!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

این پست رو حتما بخونید

میخوام بنویسم...بنویسم راجع به دختری که دخترانه هاش مرد.دختری که زندگیش شد تاوان اشتباهش...
یه بغضی گلومو گرفته داره خفه ام میکنه
صبح که از ماشین پیاده شدم دوستمو کنار حیاط با دوستش دیدم.یه حالتی بود.هردو برگشتن سمت من و اشاره کردن برم پیششون.تا من رفتم اون دوستش سلام کرد و تنهامون گذاشت.ولی من فقط به دوستم نگاه میکردم.چشماش انگار خونی بود از بس گریه کرده بود.هنوزم داشت گریه میکرد
گفتم چی شده؟
-سرم درد میکنه
+بگو ببینم چی شده دختر مردم خب
-لیمو بدبخت شدم
منو بغل کرده بود و زار زار گریه میکرد... 
این دختر دوست دوران راهنمایی من بود.از اون دخترهای محجبه و چادری که ظاهرشون خییلیییی مهربونه و نمیتونی جذبشون نشی.وقتی وارد دبیرستان شدیم بخاطر رشته هامون از همدیگه جدا شدیم و خیلی کمتر همدیگه رو میدیدم.اما از دور از همدیگه کاملا باخبر بودیم.از روی ناچاری که کس دیگه ای نبود با دخترهایی دوست شده بود که از نظر اخلاقی هیچ شباهتی باهاشون نداشت.هی میلغزید.هی بهش گفتم مراقب خودت باش
تا اینکه پارسال کاملا عوض شد.
خانواده اش علاوه بر مذهبی بودن خیلی متعصب هستن.
سرجریانات کاااملا اتفاقی با یه پسر که واقعا اشغاله دوست شده بود.ولش نمیکرد.هی بهش گفتم تمومش کن تو رو چه به این کار اخه؟هی تلاش کرد.هر بار اون اقا با اصرارها و حیله هاش اینو بیشتر توی منجلاب اشتباهش غرق کرد تا جایی که از قران برای نگه داشتن این دختر کنار خودش سواستفاده کرده بود.دختر بیچاره هم خوشحال که دیگه از نظر خودش و عقایدش گناه نمیکنه.دیگه محرمشه.وای وای وقتی یادم میاد حالم به شدت بد میشه...تا کجاها پیش رفتن...دیگه کاری به کارش نداشتم.دیگه نیومد پیش من دردودل کنه.منم مشغول درسهام و زندگی خودم بودم و دلم هم نمیخواست با حرفهام فکر کنه دارم دخالت میکنم.فقط وقتی یه چیزی میگفت من گوشزد میکردم که این کار با تو و اخلاقت و خانواده ات همخوانی نداره.حواست باشه داری چیکار میکنی و...
یه روز کلاسهاشون تشکیل نمیشه و همون صبح دانش اموزا برمیگردن خونه.اما این میره جایی که نباید...
این اقا کلا ردپاش توی زندگی خیلی از دخترهای اون کلاس بود,و یه دختر هم پیدا میشه که میفهمه و زنگ میزنه به بابای دختر قصه ما...میگه دخترتون مدرسه اش تعطیله شما میدونید کجاست؟!
ظهر دختر با خیال اینکه همه چیز مثل همیشه ست سر کوچه اشون از ماشین پیاده میشه غافل از اینکه پدرش همون حوالی در کمینش بوده.میره خونه میگن کجا بودی میگه مدرسه
صبح اشک میریخت و میگفت وقتی گفتم مدرسه بودم بابام تف انداخت توی صورتم.کتکم زد.داداشم کتکم زد.میخواستن منو بکشن...
این ماجرای فهمیدن خانواده اش  مال یک ماه قبل بود.وقتی که یه روز اتفاقی توی راهرو دیدمش و کل صورتشو پوشونده بود.کبودی ها رو میدیدم کلا ورم کرده بود و گفت بخاطر دندونمه!راستش همون موقع فهمیدم جریان چیه اما به روی خودم نیاوردم.چند روز پیش گفت یه خواستگار از اشناها دارم بابام میگه لکه ی ننگی باید بفرستمت بری تا ابرومو نبردی...اما خب فکر نمیکردم جدی باشه
امروز درکمال ناباوری گفت فردا عقدمه...
میخوان به اجبار بفرستنش بره...
گریه میکرد میگفت لیمو منی که از این مدرسه بیزار بودم الان اینجا شده واسم پناهگاه.جایی که از حرفهاشون و کتکهاشون فرار کنم.میگفت باورت میشه داداش کوچیکه ام بهم میگه تو توی این خونه اضافی هستی.باید بری...
به جایی رسیده بود که میگفت خانواده ام با دینشون و ابروشون منو کشتن.بخاطر ابروشون حاضرن هرکاری بکنن.چاقو بذار روی گردن من.اینا نمیفهمن دوست داشتن چیه. 


اشتباه کرد.اشتباهی که در حد خودش و خانواده اش خیلی بزرگ بود...اما من دلم میسوزه.چرا باید تاوان اشتباهش بشه یک عمر زندگیش؟چرا تمام احساساتش له شه بخاطر یه حیوون که هیچی نمیفهمه جز راضی کردن خودش؟امیدوارم دیگه بره,دیگه نیاد و شرایطشو از این بدتر کنه.هرچند که میدونم ترسوتر از این حرفهاست.
باورم نمیشه یه دختر به اون خوبی به اینجا کشیده شد...
هیچ قضاوتی نمیکنم که مقصراصلی کی بود...هیچ کدوم از ما جای اون نبودیم.توی شرایط اون نبودیم
فقط میدونم که چهره اش جلوی چشمامه و هربار با یاداوریش قلبم فشرده میشه...
ناراحتم...ناراحتم برای حماقتش,ناراحتم که بزرگ نشده بود و بچگی کرد...ناراحتم که احساسش چشم عقلشو کور کرد...
حق اون دختری که من 6 سال پیش دیدم این نبود...
دلم میخواد ببینمش بلکه یکم از حس بد خودم کم شه,اما فردا رو بخاطر پیش بینی سیل تعطیل کردن...

زندگی چه داستانهایی که واسمون نمیسازه...البته ماییم که داستانهای زندگیمون رو میسازیم.. 
مراقب باشیم اشتباهی نکنیم که تاوانش بشه زندگیمون.تاوانش بشه مرگ احساسمون...


+کامنتهای پست قبل رو بعدا تایید میکنم

چقدر غم داشت :(
خیلی وقتا ما بیشتر از اونی که مستحقشیم جواب پس میدیم، به خاطر اشتباهای بقیه، به خاطر اعتمادمون به بقیه، زود باوری و سادگیمون، حقمون این نیست که مثل کسی باهامون برخورد شه که انگار تمام این اشتباها رو با دید باز انجام داده...
دقیقا همینه:(


خوش اومدی:)
چه دردناک...تلخ...بغض اور..سخت...لعنت
:((
 متاسفانه  از این اتفاقات زیاد میافتد..
 لکن چه کسی مقصر است بحث بسیار 
مفصل است اما من از پسر ها و یا مردانی 
که چنین از محبت بی شائبه یک دختر سوءاستفاده 
میکنند به شدت بیزارم و آنها را نفرین میکنم که امیدوارم
 به نفرین حق هم دچار شوند ..آخر چرا باید چنین شود
چه کس به راستی مقصر است ؟؟
خیلی زیاد شدن
اینها مرد نیستن,همزمان با چند نفر اخه 
حقیقتا خب انتخاب خودش بود. اما مجازاتش انصافانه نبود 
کاری به هیچی ندارم ..ولی اونی که زنگ زده خونه ی دختره شاید بهتر بود میرفت به خود دختر گوشزد میکرد و اگ میدید دست نمیکشه ب خانوادش میگفت.اون هم از راه درست..،کاش بهتر برخورد میکرد.البته شاید اون هم قصدش واقعا کمک به این دختر بوده،
گاهی اشتباهات بچگانه بد به روز ادم میارن متاسفانه...
امیدوارم همسرش انقد خوووب باشه که این روزا رو کم کم فراموش کنه  :))
دوستی خاله خرسه ست!!
ولی به احتمال زیاد قصد کمک نداشته
ظاهرا خیلی وقته که همسرش دوستش داشته و امیدوارم همینطور باشه
آفرین
به چی؟ :|
اگر خانواده نخاد مارو دوباره ببخشه و دوباره دوست داشته باشه و گذشت نکنه. پس دنیا جای وحشتناکی میشه. مثل دنیای این دختری که داستانشو گفتی.
اینها عشق به فرزندشونو در یک ثانیه کلللا فراموش کردن
خیلی بد برخورد کردن:(

وای خدای من 
چه سرنوشت تلخی :(((
خیلی تلخ:(
وای خدای من چه کشیده این دختر، انشاءالله خوشبخت بشه... 
خیلی دردناک بود خیلی... 
:((
الهی امین
چه داستان تلخی
متاسفانه من هم داشتم از این دوستا
ولی خب الان با کسی ازدواج کرده که خودشم دوسش داره و همه چی خوبه به ظاهر
ایشالا که بعد از این برای دوستت شرایطی خوب پیش بیاد :(
:(
الهی امین...
زیاد شده این اتفاقات
سلام لیمو جونم
خیلی ناراحت شدم
کاش والدین با بچه هاشون دوست بودن. یادمه هر وقت از مدرسه می اومدم تمام وقایع روز رو برای مادرم تعریف  و از راهنمایی هاش استفاده می کردم. اما وقتی بین فرزند و والدین فاصله باشه بچه های نیازهای عاطفیشونو از جای دیگه ای پر می کنن و در همین راستا به افرادی اعتماد می کنن که تنها قصد سوء استفاده ازشونو دارن و زمانی هم که متأسفانه درگیر میشن والدین عوض جبران اشتباهشون عرصه رو تنگ تر می کنن تا فرزندشون از چاله به چاه بدبختی بیافته. اشتباه دوم والدین این دختر خطاکار خالی کردن خشم و عصبانیتشون بر سر دختر در جمع خانواده است طوری که حتی برادر کوچکتر به خودش اجازه دشنام میده. به نظر من در وهله اول موضوع فقط باید بین والدین و دختر مطرح میشد و با باز کردن مسأله به طرز صحیح اونو متوجه اشتباهش می کردن و در گام بعدی جوری رفتار می کردن که دختر مطمئن میشد والدین پشت سرش ایستادن و حمایتش می کنن این طوری زمینه برای جبران اشتباهش فراهم میشد. هر خطایی قابل جبران. والدین به ظاهر مذهبی فراموش می کنن در قبال رفتارهای فرزندشون مسؤول هستند و یادشون میره همون قرآنی که شدیداً بهش معتقد هستند در قبال همسر و فرزند خطاکار و نااهل بهترین گزینه را عفو و گذشت قرار داده نه مجازات و از خود راندن!
سلام عزیزم
:((
کاملا درست و منطقی بود...کاش همه والدین اینو میدونستن و بهش عمل میکردن
دلم واسش میسوزه
خوندم و ابدا حس نمی کنم مشکل از دوستت بوده. کنج کاوی عادی ای هست که سراغ اکثر جوون ها می آد و اقتضای سنّشون هست و "طبیعیه".
ولی ... کی باید راهنمایی ش می کرد؟ "خانواده ش." کی باید بهش نزدیک می بود وقتی گیج و سردرگمه؟ "خانواده ش." کی باید محیط رو طوری فراهم می کرد که به جای درد و دل کردن با تو و دوستای دیگه ش با اونا احساس صمیمت کنه و ازشون کمک بخواد؟ "کم کمش اون داداش ش!" کی باید فکر خوش بختی ش باشه و حالا به خاطر یه اشتباه که درست شدنی هم نیست گند نزنه به آینده ش؟ "خانواده ش!"

و اصلا هم نمی فهمم چرا قضاوت نمی کنی! چون وقتی همه چی داد می زنه، باید قضاوت کرد و مجرم رو شناخت و معرفی کرد که بقیه به درد مشابه دچار نشن.
مشکل خانوادش هستن، و متاسفانه به خاطر دین از اون ور بوم افتادن. و وای از وقتی که به اسم دین و آبرو... نمی دونم همچین دینی واقعا ارزش داره؟ همچین آبرویی به درد می خوره؟ آب رو می شه اصلا؟

البته راستش اون قدر وحشت ناک تر از اینا رو شنیدم که واسم عادی شده. :) درست رو بخون خودت رو نجات بده و فکرت رو هم در گیر نکن. این یه مورد رو تو میشناسی. ده تا مورد هم من می شناسم. هزار تا مورد افتضاح تر هم هست که هیچ کدوم مون نمی شناسیمو هر لحظه اتفاق می افتن.

واقعا نباید گند بزنن به اینده اش
اصلا به درد نمیخوره...بیچاره دختری که تمام احساسشش و کشتن..
نمیدونستم اون لحظات چی بگم بهش...بگم میفرستنت خونه کسی که اصلا ندیدیش؟بگم از اون اشغالی که بازیت داد متنفر باش وقتی گریه میکنه میگه من دوسش داشتم؟ نشستم میگم خانواده ات حق دارن:||

چشم میخونم:)یه لحظه فکرم کنترل نشد نوشتم...
متاسفانه هست
نمیدونم چرا با خوندن این پستت کلی برا دختره گریه کردم:((((

گاهی وقتا با یه اشتباه 19نمیشیم، بلکه صفر میشیم:(

باید خیلی مراقب بود و برای خود ارزش قایل بود :(
چون خیلی مظلوم واقع شد:(((
این زیر صفر شد حتی 
اوهوم
نمیخواستم ناراحتتون کنم اینقدر:(
چقد غم انگیز.... و متاسفانه چقدر این سرنوشت برای دخترهای خوب و معصوم زیاد رخ میده... حالا حد و اندازه ش کم و زیاد داره ولی همه شون تویbase شبیه هم هستن...
خیلی:(
با کمال تاسف...
زندگیش میتونست خیلی بهترازاین حرف ها باشه ولی خودکرده را تدبیرنیست.
ان شالله که شوهرش آدم خوبی باشه واین دخترهم احساس خوشبختی کنه.
الهی امین
شمابوشهری هستید؟
باید بگم؟!:)

وای خدا .... خیلی دردناکه :((

باید بیشتر مواظب باشیم ما دخترا ، زمونه بد جور عوض شده :/

:(((


سارا کجایی تو؟؟خیلی بدی:(
چقدر ناراحت کننده.من همیشه با این جور روابط دوستی دختر و پسر مخالف بودم.اصلا عاقبت خوشی نداره :|  
ولی باز دلم خیلی برای دختره سوخت.حالم بد شد :( 
منم مخالفم

اوهوم:((((

vaqean taasof bare hamchin vakoneshi az tarafe khanevadash

inke dokhtareshun az roo bacheki y eshtebah mikoneo bayad injuri tavan bede ,, kash bejaye hamchin zolmi hemayatesh mikardan ...

دقیقا.کاش حمایتش میکردن 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan