!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

نشستیم داریم برای خودم دل میسوزونیم

(ترجیحا این پست رو نخونید)
3 صبحه
و دقیقا 3 ساعته که یهو دنیا با اون عظمتش روی سرم آوار شده
یه جوری دارم درد میکشم انگار که روحم داره از جسمم جدا میشه
دیدی اینجور مواقع انقدر همه چیز سنگینه نمیتونی تصور کنی که بابا اینم میگذره!مثل همه روزای خوب و بدی که گذشت و نموند اینم نمیمونه اما الان؟فکر نمیکنم صبح بشه حتی
اگه امشب صبح بشه ، اگه سحر بیاد ، نمیدونم؟بازم همون آدم دیروزی ام؟
آدم وقتی تو زندگی یه چیزای ناخوشایند و تلخی رو به بهای رسیدن به چیزای دیگه ای تحمل میکنه یه جورایی مطمئنه که به اون چیزایی که میخواد میرسه و قراره اون وصال طعم تلخی ها رو از بین ببره و محو کنه.یا شاید هم دوست داره که مطمئن باشه میرسه تا تحمل سختیها اسونتر بشه.
حالا فکر کن من بلندپرواز ایده آل گرا و نتیجه گرا ، یهو حباب مطلوبهام بترکن.
و الان بغض و حسرت و خشم و درماندگی تلخی های تلخ تر از زهری که گذشت و مطلوبی که حاصل نشد داره عذابم میده.رنج سالهای دراز نوجوانیم و عمری که وقف شد و میوه ش رو دزد برد عمیقا ناراحتم میکنه.یاد آوری تمام روزها و ثانیه هایی که در آرزوی آینده بودم دلم رو میسوزونه.فکر کن از یه کوه پر از سنگلاخ و خار و خاشاک و ناهمواری بگذری و با پاهای زخمی برسی بالا دو قدم مونده به قله یه هلیکوپتر بیاد و یکیو پیاده کنه و بگه اون فاتح قله ست! تو الکی اومدی بالا
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan