!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

حقیقت

داشتیم جرات حقیقت بازی میکردیم که ف ازم پرسید اخرین باری که گریه کردی کی بود و واسه چی بود؟!
ببین چی از خودم ساختم در نظرش که اینو به عنوان سوال مهم پرسیده و البته دلیل دیگه اش این بود که میخواست بدونه من خوب شدم یا نه
اخه اون روز شوم که داشتم گریه میکردم اومد تو اتاق و من رو دید
جواب دادم آخرین بار رو خودت دیدی.
پرسید خب واسه چی گریه میکردی
گفتم بخاطر مامان!

زمان گذشت اما ...
حال دلت خوب!
لیموی شیرین سخن :)
ممنونم عزیزم :* همچنین
پستای قبلی هم خوندم.چرا بیخیالش نمیشییی؟ فکر کردن به اون اتفاق'

اما چی؟ ؟
به اتفاق اصلا فکر نمیکنم.به خودم فکر میکنم!

اما اثرش تازه ست.روی خودم.این دلیلیه که نمیتونم بیخیالش شم.نه چیز دیگه ای
اما ؟!
اما انگار همین یک ساعت پیش اتفاق افتاده.گذر زمان چیزی ازش کم نکرده
فکرتو خالی کن 
نمیتونی برو با یکی صحبت کن که این دردو نکشیده باشه 
یا برو روانشناس 
حدی کفتم
نکشیده یا کشیده؟!

میدونم جدیه.چیزی نیست که فکر کنم شوخی گفتی که :))
نکشیده باشه ... البته منظورم اینه که در حال حاظر درگیر اون قضیه ای که تو هستی توش نباشه ودخالت نداشته باشه 

اهااان.کاش میتونستم به کسی بگم
حتی تو وبلاگمم به وضوح ننوشتم!
درک میکنم 
خودمم دارم چیز سنگینیو به دوش میکشم 
فقط 🧠🧠 و تمام
:\ میگذره میگذره

راستش من از پستاتون فهمیدم قضیه چیه... من تا حد خودکشی رفتم برای این موضوع... فقط و فقط به فکر خودتون باشین، اخرش فقط خودتون اسیب میبینین....برید با شخصی که این خطا رو مرتکب شده حرف بزنین (پدر.. مادر یا...) قبل از اینکه طرف مقابل متوجه قصه بشه و پر از درد بشه...


خوشحال میشم بگید چی متوجه شدید؟ 

حرف زدن اب رفته ب جوی رو برمیگردونه؟!
منظور جمله اخر رو نگرفتم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan