!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

برگردیم به اصل خویش

نشستم با خودم فکر کردم چیکار کنم خوب شم؟چی در من تغییر کرده که این احساسات اومده سراغم؟
فهمیدم چیه و روش کار کردم
پاشدم چند اپیزود فرندز دیدم.از دوستهام خبر گرفتم و یکیشون داشت میرفت سفر ، اون یکی کار پیدا کرده بود و اون یکی مثل من تو خونه خودش رو سرگرم میکرد و و و ...
شروع کردم به انجام کارهایی که دوست دارم و حتی کارهای عقب مونده
خلاصه که خودم رو بغل کردم و بوسیدم *_* به موفقیتهام و راه هایی که اومدم فکر کردم.قدر تمام تلاشهایی که کردم رو دونستم و ندیده نگرفتمشون.دیدم خیلی از خودم جلوام.آفرین بهم
الان حالم خوبه و دیگه به چیزی برای بهتر کردنش نیاز ندارم:) مگه داریم بهتر از این؟
حال دلتون خوب.مراقب خودتون باشید و قدر خودتون رو بدونید!

دلم پر میکشه برای تجربه ی این حس در آینده

بچه ها!
میخوام بگم خبری از فرودگاه و هواپیما و ساحل نبود اما من اون روز رژ کمرنگم رو زدم و آروم از اتاق خارج شدم ، سوار مترو شدم و تنهایی یک مسیر جدید رو برای اولین بار طی کردم و خودم رو رسوندم به مقصد! و اتفاقا اون نامه به نوعی وجود داشت و پایان داستان همون روز هم برام باز بود.
اما الان؟! اواسط داستانم و قصد دارم به زودی بنویسم ادامه اش رو
نکته؟! اره! این داستان واقعی زندگی من بود و هست!
دلم پررررر میکشه برای تجربه این حس در آینده ! نمیخوام برگردم عقب چون راه طولانی و قشنگی رو اومدم و یک عالمه تجربه کسب کردم و میتونم صدبرابر بهترش رو در آینده دوباره و دوباره تجربه کنم و آخ!! دلم پر میکشه!!

اگه نمیدونید داستان چیه این پست رو بخونید :) و لطفا اگر میخونید هم آهنگش رو گوش بدین حین خوندن و هم برام بنویسید! 

یک جامه بدر به نیک نامی!

یک جامه بدر به نیک نامی
باقی دگر خود دانی
این بیت حکایت همه ی آدمهای این روزها و حکایت چیدمان ذهنی خیلیامونه
همه ی آدمها اول رابطه روی خوب خودشو نشون میدن بهت.توی هر نقشی که باشن ؛ معشوق ، همسر ، دوست ، همسایه ، هم کلاسی ، فامیل ...
وقتی در شروع داستانیم مهربونیم ، هم دلیم، یار و یاوریم ، دوستیم.یاد نگرفتیم خودمون باشیم.یاد نگرفتیم جسور باشیم تا نه ضربه بخوریم نه ضربه بزنیم
یه سری آدمها هستن که ترسناک ترن. اینا بهت محبت میکنن ، باهات دوستن ، بین این خوبی ها و محبتها و دوستی ها یواش یواش اهداف خودشون رو هم پیش میبرن.حرفهای دلشونو میزنن بهت.تیکه هاشونو میپرونن و خللصه اون "بدی" رو ازشون میبینی
حالا تو میمونی و محبتهایی که ازش دیدی به اضافه بدی هایی که مثل خوره واسه روح و روانتن.
من از این آدمها زیاد دیدم و شنیدم.دور و نزدیک...
شاید تو بگی خب تحملش کن! کفه ی خوبی ترازوش سنگین تره.اما من یه نصیحت بهت بکنم ! قبل از اینکه خیلی دیر بشه حذف کن این آدمهای سمی زندگیت رو
حتما داستان اون قورباغه ای که میذارنش توی یه ظرف اب و کم کم حرارت رو زیاد میکنن بدون اینکه متوجه بشه و تهش خود قورباغه فلج میشه رو شنیدی!
تو بدون اون خوبی و محبت نمی میری.هیچ اتفاقی برات نمیفته...اما با اون بدی های یواشکی و دورویی ها حتما یه روز اسیب جبران ناپذیری میخوری
نترس از از دست دادن ادمهای سمی.نترس از کوچک شدن دایره ارتباطاتت
اما بی نهایت بترس از سیاه شدن ذهنت.از هرز شدن افکار منفیت.از اینکه نتونی به کسی اعتماد کنی بترس...زندگی که توش اعتماد نباشه و پر باشه از شک و تردید و ترس هیچ وقت برات آرامشی نخواهد داشت.پس بگذر از خیر و شرشون و خودت رو رها کن
من به شخصه فدای آدمهای صادق میکنم خودم رو!! سر و دست میشکنم که با کسی که صداقت و جسارت داره دوست باشم...شاید یه جاهایی صداقتش اذیتت کنه اما مطمئنی که هیچوقت آسیب جدی ازش نمیخوری.هرچی هست خودشه
اگر تو زندگیتون آدمی رو پیدا کردین که صداقت داشت ، خودش بود ، روراست بود ، یک رو داشت ، هییییچوقت از دستش ندید :) اون نعمت زندگیتونه
مهم ترین و با ارزش ترین اصل انسانی زندگی صداقته.اگه نبود ، نمونید و وقتتون رو تلف نکنید.
و مهمترین نکته؟ اول از همه خودتون باید صداقت داشته باشید که از بقیه هم انتظارش رو داشته باشید.
همین:)
من خوبم! اتفاقی هم نیفتاده.پیرو پست قبلی چندتا کامنت ناشناس خصوصی داشتم که ترجیح دادم جوابشون رو اینجا هم بنویسم و ثبت شه.

یکم ناشناس حرف بزنیم؟!

بریم یکم ناشناس با هم حرف بزنیم؟! درد دلی ، انتقادی پیشنهادی ، حرف دلی ، سوالی ، هرچیزی ...

یکم رنگ و بوتون توی فضای وبلاگ بپیچه :)

آخ گفتی میم!

تا الان 12 تا امتحان دادم
فکر میکنی تموم شدن؟! نه!
7 تاااا دیگه مونده :))
این ترم اگر حضوری بود ؛
تا الان تموم شده بود! مسلما و قطعا تعداد امتحانات کمتری رو گذرونده بودم ! عدالت آموزشی در نتایج امتحانات و تفاوت بین دانشجوی خوب و بد مشخص بود ! دروس عملیم رو گذرونده بودم ! کم کمش دوبار میم رو دیده بودم ! و کلا حالمون خیلی بهتر بود ...
بیاید دعااا کنیم ترم بعد شرایط حضوری شدن دانشگاه ها فراهم شه! این حداقل یه دعای نزدیکتر به واقعیته

یعنی خودش میگه من اشتباه کردم؟

بخشش هیچ وقت کار آسونی نیست... وقتی تصمیم میگیری ببخشی یعنی اونقدر ظرفیت در خودت دیدی و اونقدر اون شخص برات مهمتر از اتفاقِ رخ داده هست که رنج طرف مقابلت رو با بخشش کم کنی و خودت اونو متحمل شی تا زمانی که دوباره ترمیم شی
حالا فکر کن یه چیز سخت و بزرگ رو ببخشی و جون بکنی تا خوب شی ، سر پا شی ، ذهن و فکرت رو تنظیم کنی و بشی آدمی که قبل از اون اتفاق بودی ، بعد بیاد بگه چرا بخشیدی؟! من اگه بودم نمیبخشیدم ! اینجا چی میخوای الان واقعا؟! برام سوال شده

زیبا نیست؟
تو جای من بودی چه حسی بهت دست میداد؟

بعد از اینکه تلاش کردم و نشد

انگار باید سایه ی یه چیزهایی رو توی زندگیت بپذیری دیگه! 
پذیرش اتفاقات و موضوعات شیرین که برای هیچکس سخت نیست ، منظورم مسائل منفیه ، مسائل دوست نداشتنی! تحمل کردنی!
وقتی تلاش کردی حلش کنی و نشد دو راه داری... یا بذاری و بری ، یا بمونی و اون سایه رو تحمل کنی
وقتی پای رفتن نداری ، تحمل میکنی
اما دیگه هیچ چیز مثل قدیم برات دلچسب نمیشه.چون هر قدر هم شاد شی باز یه سایه هست...سایه ای که هرجا بری همراهته
میترسم تحملم کم بشه

امان از دوری

یکی از بدی های زندگی اینه که نمیتونی همه ی اونهایی که دوستشون داری رو در یک لحظه کنار خودت داشته باشی
شاید هم خیلی ها بتونن ، اگه شما میتونید قدر این موقعیت رو بدونید ..
دوری از کسی که دوسش داری خیلی سخته.ندونی داره چی بهش میگذره ، اگه کاملا خوب نباشه بهت نگه که نگرانت نکنه
روزمرگی هاش رو نمیبینی ، خندیدنهاش رو نمیبینی ، ناراحتی و عصبانیتهاش رو نمیبینی ، تلاش کردنها و اومدن و رفتنهاش .. هیچی کلا .. تکنولوژی هم خیلی بهت کمک کنه بتونی از پشت یک قاب بیینیش گهگاهی
گلهی فکر میکنم چوب خط هام دارن تموم میشن واسه این شرایط ... اما زمان میگذره میبینم قوی تر از چیزی ام که توی ذهنم تصور کردم! دوام میارم.

پس چرا سبز نمی شود این جان؟!

من هیچ وقت به متن تیتراژ آنه توجه نکرده بودم.تا اینکه چند روز پیش برام فرستادنش و گفتن یاد تو میفتیم!

گوش کردم و حتی خوندمش، دیدم چقدر حقیقت دوسال اخیر زندگی منه! دیدم چقدر منم ...


(((آنه!

تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.

آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه

نقره ای نهفته بود.

آنه!

اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز

درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار توست.)))

ولی

من از همان لیوانى که
به گلدان ها آب مى دهم مى نوشم
پس چرا
سبز نمى شود این جان ...؟


به عمل کار برآید

خیلی وقته دیگه شنیدن هیچ حرفی خوشحالم نمیکنه ، خوندن هیچ شعری مثل گذشته منو به وجد نمیاره ، خوندن هیچ داستان و دیدن هیچ فیلمی باعث نمیشه محو محتوای اون بشم ..
چون همشون پوچن تا قبل از اینکه به مرحله واقعیت برسن
هیچوقت تو زندگیم انقدر عملگرا نبودم.
میدونی چی خوشحالم میکنه؟کارها ، رفتارها ، عمل ها ، "فعل"ها...
۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ . . . ۶۹ ۷۰ ۷۱
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan