!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

دلی دارم پر از شوق وصالش ...

عصر جمعه در حال درس خوندن و استفاده از ته مونده های انرژیم میدونی یهو چی یادم اومد؟!
تمام روزهایی که با شوق من زودتر رسیدم و کل تئاتر شهر رو زیر نظر گذروندم که پیداش کنم!
اینکه هر آدمی از کنارم میگذشت یه لبخند گنده روی لب من میدید و بس
این اواخر حس میکردم میاد یه جا قایم میشه منو زیر نظر میگیره :]]
درسته هربار شوخی میکنم که دیگه از این به بعد زود نمیرم اما مطمئنم که بازم زودتر از اون میرسم. 
راستش عمدا زودتر میرسم که این حس قشنگ رو از خودم نگیرم :)
دفعه آخری که ازم پرسید رسیدی؟! گفتم نه که عجله نکنه و بیشتر اون حسم رو ذخیره کنم ! پنج دقیقه بعدش بهش گفتم رسیدم!
الان دلم تنگ شده واسه اون حس ...

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد

تنها روی پشت بومی که فقط آسمون ازش دیده میشه نشستم دارم نهار میخورم
خوابم میاد
و دارم فکر میکنم که بعد از نهارم برم بخوابم یا درسمو ادامه بدم
بیدار بودنم باعث افزایش یک نمره بشه مثلا . خوابیدنم باعث لذت آنیم شه
اما مگه اون نمرهه قراره کوه رو جا به جا کنه؟
من که به رفتن به نمایشگاه کتاب و خونه دوستم و ملاقاتشون نه گفتم
به خوابم نه نگم دیگه
به درک که قرار نیست زود تموم شی مرورت کنم :/ بعضی وقتها مثل الان ازتون متنفرم که هنوز تخصصی نشدید

*عنوان هم ربطی به پست نداشت!

جبر؟؟

هوا خیلی خوبه و در اتاقمونو باز گذاشتیم
از اتاق بغلی صدا میاد
پدری که نگران دخترشه چرا این اخر هفته خونه نرفته
و من ناخواسته میشنوم که به پدرش میگه فردا صبح میانترم دارم!
فردا پنج شنبه ست...تعطیله
همینطوری هی قسم میخوره که خوابگاهم و میتونید تماس بگیرید بپرسید
و بعد از تماسش همچنان داره صداش میاد که لباس انتخاب میکنه واسه فردا که بپوشه

خستم حتی از شنیدن دروغ های اطرافیان ، از دورویی ها ، از صحبتهای استادهای انقلاب و جمعیت هم اتاقی هام و منطقشون ، از آموزش چگونه پنهان کردن روابط مجردی در جلسه خواستگاری!
فکر میکنم که هیچ وقت هیچ وقت دلم نمیخواد برم بشینم سر چنین کلاس هایی
حتی تر!
از اینکه من روزه نمیگیرم و قراره یک ماه توی خوابگاه بدون نهار باشم چون قانون و شرع میگه در ماه مهمانی خدا تویی که نمیتونی روزه بگیری هم باید به پای بقیه بسوزی
از خیلی چیزا
و همچنان تحمل کردن و به روی خود نیاوردن :(

پ.ن : یادم نمیاد خاطره ی جشن روز دانشجو رو نوشتم یا نه اما الان اومدن دعوتمون کردن به جشن خوابگاه ها تا پاسی از شب! و معلومه که نمیرم.
کلا از همون موقع دیگه توی هیچ جشنی شرکت نکردم

اولین حقوق دانشجویی که حتی نگرفتم هنوز!

باهاش چیکار کردم؟!
انقدر مریض شدم و رفتم دکتر و سرم و امپول و قرص آزاد خریدم که 90%ش رو پیشاپیش خرج کردم !
مرسی کائنات :/ با حس خوبی که دادی

دو روزه کلاسهامو نرفتم و بدجوری مریضم...الان نسبت به دیروز خوبم مثلا
نمیدونم چه بلایی سر سیستم ایمنیم اومده
کاش زود خوب شم..باید بیشتر مراقب خودم باشم که دیگه مریض نشم

تلاش!!

ما در کلاس خود دانشجوهایی داریم که دروس ترم اول را در دبیرستان ، دروس ترم دوم را ترم اول و حال که در اواخر ترم دوم به سر میبریم در حال مطالعه ی دروس ترم 3 و 4 هستند...
همچین دانشجوهای پیش خوانی .. !
آدم هرقدر هم تلاش کنه و موفق باشه اینا رو که میبینه احساس پوچی میکنه :)) که چخبره بابا 

مثلا الانی که من در حال خوندن واسه میانترم هفته ی بعدم و فکر میکنم چقدر دانشجوی خوب و به فکری هستم ، اونا دارن واسه میانترم ترم بعدی آماده میشن :دی

مثل همیشه تویی درمانم...:)

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

بگذر تو رو خدا ....

یه برایند میگیرم میشه غم به توان عشق ...
کاش تموم شه این روزها ... تا من تموم نشدم

شما چی؟چطوری می بخشید؟

وقتی میخوای کسی رو ببخشی اما نمیتونی ، ازش دور شو
به خودت فرصت بده
شاید حتی به اون
این یکی از دورترین راه هاییه که واسه بخشیدن یکی به ذهنم میرسه.وقتی اوضاع دیگه خوب نیست
وقتی خودت خوب نیستی 
نمیدونم.حداقل میدونم که در این لحظه دیگه با صحبت کردن واسم حل نمیشد.
درک نمیکنم یه چیزایی رو. دلیلشونو.انگیزه ی پشتشون رو
اینکه بخوایم به یه حسی برسیم اما به چه قیمتی؟
اینکه گاهی فقط و فقط به خودمون فکر کنیم قشنگ نیست ...

باورم نمیشه حتی توان راه رفتنم نداشتم

سرم گیج میرفت ... جلومو نمیدیدم 
میلرزیدم 
از درون تهی میشدم
درد داشتم
به زور خودم رو رسوندم طبقه دوم و دیدم هم اتاقیم خوابه.اون یکی هم نیست
پیام دادم به دوستم که بیا کمکم کن
نبود
کارت دانجشویی و بانکیمو برداشتم خودم تنها برم
احساس غربت و تنهایی حالم رو بدتر میکرد.احساس اینکه چی و کی میتونه منو دوباره نترسونه؟بخندونه؟
اما اخه ساعت 11 شب باید میرفتم به کی میگفتم که بذارن از خوابگاه برم بیرون و درمانگاه؟
اون دختره که مددکاره منو توی راه دید و باهام اومد
تا حالا هیچ وقت تو زندگیم سرم نزده بودم! تجربه شد
حتی تجربه ی آمبولانس!
یا با مانتوشلوار شب رو خوابیدن
 یه آدم مریض و ضعیف .. .چیزی که هیچ وقت دلم نمیخواست باشم.این دفعه نتونستم خودم رو کنترل کنم ...
گذشت 
الان وضعیت نرمالی دارم و ساعتها از اون جریان گذشته
بهتر میشم
خوب میشم
مامانم نباید بفهمه! کاش بهم زنگ نزنه

تو بگو من قوی ترم یا طوفان؟!

دیشب خواب سیل دیدم
خواب دیدم مادرم کنار فروشگاهی که ازش خرید میکنیم با وسایل زندگیمون نشسته و من سمت مخالفش اون طرف فلکه ام
هر چی تلاش میکردم بهش برسم شدت بارون بیشتر میشد
اون در آرامش بود اما من آشوب بودم
از خواب پریدم و دیگه نخوابیدم که نفهمم چی میشه

حالا کمتر از 24 ساعت از خوابم گذشته و یه طوفان به بزرگیِ بزرگترین طوفان جهان توی زندگیم جریان داره
۱ ۲ ۳
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan