!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

اندر احوالات دندون پزشکی

گفتم رفتم دندون پزشکی؟ امروز نوبتم بود,ساعت پنج عصر:))
نیم ساعت زودتر رفتم همونجا نشستم به کتاب خوندن
"به کودکی که هرگز زاده نشد"
یک ساعت گذشت دیدم هی مریض میره و میاد و اصلا خبری نیست که نوبت منه! 
رفتم پرسیدم نیم ساعت گذشته چی شد پس؟! 
خانم منشی اصلا یادش رفته بود منم اومدم!! دو تا مریض بعد منم رفته بودن(هیس! اگه مامانم فهمید اوضاع بدتر میشه:)) )
به خوندنم ادامه دادم یک ساعت دیگم گذشت!! رفتم گفتم چی شد؟! گفت الان میفرستمت داخل 
خلاصه که تا من کتابو تموم کردم!!! و رفتم عکس گرفتم و بعدش بی حسی زدم شد ساعت هفت و نیم! 
مامانم به خیال اینکه الان کار من تمومه اومد دنبالم دید منو تو سالن انتظار نشستم:)) 
نگم براتون که آبروم جلوش رفت:)) میگه تا من نباشم شما هیچکاری نمیتونین درست انجام بدین 
منم هی تایید کردم که آره و اینا,بعدشم گفتم من سرم گرمه کتاب خوندن بود واسم مهم نبود کی برم! 
ولی مامان درست میگه:/ باید برای وقتم ارزش قائل میشدم 
دو دقیقه بعد اومدن مامان و اعتراضش به منشی من رفتم داخل:||| 
اولش هم که رفتم عکس بگیرم دکتر فامیلیمو که متوجه شد پرسید با فلانی نسبتی داری؟! منم گفتم نه:)) 
بعد مامان اومد معرفی کرد دیدم عههه خیلی آشناست دکتر من نمیشناختمش که:/ عین ماست عمل میکنم دقیقا :| 
از دکتر هم بنویسم یادم نره! 
رتبه 680 کنکور بودن که پس از پایان ترم سه پزشکی تغییر رشته دادن و رفتن دندون آزاد با رتبه 18 
همسر و پدر همسر و عموی همسر هم دندون پزشکن:)) همینطوری این چرخه ادامه داره 
حین کار روی دندون من یاد خاطرات بچگیش با مامان و داییم افتاده بود نمیدونم چه بلایی سر دندونای من اورد:)) 

الان هم من لبخند که میزنم دندون دیده نمیشه! کلا یه ماده صورتی که اسمش هم نمیدونم میبینن 
قشنگ پتانسیل کابوس شبای بچه ها شدنو دارم!! 
تا پنجشنبه مهمون نیاد خونمون با این قیافه ام:))) 
به قول مامان لبام هم انگار ژل تزریق کردم:)) 
بدم نمیشما^__^ 

از اینا گذشته,یه ندایی از عصرتا حالا تو گوشمه بهم میگه ترسو:( میشه دست از سرم برداری؟:/ 

روز نوشته !!!!!

موفق باشید!
آره دیگه اینجا روزمره نوشت هاست:))
خیلی ممنون 
امیدوارم بهترین حالت واسه رشته تحصیلی آینده تون رقم بخوره .موفق باشید.
چه دعای یهویی قشنگی 
خیلی خیلی ازتون ممنونم:) لطف دارید به من 
شما هم موفق باشید 
درود ؛
"روزنوشتت"رو که خوندم یک لحظه احساس کردم کارکترهاش منم و بابام:))
یه زمانی بیش ازینی که گفتی خجالتی بودم و کم رو ؛
کلا هم گیر بابام بود در اماکن عمومی که : "چرا ساکتی؟ چرا حرفتو نمی زنی؟ بلندتر صحبت کن ! مگه گربه زبونتو خورده؟:))"
ولی باگذشت زمان دیگه رفع شد...
دیگه این روزا یه جورایی من حق بابامو میگیرم!:))
پس نگران نباش! یه روز شما جای مادرتو میگیری!:)
همچنین آرزوی مستتر موندنتونو تا روز پنجشنبه دارم!:)
سلام:)
جدی؟!:)) 
بدترش اینجاست که نمیخوام قبول کنم خجالتی ام! الان که کامنت شما رو میخوندم با خودم میگفتم هی لیمو تو خجالتی نیستیا! فقط واست مهم نبود 
ولی الان که دارم فکر میکنم اره! میتونستم قبل از مامانم خودم اینکارو کنم و خیلی زودتر کارم انجام شه 
دقیقا وقتی رفتم داخل و گفتم دکتر چهارتا کار زیبایی دارم اول لبخند زد گفت لطفا بلندتر صحبت کن:))) 
وای خدای من:)) چرا واقعا اینطوری ام؟!! 
امیدوارم این خصیصه خیلی زود ناپدید شه واسه منم:) 
:))
مرسی مرسی
من خجالتیم لیمو
چن روز پیش رفتم دندونپزشکی بابام به جای من میگف ک کدوم دندونشه واینا
نمیدونم چیکار کنم ک رفع شه
سعی کن همچین جاهایی رو تنها بری! مجبور میشی خودت حرف بزنی: )
موفق باشید
خیلی ممنون:)
لیمو جونم :)  امیدوارم بهترین رشته رو قبول شی و بشی همونی که تهِ دلت آرزوش رو داری ;) 
{دندون‌پزشکی😍}
مرسی غزاله جونم چه دعای قشنگی, آمین 
توام دندونپزشکی ایشالله؛) دوست داری:) 
چه خجالتی:))من می دیدم منشی کارمو انجام نداده کلی دعوا میکردم.دوران مدرسه هم به شورشگر معروف بودم:))
همه منتظر بودن:| یه زوج و یه خانوم دیگه ام بود که قبل از من اومده بودن و تا بعد از منم هنوز نشسته بودن,یعنی اونا از منم بدتر بودن؟:)))
من شیطنتهای مدرسه ام هم جاسوس طور بود که کسی نفهمه:)))
من دکتر که میرم با مامان هماهنگ میکنم که اون بگه مشکلم چیه ;)

خیلی خوب نیست ولی این عادتو از بچگیم دارم :))) باید مستقل شم خاعک :|
الهی:)) 
وقتی تنها شی مجبور میشی خودت از پس کارات بربیای و درست میشه,نشد نداره:)
آررره :)

اینجور تنهایی هارو دوس :) حس خیلی بزرگ شدن به آدم دست میده اصن ;)
اره خیلی:)) ایشالله به زودی تجربه میکنی 
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام **** جون
خوب الوعده وفا:) اومدم
دوست دارم بنویسم واست ولی نمیدونم از کجاش بگم.. پستمم چند روز پیش خوندم یادم رفته:( البته پست های مربوط به پزشکی

+پزشکی قشنگه علم نامحدودی داری و تا بی نهایت میتونی پیش بری و اآپدیتی هر روز..چیزی که من دنبالشم آپدیت بودن و به روز بودن علمم
ولی باید علاقه داشت که رفت به این حرفه ی مقدس:)
واقعیتش هیچکس هیچوقت بهم نگفت بخون واسه پزشکی نه نه دبیر زیست دوم دبیرستانم بهم گفت:) همون زمانی که بهش گفتم خانوم فلانی میخوام مثل شما زیست بخونم بهم گفت میشه بیخیال شی لیاقتت بیشتر از ایناست. بهم گفت میشه دکترشی تا منم بگم یکی از دانش اموزام دکتره؟

این گذشت و گذشت و من به رشته های دیگه علاقه مند شدم مثل پرستاری:) و هزاران رشته ی دیگه تا رسیدم به سال چهارم و ترازم رفت بالا و جوری که به گوش دبیرام و مدیرم رسید ترازم.. و پخش همه جا شد
اره یادمه مهر اینا بود همه میومدن میگفتن تو باید پزشکی قبول شی
حقته... یادمه وقتی دبیرای کلاس خصوصیم درصدامو میدیدن چقدر بهم انگیزه میدادن و هولم دادن سمت پزشکی بطوری که مغزم و همه چیزم شد پزشکی...
بعدش دیگه نخوند های من شروع شد... افت کردنام و در نهایت قانع شدن به داروسازی.. نه درست نیست بگم قانع شدن... یه عشق دیگه به داروسازی پیداکردم...
و الان هم نمیدونم رتبم چجوریا میشه... بین الملل میارم یا نه.. یا پیراپزشکی؟
.. نمیدونم چی میشه ولی هرچی که بشه میدونم صلاح بوده و حکمتی هم بوده:) 
نمیخوام فقط بگم پزشکی.. میخوام وارد هر حرفه ای شدم توش موفق ترین باشم:) و بدرخشم

خدمت شما چکیده ای اتفاقات 3سال گذشته:)
سلام عزیزم:) باز اسم منو نوشتی مجبور شدم سانسور کنم:))
مهم نیست بیخیال:) 
حرفات درسته..خیلی خوبه کسی مجبورت نکرده چیزیو انتخاب کنی.اون حرفام با دیدن درصدات بوده دیگه طبیعیه 
توی همه رشته ها میشه اپدیت بود نگرانش نباش:) الی الابد محصل باش 
ایشالله که رتبت خوب میشه و بهترین چیزی ک ممکنه واست رقم میخوره.
بدرخشی:)

:)
سلام لیمو جانم
ان شاء الله دندونت زود و عالی کارش انجام بشه عزیزم💖🌹💗
ان شاء الله بهترین اتفاق برای رشتت بیفته عزیزم🏵❤🌸💋🌹💓💐
سلام عزیزم 
خوبی؟
ممنونم از دعای قشنگت:) 
:* لطف داری 
سلام سارا جون:) چطوری خوبی؟ کنکور خوب بود؟
سارا با تو کار دارن:))
بچه ها وب زدم ۴ روز پیش:)) ولی فعلا خالیه خالیه چیزی توش نیست
سارا تو وب نزدی؟

چیزی نوشتی خبر بده:)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
شب پاشید دسته جمعی بیایید وبم :)خخخخ
مرسی *****؛بهترین هارو آرزومندم واست
یه چندتا پست بزارم بعدش آدرس میدم خدمتتون:)
:))) یه پست میزاری واسه سه تامون بیایم حرف بزنیم؟
مرسی عزیزجان منم واسه تو همینو میخوام 
سلام مریم ^_^ مرسی به خوبیت 

لیمووو کاش مث قبل یه پست بذاررری:)

+نه نزدم 
به مریم گفتم.اگه گذاشت میریم اونجا.اگه نه باشه عزیزم:)
اوهوم خوبهه:)

مریم برای تنوع تو بذار :دی
:))))
عاغا لیمو من همش اسمتو میگم شرمنده یادم میره :((

بچه ها میهن بلاگ زدم راستش مدیریتش با مروگر من بالا نمیاد :((
اصلا نمیتونم وارد مدیریتش شم و هبچ کامنتی هم ثبت نمیشه:(
من میزارم واستون ولی باید صبر کنید تا بتونم با سیستم بلاگ آشناشم و یادش بگیرم بعدا بزارم خخخ:)
سارا تو تل نداری؟ 

:))دشمنت شرمنده 

باشه باشه:)))

من یه باررفتم دندون پزشکی دقیقامثل شما منتهی من یکساعت زودتررفتم بعدیک ساعت ونیم ازنوبتم گذشت هنوزمنتظربودم پاشدم یه الم شنگه ای راه انداختم دکترگفت شماداریددرست میگید ده هزارتومنم تخفیف داد 
:)) از منم عذرخواهی کرد ولی چه فایده وقتی وقتمون هدر رفت؟! من قبلش پولو داده بودم حیف:))

فالاچی رو دوست دارم
و شما و نوشته هات رو نیز
متوجه نشدم فالاچی چی هست؟:)
مرسی لطف دارید به من:) 
مریم نه ندارم :))

آشنا شو آشنا شو :)) ایشالا به پای هم پیر شین :دی

لیموووو تا آشنایی دو زوج خوشبخت،(مریم و بلاگ) تو لطف کن یه پست بذار :دی
:)))
مریم نه ندارم :))

آشنا شو آشنا شو :)) ایشالا به پای هم پیر شین :دی

لیموووو تا آشنایی دو زوج خوشبخت،(مریم و بلاگ) تو لطف کن یه پست بذار :دی
باشه:))))
برم ببینم پست قبل از کنکوره هستش یا نه:)) رمزشو یادته؟
بودش,همونه با رمز قبلی بچه ها 
بیاید:)
سلام بچه ها:) عاغا من رفتم ب اون پست ولی قسمت کامنت هاش برام نمیاددددددددددد :(((
گریههههههههههه

قربونت ساراجون برای دعات. والا خنگم دیگه بلد نیستم با بیان کار کنم:((
بیان با من هیچ جوریه کنار نمیاد:// 
سلام 
نیومد جدی؟
لیمو خانوم گفتی اون پست حذف شده ک .... :///


خخخخ:))
"پست های منتشر نشده " بوده
ن لیمو هرچی رفرش میکنم نمیاد واقعا:/
حذفش کردم 
خخخخخخخخ
:)
وضعیت من تووی دندون پزشکی همینه دقیقا:)))))
توام خجالتی اییییی؟؟؟.
هرچند من میگم این خجالت نبود:/ سرم گرم کتاب بود عاغا:)))
من اینقدر میرم و میام و میرم و میام تا منشی کلافه شه من رو زودتر بفرسته تو :))) 
:)))
من روز اول کتاب میخوندم,ولی دیروز با خشم به منشی نگاه میکردم :)) حالت زخمیها رو داشتم 
فالاچی نویسنده ی کتابیه که میخوندی!!!! 
نه!
لوییز ال هی نویسنده اش هست :)
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد؟!!!!! ؟؟؟؟!!!! 
بله
سرچ کن نویسنده ی این کتاب اوریانا فالاچی هست
میدونی چی شده شادان جان؟ :))))
شما خیلی وقت پیش یه کامنت واسه من گذاشته بودی توی همین پست.که چون از زمان انتشار پستم گذشته بود من متوجه نشده بودم که منظورت از فالاچی این کتابش و این پست منه
واسه همین پرسیدم فالاچی چه ربطی به اون پستهای بعدی داشته
بعد من یک هفته پیش راجع به کتاب شفای زندگی نوشتم.شما اومدی اون یکی کامنتت رو توضیح بدی
من فکر کردم میگی فالاچی نویسنده ی کتاب شفای زندگیه واسه همین گفتم نه نویسنده اش لوییز ال هست!!!!! گرفتی چی شد؟ :))))
اخه دقت نکرده بودم که شما واسه این پستم کامنت گذاشتی
خلاصه که حله مشکلی نیست
نویسنده های کتابها رو هم میشناسم کاملا :)) الان اینجا اشتباه توی خوندن پستها بود از جانب خودم
مرسی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan