!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

در حال حاضر پر از خشم و نفرتم!

استاد علومی که کل ترم درمورد آرمان های امام و اسلام و حجاب و وطنش با دانشجو صحبت میکنه و یک روز قبل از امتحان پایان ترمش تعداد زیادی جزوه سخت از دروس ترم های بعد!! میده به دانشجو ، که هیچکدومش هم تدریس نشده رو واقعا چی باید بهش گفت؟ برداشته جزوه بیوشیمی ترم بعد رو داده خب! منی که هنوز نمیدونم بیوشیمی چیه چطوری برم امتحان بدم
واقعا چه امیدی باید به همچین استادهایی داشت
ازش متنفرررررم با اون ریخت بدترکیبش :/ واقعا اعصابمو خورد کرده
خوشحال بودم که دوتا درس سنگینم رو با نمره های خوب پاس کردم و بقیه اش همونطوری خوب پیش میره و حالا دارم فکر میکنم که امتحان سه واحدی فردا رو قراره با چه نمره ای پاس شم!! یا اصلا پاس میشم؟ :| 
معدلمو خراااب میکنه ://
وقتی اول ترم رفتیم و 12 نفر از بچه های ترم قبل دوباره سرکلاسش بودن باید حدس میزدم چخبره
پوووف ..  چرا اینا نمیمیرن؟نسلشون منقرض نمیشه


بیا خوشبین باشیم :( اره! میرم هرچی بلدم مینویسم دیگه. امید که نمره خوب بده :)))

پیچش مو در آینده نه چندان دور!

آلی هم عالی که نه اما خیییلی خوب بود. کاملا راضی ام.
بریم واسه بعدی ها 
و کمتر از 15 روز دیگه من و آرامش خونه و خانواده و فنددددقم *_* 
اخ که چقدر دلم براشون تنگ شده
اولین باری بود که سه ماه کامل ندیدمشون! تجربه ی جالبی بود اما
و دارم به بعدش فکر میکنم که چقدر قراره سخت تر باشه.

آلی!

میدونی این دو روزی که گذشت خیلی تلاش کردم
و امشب همچنان ادامه داره
کاش فردا هم نتیجه تلاشهامو ببینم و امتحانم خوب شه *_* 
بعدش دیگه امتحانهام اسونترن و فشار کمتره.

این بار تونستم :)

هنوز 24 ساعت از پست قبلی نگذشته که من خوان اول رو با موفقییییییت پشت سر گذاشتم و باورم نمیشه که امروز تونستم اون استرسه رو در راه مثبت مدیریت کنم *_*
خود امتحان و موفقیتش به کنار ، من برای اون مدیریتم خوشحاااالم... واقعا کار سختی بود واسم و تونستم از پسش بربیام :) ذوق دارم
امیدوارم این تلاشم همچنان نتیجه بده *.*

بوی گیسویش مرا دیوانه کرد

اینم از فرجه ها ! 
فردا میفتیم رو دور امتحانها که البته دوتای اولی سختترن و همین هفته هم تموم میشن راحت میشیم
میم میگه نمیشه تو هر بار امتحان داری استرس داشته باشی.کل زندگی قراره چالش داشته باشیم و تو قراره واسه هر چالش انقدر استرس داشته باشی؟!نمیشه که.باید یه فکری واسش بکنیم
راست میگه.خودم بیشتر از اون اذیت میشم
الان خوبم.
اما واقعا باید روش کار کنم.
و اینکه از فرجه ها بهترین استفاده رو کردم و از تلاشم راضی ام.تهش همین بود
بریم ببینیم این ترم رو چیکار میکنیم و بعدش هم برم خونه و دوماه و اندی وقت واسه تقویت بقیه علاقه مندی هام و ... بذارم *_*
و درست همین لحظه دارم فکر میکنم اگه تو رو نداشتم چیکار میکردم!خوشحالم دارمت


حال دلتون خوش :)

میدونم میتونم نمره خوبی بگیرم :!

دوتا امتحان اولم غولن :| 
تمام فرجه رو من داشتم امتحان اول رو میخوندم تا الان.امروز اومدم سراغ امتحان دومی و با دیدن حجم و سختی مطالب چنان استرسی گرفتم که بیا و ببین.در حدی که امروز و  فردا رو کلا میخوام اونو بخونم
من نمیدونم چرا میانترم میگیره وقتی حذفی نیست :/
این دوتای اولی که اتفاقا همین هفته ی اینده هستن رو بتونم با موفقیت بگذرونم احساس میکنم بچه هامو فرستادم سر خونه زندگیشون :/ و بقیه امتحانهام در مقابل این دوتا مثل مسافرتهای دوران بازنشستگی میمونن
بخون بخون تا دوشنبه وقت داری :]]

پ.ن ساعت 19:54 : واقعا باید یه خسته نباشید حسااابی به خودم بدم بابت امروز. دمت گرم لیموی جان *_* اون امتحانی که صبح نگرانش بودم 4 فصل کاملا نخونده داشتم که مطمئنم تا قبل خواب 3 فصلش رو تموم میکنم :) میمونه یه فصل دیگه که فردا میخونم و اگه زود تموم شه عصرش هم میرم سراغ مباحث اوایل ترم *_* 

وقتی بهتون نیاز داشتم کجا بودید؟

آخرین لحظه های سالم بودن گوشیمه و کجام؟! تو خیابونی که حتی اسمش هم نمیدونم.عینکم رو زدم روی چشمام و یواشکی اشک میریزم
در به در دنبال یه جا که گوشیم رو درست کنه و بدشناسی خورد به همین تعطیلات
به معنای واقعی کلمه احساس تنهایی و بی پناهی کردم امروز
وقتی که رفتم توی مغازه و پول تعمیر گوشیم از موجودی حسابم بیشتر شد و هیچ دسترسی به خانواده ام نداشتم و حتی دلم نمیخواست زنگ بزنم بگم پولم کمه
وقتی توی تاکسی اون مرد آشغال کناریم عمدا دستش رو میاورد سمت من و حین ترمز گرفتن های ماشین من مجبور بودم خودم رو بکشم کنار که دستش بهم نخوره و انقدر اعصابم از دست خودم و شرایطی که توش گیر افتادم خورد بود که دلم میخواست یه چاقو داشتم و شاهرگش رو میزدم
بهش گفتم اقا دستت رو بردار و همه برگشتن نگاش کردن.حتی اونی که اونطرف تر هم نشسته بود خودش رو جمع کرد
من توی خیابون های اطرافم که میرم مرد نمیبینم.فقط چندتا نر میبینم
لعنت به همتون که این احساس ناامنی رو به من زن منتقل میکنید.ازتون متنفرم
برمیگردم خوابگاه و دیگه حتی دلم نمیخواد گوشیم رو درست کنم.دلم میخواد زودتر این دو هفته ی امتحاناتم بگذره و برم یه مدت از خودم هم دور شم
و این حال بد و سیاه من نتیجه ی امروز که نه فقط ، اما نتیجه ی هفته ها و شاید ماه ها تحمل کردن فشار ها و ناملایمات و سختی ها و دم نزدن هاست
همینطوری به حال خودم رهام کنید

کلا تو ساختمون به این بزرگی 10 نفر موندیم !

پنج روزه که هم اتاقی هام رفتن خونه هاشون و من خوابگاه موندم چون هم راهم دوره هم اینکه میدونستم اگر بعد از دو ماه برم خونه اونقدر همه چیز تازه هست و اونقدر دلم تنگ شده که درس نخونم! لذا تصمیمم بر این شد که همینجا بمونم و منم که عاشق داشتن فضای خصوصی ... این روزا دارم از تنهاییم توی اتاق لذت فراوان میبرم!
یه چیزی هم که کشف کردم اینه که خوابگاهمون علاوه بر اتاق دونفره ، اتاق یک نفره هم داره.یعنی ممکنه به بچه های لیسانس هم تعلق بگیره؟! آخه دختری که من توی اون اتاقه دیدم هم لیسانس بود :|  ولی از طرفی هم دلم نمیخواد پول بیشتری برای خوابگاه بدم مگر از جیب خودم :))) :| 
باید این روزا درس بخونم دیگه ...
هیچی دیگه خبری نیست فعلا

اهان اهان.یه ایده ی جذاب برای مرحله ی جدیدی از زندگی که شاید به زودی منتظرمون باشه به ذهنم رسیده و خیلی باحاله.قلبم میتپه برای عملی شدنش راستش! کاش بشه *_*

ماجرای همون "کار خوبه خدا درست کنه"

اینجایی که من الان هستم ، پرررررر از چمن و سبزه ست
پر از یاسه ... صبح ، ظهر و عصر و هر لحظه عطر یاس توی مشامم میپیچه
صدای گنجشکها و حتی بلبلها رو دائم میشنوی
صدای کلاغ ها دم صبح
یک عالمه سگ و گربه های خوشگل و باحالی که ازت نمیترسن و میذارن نازشون کنی
درخت های میوه ای که میتونی بری سراغشون و لذت ببری
سکوت و آرامش طبیعت اینجا موج میزنه
مثل جنگل های توی داستان های بچگیمون یا عکس های اینستاگرامی که هرروز لایک میکنیم و فقط چون ایران نیست ، آرزو میکنیم کاش اونجا بودیم
من الان توی همچین فضایی ام و هر وقت از این چهاردیواری میرم بیرون به مناظر نگاه میکنم و تک لبخندی میزنم که به به چقدر اینجا قشنگه ... 
واقعا همچین فضایی توی حالت بی تاثیر نیست و نمیتونی انکارش کنی
اینجا بهشته اما حال ما همیشه بهشت نیست و همون روند سینوسیِ طبیعی همیشگیش رو طی میکنه
میدونی چیه؟اون فیلمه که توش داستان تعریف میکنه و تهش میگه "کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود کیه!!" اینجا تبدیل به این میشه که دلت باید خوش باشه وگرنه آسمون همه جا یه رنگه.

تنها

من اینجا هیچ دوستی ندارم که بتونم کنارش خوشحال باشم یا دوتا از حرفهای دلم رو بهش بزنم
من اینجا خیلی تنهام و بین آدمهاش خیلی غریبم
من اینجا حتی وقتی توی تختم هم هستم احساس بیگانگی میکنم
تا تجربه اش نکنی نمیفهمی چی میگم
۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ . . . ۱۴ ۱۵ ۱۶
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan