!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

یک پست پر از تجربه و شروع دوباره

امروز به تقویم نگاه کردم و دیدم جمعه ست ولی یکم شهریوره
اول ماه ... یه روز جدید برای زندگی
چند ساعتی فکر کردم  .. 
به خودم .. به آدمهایی که توی زندگیم هستن یا بودن.. حتی به اونهایی که خواهند بود
به اتفاقی که یک ماه قبل افتاد و باعث شد برای یک ماه زندگیم خیلی بدتر از چیزی که حقمه بگذره
به آدمی که این کار رو باهام کرد (بچه ها یکی از دوستهای خانمم بود ، مثل قبلا سوتفاهم نشه! )
تا همین چند ساعت پیش فکر میکردم اشتباه از من بوده و "همه" ی مسئولیتش با منه.. واسه همین حتی خجالت میکشیدم توی وبلاگم که کسی من رو نمیشناسه ازش بنویسم. اما الان داستان فرق میکنه دیگه.
دیشب بعد از یک ماه سکوت رفتم باهاش حرف بزنم.باید صفحه مون رو ببینی چقدر مضحک و حقیره.چقدر ناچیزه
یک گفت و گوی ناقص و شاید یک طرفه حتی
یک ماه سکوت کردم و به همه زمان دادم
توی این شرایطی که الان هستم ، میدونم خیلی خیلی خیلی روزهای سخت و بی رحمی رو گذروندم اما اگه تجربه ای که به دست آوردم رو یادم بمونه حتما ارزشش رو داشته.یک عمر زندگیم رو عوض کرده! دمش گرم
توی این داستانی که داشتم یکی از دانسته هام برام مرور شد! چیزی که همیشه میدونستم اما گاهی ترجیح میدادم فراموش کنم
من فهمیدم به صورت کلی و در بطن تنهای تنهای تنهای تنها هستم.ممکنه یه روز هیچ حمایتی از "نزدیکترین" افراد زندگیم هم حتی نداشته باشم پس بهتره تکیه گاه اصلیم خودم باشم و استقلال روحیم رو حفظ کنم
فهمیدم توی زندگی یه روزهایی هست که فقط خودتی و یه زخم رو باید به تنهایی پانسمان کنی.
ممکنه یه روز مجبور شم خراب کردن های یکی دیگه رو من درست کنم! زندگیه دیگه.
هرقدر هم تو قوانین و چارچوب داشته باشی یه روز مجبوری بی نظمی رو تحمل کنی پس باید انتظارش رو داشته باشی
بهتره برای آرامش خودت هم که شده از "هیچکس" بت نسازی 
هر چی نقطه ضعف ها و حساسیت هات کمتر باشن زندگی برات خوشایندتره و کمتر مجبور به تحمل ناملایمات میشی و راحتتر از کنارشون میگذری
یادمه یه روز اینجا یه پست نوشتم که اگه یه روز بچه دار شدم اولین چیزی که بهش یاد میدم تنهاییه! که بدونه چطور قدر تنهاییش رو بدونه و اون رو مبنای کارش قرار بده
اینجا نوشتما! ولی باز توی این یک ماه روزهایی بود که فراموشش کرده بودم 
خلاصه که به تقویم نگاه کردم ، به تجربه هام فکر کردم و دیدم واقعا نه هیچی و نه هیچ کس ارزش این رو نداره که از این به بعد بخوام حال خودم رو خراب کنم واسش.. تصمیم گرفتم بشم همون لیموی شاد سابق اما با یه سری تغییرات الزامی
و چیکار کردم؟ رفتم یه دوش حسابی گرفتم و لباسهای نارنجی جدیدی که با پول خودم خریده بودم رو پوشیدم و دیدن یه آهنگ شاد توی اینستاگرام هم باعث شد که بعد از سه چهار ماه یه تکونی به خودم بدم و برقصم و مسخره بازی و این صوبتا :)) حتی از خودم فیلم گرفتم و تا شب که بخوابم چند بار تماشاش کردم و به اداها و قیافه خودم خندیدم :)))
 ...
...
این پست پیش نویس شده بود اما دلیلی نمیبینم منتشرش نکنم. :)
میدونی چیه لیمو؟ ازت ممنونم که به حال خودت بی توجهی نکردی و بالاخره به خودت اومدی.ممنونم که الان خوبی *_* 

میتونه هدیه ی تولدش هم باشه

دلم میخواد برم سفر ... خیلی دلم میخواد
اما هم کارم اجازه نمیده هم فرصتش رو ندارم دیگه...کمتر از یک ماه دیگه باید برم دانشگاه اون هم خیلی دور از خونه
واسه همین تصمیم گرفتم مادرم رو خوشحال کنم.چون اون هم با من بود ... اتفاق مشترکی که واسه هر دومون افتاد
و میدونستم علاوه بر اون به دلایل دیگه هم میتونه نیاز داشته باشه به این سفر
نتیجه چی شد؟ 
خودم امشب در نامناسب ترین زمان واسش بلیط خریدم ..
تجدید خاطره ی سفر به یادموندنی قبلیش به مشهد.
این بار تنهایی
و من هم مسئولیت خونه و خانواده رو به جاش بر عهده میگیرم :)
فکر کردن به خوشحالیش و لبخند از ته دلش حالمو خوب میکنه
۱ ۲ ۳
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan