!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

فردا میرم!

انگار زندگیم یه رودخونه ست و سرعت حرکتش رو تنظیم کردن روی دور تند.
و من سبد! گرفتم دستم که نذارم هدر بره.لحظه لحظه اش رو ببلعم
همین دیروز بود که بابا و داداشم داشتن من رو میبردن تهران برای ثبت نام دانشگاه و تمام طول مسیر بغض کرده بودم و به روزهایی که خانواده ام رو کنارم نخواهم داشت فکر میکردم.
و وقتی رسیدم اونجا و تنها شدم انقدر همه چیز سریع و با هم اتفاق میفتاد که کنترلش از دستم خارج بود.حتی وقت نمیکردم بیام اینجا بنویسم
حالا دوباره فردا میرم به سمت دانشگاه.اما دیگه تنهایی.فقط یک بار با خانواده رفتم.بقیه ی رفت و برگشتها رو تنهایی طی کردم
بار اولی که میخواستم برگردم میترسیدم! استرس داشتم و حتی یکم دلواپس اون ارامش جزیی که توی خوابگاه واسه خودم ساخته بودم
اما اون اومدن ها به سمت خونه دیگه برام یه روند عادی شده
و امیدوارم فردا که دارم برمیگردم هم عادی باشه دیگه.دوست ندارم هربار با ضدحال از خونه خارج شم.و امیدوارم مادرم هم زودتر به این روند عادت کنه.دوست ندارم ناراحتیش رو ببینم
فندقم هم این دفعه که بیست روز کنارش بودم بهم وابسته شده ... کاش میشد این یکیو با خودم ببرم :))
واسه خودم فقط لحظه ی خداحافظیش بده.اصلا اون تیکه رو خوشم نمیاد و حاضرم حتی انجامش ندم!! اما بقیه ش دیگه عادیه.کاملا عادی
و حس میکنم چه رفت و برگشت بیخودیه این دفعه.22 بهمن برم کِی برگردم؟!یک ماه دیگه.این همه راه
و اما نکته ی مهمش اینجاست که میخوام این ترم خیلی بیشتر از ترم قبل تلاش کنم.باید نتیجه هم خیلی خیلی بهتر شه.
بریم پرونده ی این ترم هم باز کنیم و بنویسیم :)

+نمیدونم چرا حس میکنم یه گَردِ بی حوصلگی ریختن روی فضای وبلاگها.کسی مثل قبل نمینویسه.یا اصلا نمینویسه.
تازه من یکی که به راحتی هم نمیتونم وارد پنل مدیریتم شم! باید حتما فیلترشکن روشن کنم
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan