!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

دارم تغییر میکنم

اگه میخواید بدونیو حالتون واقعا خوبه یا بده شب ها به درونتون نگاه کنید! شبها همه چیز پررنگ تره.
تمام حس های خوب و بدی که در طول روز باهاشون مواجه شدی یا ازشون فرار کردی شب ها پرررررر رنگ میشن.
و من فهمیدم که امروز عصبانی بودم.بماند

از این که بگذریم
باید بگم که ....
دارم کتاب نیمه ی تاریک وجود رو میخونم.پذیرش نفرت در برابر عشق ، شجاعت در برابر ترس ، قناعت در برابر حرص و ...
این که بدونیم هرررررگونه حسی که داریم و هرگونه بخش وجودی و شخصیتی که داریم ، چه خوب چه بد ، چه مزایایی برامون داره و جریانش چیه..
و منم که دارم خودم رو بررسی میکنم که اره! همیشه از نفرت فرار کردم ، از حسادت ، از هر ویژگی بدی
چون بهم دیکته شده بود توسط خودم که خووووب باش! قهرمان خودت باش
درصورتی که خوب بودن یعنی "کامل" بودن ، نه فقط اون صفاتی که با عنوان "خوب" شناخته شدن رو داشتن.
یه جاهایی باید به جای عشق ، نفرت ورزید . باید حسود شد حتی ، باید ظالم بود ...
شرایط مهمه.
میدونی؟درسته که این روزها بخش زیادش رو دارم رنج میکشم بخاطر اتفاقات و عواطف درونم.اما دوستشون دارم.پذیرفتمشون.و دارم بزرگتر میشم
و البته که هیچوقت فراموششون نمیکنم.
gold days!!!!!هاه

باید برم ببینم عروسکها سر جاشونن؟

یک سال قبل من و دوستم ف و خواهرم روی تختم نشسته بودیم با این که از این کار متنفرم اما چاره ای نبود
خلاصه! قلمبه اومد خودش رو پرت کرد روی تخت
لازم به ذکره که قلمبه دو سه کیلو از صدکیلو شدن کم داره :| 
و بله! تختم شکست :||
بعدش هم که رفتم دانشگاه و دیگه خونه نبودم که نیازی به تخت داشته باشم
حالا برای دو ماه پیش رو که خونه ام تختم رو عوض کردم و یه تخت جدید گذاشتم
به علاوه ی اضافه کردن تماااام عروسک های بچگیم و حتی نمیدونم چرا.چون سالها بود عروسکها توی گونی و کارتون بالای انبار حمام بودن!!! دلم خواست اتاقم رنگی رنگی شه
وقتی داشتم عروسکها رو جا میدادم بالای تخت و کمد هی تکونشون میدادم که مطمئن شم یه وقت نیفتن وقتی در کمدها باز شه یا زلزله بیاد!
کل خانواده افتاده بودیم به جون اتاقم که مرتبش کنیم و هنوز کارهاش مونده بود که تصمیم گرفتیم بیایم یکم استراحت کنیم
آقو ! تا نشستیم زلزله اومد :)))) نشسته بودیم به هم نگاه میکردیم میگفتیم عه زلزله ستا
و من دارم فکر میکنم چقدر قانون جاذبه بعضی وقتها جواب میده
بیاید به چیزای خوب فکر کنیم... اتفاقهای خوب ... آدمهای خوب ...!

تخریب آخرین و تسکین دهنده ترین راه ذهنیمه

خوش به حال اونایی که میتونن همیشه این تفکر رو داشته باشن که زندگی قشنگه و ارزشش رو داره
شخصا با وجود رضایت نسبیم از خودم و زندگیم گاهی به این نتیجه میرسم که زندگی پوچ و بی ارزشه ... 
دیگه چه توقعی میشه ازش داشت وقتی توسط آدمهای قابل اعتماد و عزیزت رنجیده میشی یا زیر سوال میری یا یهو همه چیز تحت تاثیر یه اتفاق قرار میگیره و چشممون رو به روی خیلی چیزها میبندیم
راستی چه حسیه وقتی یکی با مظلوم نمایی گولت میزنه هان؟


احساس میکنم زیادی اینجا شناخته شدم.

I wish i were happy

میدونی
تا الان که نه روز از تابستون گذشته اونی نبوده که میخواستم
نه خوشحال بودم ، نه هیجان انگیز بوده ، نه هدفمند بوده ، نه رویایی!!
همش ضدحال و حالگیری
خیلی دلم میخواد درست شه.بیکار هم یه جا ننشستم و اوضاعم رو تماشا کنم.
واسه بهبودش تلاش میکنم اما انگار توی یه چرخه معیوبم
میترسم...
من از چالشهای زندگی نمیترسم.معتقدم همونا باعث میشن قدر زیباییها و خوبی هاشو بدونیم
اما از اینکه یک احساس بد رو بارها و بارها تجربه کنم و اون چالشم باشه میترسم.میترسم از پا درم بیاره بدون اینکه بفهمم
و حتی میدونی؟! کاش مینشستم واسش گریه میکردم!! سبک میشدم
باورت میشه؟گریه ام هم نمیگیره!
در سکوت و پوچی خیره میشم به یه جا :||| 
what the hell .....?
بیا فکر کنیم قراره درست شه.

کازابلانکا

کازابلانکا یه فیلم خیلی قدیمی که درمورد حواشی جنگ جهانی دوم ساخته شده
سیاه و سفیده :)) 
خیییلی خوشم اومد ازش.قشنگ کل تایم فیلم رو سرگرمم کرد!
و مکالمه ای که از فیلم منتخب شد بنویسم :

×دیشب کجا بودی؟
_اون مال گذشته ی خیلی دوره یادم نمیاد
×امشب میبینمت؟
×من هیچوقت برای اینده ی انقدر دور برنامه نمیریزیم

و البته اونجا که میگه من فقط خودم رو دارم.تنها چیزی که تو این دنیا واسش میجنگم خودمم!

چند تا فیلم معرفی کنم :)

فیلم American beauty
درام و سرگرم کننده. اما شاهکار نبود و پایان باز هم داشت تقریبا! 
فیلم the help
راجع به خدمتکارهای سیاه پوستی که تصمیم میگیرن علیه نژادپرستی بجنگن
قشنگ بود. اما باز هم به نظرم میتونست پایان بهتری داشته باشه
انیمیشن up
خیلییی وقت بود میخواستم ببینمش و از دیدنش هم لذت بردم.زیبا بود
فیلم A star is born
این که انقدر معروفه که فکر کنم خودتون دیده باشید.
در کنار داستان فیلم ، به نظرم توجه زیادی به موسیقی های متنش داشته باشید که فوق العاده بود.
لذت بردم
فیلم perfect strangers 
روند داستان خسته کننده ست اما از یه جایی به بعد انقدرررر اوج میگیره که واقعا به نظرم ارزش دیدن داره.من خیلی خوشم اومد
و دوست دارم یه بار دیگه با میم ببینمش مثلا!! 
اخه مهمه که با کی فیلم میبینی!
فیلم monte carlo
درام کمدی که راجع به سه تا دختر دبیرستانی(؟!) که اگه اشتباه یادم نمونده باشه از تگزاس میرن به پاریس و داستان ها دارن! سلناگومز نقش اوله

و البته friends که تازه رسیدم قسمت 5 فصل اول :)))

کنکورهای زندگی

هیچی و هیچ کس نمیتونه سد راه رسیدنم به رویاهام شه.
رویاهایی که از بچگی واسشون جنگیدم و خواستم که بهشون برسم
شاید یه سریاشو هیچکس ندونه ، شاید یه سریا رو فریاد زده باشم!
از همون بچگی عادت کردم بهترین خودم باشم و هرجا حس کردم ازش دور شدم حال خوب درونیم خدشه دار شد.نه بخاطر اینکه اعتماد به نفس نداشتم ، بخاطر اینکه در اون لحظه اونی که میخواستم نبودم.
برای نتایج ترم اولم هزاران دلیل وجود داشت که خودم رو قانع کنم که بابا دیگه بهتر از این نمیشد ! اما ترم دوم دیگه همه ی بهانه ها رو از خودم گرفتم ، چشمهام رو بستم و رفتم و تلاش کردم.
خیلی از دوستام و شاید خانوادم به صورت پنهانی از دستم دلخور شدن که چرا انقدر نیستم یا بی معرفتم مثلا! فقط برای یکی از دوستام همیشه وقت داشتم ؛ با دلایل متعدد. هروقت که میخواست همه چیز رو تعطیل میکردم و میگفتم من هستم! لذت میبردم از این کار.
الان که دارم اینو مینویسم یاد معلم فیزیک سوم دبیرستانم افتادم که میگفت فلان دانشمند نظرش این بود که من میرم توی آزمایشگاه خودم ، درها رو میبندم ، و روی پروژه های خودم کار میکنم و برام مهم نیست که تو دنیا چی میگذره.من به کارم ادامه میدم
این همیشه توی دهنم مونده بود و فکر کنم گاهی میتونم عملیش کنم!
یک سال پیش همچین روزی ، منتظر سه روز دیگه بودم که برم و هر چی خوندم رو روی پاسخنامه ی کنکور سرنوشت سازم پیاده کنم!! کاملا راضی بودم چون نهایت تلاشم همون بود.نمیگم همه ی هوش و استعداد و تواناییم همون بود
بعدش من خیلی جنگیدم.که برم رشته ای که خودم میخوام.نه چیزایی که بقیه میخوان
شاید حتی کمرنگ و طرد شدم.
ولی ارزشش رو داشت.
الان هم توی دانشگاهی دارم درس میخونم که معروفه به بددددد نمره بودن استادهاش.بیشتر هیات علمیها.استادهای قراردادی یا TA قابل تحمل ترن!
ولی اون سخت گیری هاشون رو دوست دارم.شاید در طول ترم اذیت شم و غر بزنم اما یه روزی مثل الان که برمیگردم و نگاه میکنم واقعا خوشحاام که سختگیری ها و بدقلقی های بی موردشون باعث شده ازم یه دانشجوی قوی و تلاشگر ساخته شه.
بخصوص این ترم که چندتا از استادهامون بهمون فهموندن اگه دنبال نمره باشی باختی.باید یاااد بگیری.بفهمی.لذت ببری.تلاش کنی. بعدش نمره ی خوب خودش میاد!
خب من یه جنبه ی شخصیتی دارم که پتانسیل علاقمند شدن به اکثر رشته ها رو دارم :))) مثلا این ترم که واحدهای زیادی شیمی داشتم با خودم میگفتم ببین رشته شیمی هم میتونستی بریا! باحاله! 
ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه نمیتونست اونطوری که باید من رو به جایگاهی که میخواستم برسونه
شاید هم بتونه!
نمیدونم
دیدگاهم نسبت به آینده و رشته و کار و حرفه و مهارت دیدگاه دوسال پیش نیست.محدود نیست. گسترده و لذت بخشه و بهم امید میده
داشتن دوست سی ساله ای که اونم مثل من دانشجوی ورودی بود و بدون داشتن مدرک دانشگاهی درآمدهای آنچنانی داشت یا مثلا همکلاسیهایی که درآمدهایی از مهارتهای دیگه شون داشتن هم توی این دیدگاه بی تاثیر نبود
چند روز اخیر یه اتفاقاتی افتاد که حالم بد شد ، ناامید شدم و در حدی بی حوصله بودم که هنووووز چمدونهای لباس و وسایلم کف اتاقم ریخته و اصلا حتی دلم نمیخواست برم ببینمشون!
اما نمیدونم یهو چی شد که دلم خواست این پست رو بنویسم.به یاد رویاهایی که قراره تا ابد نفس بکشن و تموم نشن! آتش رسیدن به رویاهای دور و درازم خاموش نمیشه چون من به اندازه یک عمر آرزو دارم
باید یکم بیشتر واسه خودم و حال دلم و سرگرمی هام وقت بذارم.باید مهارتهایی که داشتم رو بازسازی و تقویت کنم
باید به خودم ثابت کنم که بیشتر از هر وقتی عاشقتم لیموی ملس*_*
هرجا و توی هر شرایطی باشم ، چه اینجا چه جای دیگه (که هنوز دوست ندارم به طور قطع بگم نظرم رو!) باید به اون جایگاهی که همیشه خودم میخواستم برسم. تمام!

بالاخره friends

خب بالاخره شروع کردم friends رو ببینم! میخوام بدونم چیه که انقدر طرفدار داره
البته دو سه سال پیش چند قسمتش رو دیدم و خسته ام کرد.واسه همین ادامه ندادم
الان دوباره میخوام تلاش کنم :))

کتاب هم اگه بخوام بخونم ادامه ی سینوهه رو میخونم.چون امتحانهام شروع شد و نتونستم ادامه ش بدم
و اینکه خییییلییی وقته کتابهایی که خوندم رو اینجا معرفی نکردم
از مهر سال قبل تا الان نسبت کتاب خوندنم به فیلم دیدنم ده به یک بوده! بیشتر کتاب خوندم و وقت هم نشد اینجا بگم
حالا شاید کم کم اومدم معرفیشون کردم.کتابای جالبی بودن

+ زندگی بهم ثابت کرده وقتی منتظر اتفاقات خوب نباشم بیشتر به سمتم میان و سورپرایزم میکنن.
وقتی منتظر بالی برای پروازم نباشم و خودم پر بگیرم ، شاید کسی بیاد و سنگینی بارم رو توی مسیر کم کنه.اما اگه بشینم تا کسی بخواد من رو به پرواز در بیاره تهش فقط ناامیدیه
ولی الآن توی شرایطی ام که نمیدونم دقیقا چی درسته چی غلطه و چیکار کنم.بیشتر از اینکه خودم واسه بهبود حالم و اوضاع تلاش کنم ، منتظرم ببینم چی میشه تهش! که شاید هم فکر خوبی نباشه.نمیدونم

غر!

احساس رهاشدگی یا مثلا از دست دادن چیزی رو دارم و نمیدونم هم چرا
دلخوشی های درونیم متزلزل شدن
اومدم خونه و استقلال خوابگاهیم رو از دست دادم و حوصله ام سر رفته
هر چی رو در حال حاضر دارم تجربه میکنم بخاطر تغییر نقطه امن و محل زندگیه
آسون نیست
حوصله دوستامو ندارم.دغدغه هاشون برام پیش پا افتاده و بچه گانه ست.
:|
هیچی دیگه ولش کن

عذاب وجدان نمیذاره خوش باشم :/ + کامنتها تا اطلاع ثانوی بازن!

لعنتی
عذاب وجدان دارم
خانوادم خسته شدن.
و من دلم نمیخواد برای اینکه خودم خوش باشم یا جایی باشم که دلم میخواد ، اونا به زحمت بیفتن
مادامی که لذت من در گرو اذیت شدن اوناست نمیخوامش
دو راه دارم.یا خودم کامل مسئولیتش رو بپذیرم.یا برم.
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan