!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

کُشت منو!

دیشب خواب میدیدم یه مرد من رو گروگان گرفته و در اخر هم با چاقو من رو کشت
با این که میدونستم دارم خواب میبینم و منتظر بودم اون لحظه ای که میخواست با چاقو بهم ضربه بزنه از خواب بپرم اما نشد! بیدار نشدم
و توی خواب درد ضربات چاقو رو حس میکردم
انقدر خوابم ادامه پیدا کرد که مردم! و وقتی بیدار شدم با بغض به شدددددت سنگینی داشتم گریه میکردم و صورتم رو چسبونده بودم به بالشم.
هرچی گریه میکردم بغضم تموم نمیشد
بعد از اون خوابم احساس میکنم بدترین اتفاقی که برات میتونه بیفته اینه که خودت رو از دست بدی.اونوقت دیگه هیچی نداری!
از دست دادن خودت صرفا مردن نیست.
خواب بدی بود.الان ساعت یک بعد از نیمه شبه و با اینکه به شدت خوابم میاد دلم نمیخواد بخوابم.
من خودم رو دوست دارم.:( نمیخوام دیگه همچین خوابی ببینم
مواظب خودتون باشین.

پ.ن : خوابیدم . خواب دیدم میخوان تو رو ازم بگیرن

تربیت!

اگه یه روزی بچه داشتم احتمالا اولین چیزی که در مهارتهای زندگی بهش یاد میدم تنهاییه
اگه بدونه توی زندگی روزهایی وجود داره که حتی ممکنه از نزدیک ترین فرد زندگیش که در اون لحظه منِ مادرش هستم به تنگ بیاد و حس کنه چقدر ازش دوره و چقدر تنهاست ، دیگه برای نگه داشتن آدمها کنار خودش دروغ نمیگه.دورو نمیشه.خودش رو در اولویت قرار میده.از حقش دفاع میکنه.نمیذاره کسی ناراحتش کنه یا چیزی ازش کم کنه چون میدونه در نهایت تنها کسی که واسش میمونه خودشه.حتی غیبت نمیکنه چون میتونه هرمشکلی با کسی داره مستقیما به خودش بگه بدون هیچ ترسی.به حریم شخصی دیگران احترام میذاره و درک میکنه که نباید کاری کنه که اون ادمها نتونن تنهایی از پس خودشون بر بیان.اگه عاشق شد وابستگی افراطی نداره که اذیت شه. و در یک جمله ی کلی اینکه زندگی در کنار عزیزانش شیرین تر و بدون اونها هم شیرین خواهد بود واسش.
دیگه نگران این نیستم که اگه من مردم بچه ام چی میشه مثلا! 
نمیدونم.چیزی نشده.در حالت خوشی هم به این فکر کردم.فقط جالب بود واسم

پیچش مو در آینده نه چندان دور!

آلی هم عالی که نه اما خیییلی خوب بود. کاملا راضی ام.
بریم واسه بعدی ها 
و کمتر از 15 روز دیگه من و آرامش خونه و خانواده و فنددددقم *_* 
اخ که چقدر دلم براشون تنگ شده
اولین باری بود که سه ماه کامل ندیدمشون! تجربه ی جالبی بود اما
و دارم به بعدش فکر میکنم که چقدر قراره سخت تر باشه.

آلی!

میدونی این دو روزی که گذشت خیلی تلاش کردم
و امشب همچنان ادامه داره
کاش فردا هم نتیجه تلاشهامو ببینم و امتحانم خوب شه *_* 
بعدش دیگه امتحانهام اسونترن و فشار کمتره.

این بار تونستم :)

هنوز 24 ساعت از پست قبلی نگذشته که من خوان اول رو با موفقییییییت پشت سر گذاشتم و باورم نمیشه که امروز تونستم اون استرسه رو در راه مثبت مدیریت کنم *_*
خود امتحان و موفقیتش به کنار ، من برای اون مدیریتم خوشحاااالم... واقعا کار سختی بود واسم و تونستم از پسش بربیام :) ذوق دارم
امیدوارم این تلاشم همچنان نتیجه بده *.*

بوی گیسویش مرا دیوانه کرد

اینم از فرجه ها ! 
فردا میفتیم رو دور امتحانها که البته دوتای اولی سختترن و همین هفته هم تموم میشن راحت میشیم
میم میگه نمیشه تو هر بار امتحان داری استرس داشته باشی.کل زندگی قراره چالش داشته باشیم و تو قراره واسه هر چالش انقدر استرس داشته باشی؟!نمیشه که.باید یه فکری واسش بکنیم
راست میگه.خودم بیشتر از اون اذیت میشم
الان خوبم.
اما واقعا باید روش کار کنم.
و اینکه از فرجه ها بهترین استفاده رو کردم و از تلاشم راضی ام.تهش همین بود
بریم ببینیم این ترم رو چیکار میکنیم و بعدش هم برم خونه و دوماه و اندی وقت واسه تقویت بقیه علاقه مندی هام و ... بذارم *_*
و درست همین لحظه دارم فکر میکنم اگه تو رو نداشتم چیکار میکردم!خوشحالم دارمت


حال دلتون خوش :)

تو دنیایی که میتونی هر چی که میخوای باشی ، مهربون باش!

دلم میسوزه برای وقتهایی که چشم هامونو به روی مهربونی ، همدلی ، هم صحبتی ، درک کردن و  دوست داشتن اطرافیانمون می بندیم
نمیدونم چی میشه که اینطوری میشیم و چیکار کنیم هیچوقت اینطوری نشه
کاش بیشتر حواسمون به همدیگه باشه.کاش بی تفاوت از حال همدیگه نگذریم

دلم نمیخواد ببینم که ادامه ی این کار چه بلایی سرمون میاره ... ترسناکه

میدونم میتونم نمره خوبی بگیرم :!

دوتا امتحان اولم غولن :| 
تمام فرجه رو من داشتم امتحان اول رو میخوندم تا الان.امروز اومدم سراغ امتحان دومی و با دیدن حجم و سختی مطالب چنان استرسی گرفتم که بیا و ببین.در حدی که امروز و  فردا رو کلا میخوام اونو بخونم
من نمیدونم چرا میانترم میگیره وقتی حذفی نیست :/
این دوتای اولی که اتفاقا همین هفته ی اینده هستن رو بتونم با موفقیت بگذرونم احساس میکنم بچه هامو فرستادم سر خونه زندگیشون :/ و بقیه امتحانهام در مقابل این دوتا مثل مسافرتهای دوران بازنشستگی میمونن
بخون بخون تا دوشنبه وقت داری :]]

پ.ن ساعت 19:54 : واقعا باید یه خسته نباشید حسااابی به خودم بدم بابت امروز. دمت گرم لیموی جان *_* اون امتحانی که صبح نگرانش بودم 4 فصل کاملا نخونده داشتم که مطمئنم تا قبل خواب 3 فصلش رو تموم میکنم :) میمونه یه فصل دیگه که فردا میخونم و اگه زود تموم شه عصرش هم میرم سراغ مباحث اوایل ترم *_* 

عنوان هم نمیدونم

جنگی درونم به وجود اومده که در این لحظه سختترین کاری که باید بکنم تحمل خودم و افکارمه ...
نمیدونم چی شد که اینطوری شد اما اینو خوب میدونم که باید گردونه رو بچرخونم و توی یه سری از مدارهام تغییراتی ایجاد کنم
که زندگی سختتر و کمتر بتونه عذابم بده.که روزها ساده تر شب شه
فقط میدونم نباید اینطوری بمونه

صدام از گلوم در نمیاد که بخونمش...

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم

صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فروریزم

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم

ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
(هوشنگ ابتهاج)
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan