زندگیه.بقیه اش رو خودم نوشتم :))

رویاها رو میشه توی بیداری دید![2]

میدونی چیه؟ ما آدم ها ، انتخاب هامونو زندگی می کنیم.
به جز موارد تغییرناپذیری که دست خودمون نبوده ، بقیه ی اتفاق های زندگیمون رو خودمون رقم میزنیم و خودمون انتخاب میکنیم چی باشیم ، کی باشیم ، کجا باشیم ، با کی باشیم و با کی نباشیم و . . .
این روزها خیلی این موضوع رو حس می کنم.
خیلی خوشحالم که از انتخاب هام راضی ام.بخصوص این دوتای آخری!
انتخاب هامو با عشق زندگی می کنم :)
و خدایا مرسی که انقدر خدایی برامون.

دوست دارم بیشتر بنویسم.دوست دارم دوباره بلاگر فعالی باشم

۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan