!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

کمتر از یکسال دیگه مونده!

این ترم باز 22 واحد برداشتم به سختیییی! 
داستان انتخاب واحدمون یه جوریه انگار وسط یه بیابون خشک و بی اب علفی و یهو یه ماشین میاد با مقدار محدودی اب و غذا! هر کی زودتر دستش رسید برنده ست :/
این ترم هم که مجازی بود و من یک سره پی وی مسئول اموزش و استاد و معاون دانشکده و مدیر گروه و... برا اینکه بتونم طبق آیین نامه استعداد درخشان یه درس 2 واحده بیشتر بردارم! اخرش هم جوابم رو ندادن.حذف کردم درس و روز اخر شانسم زد یهو یه عمومی که به برنامه ام بخوره پیدا کردم :/ 
واقعا ادمو ناامید میکنه این سیستم
کاملا جدی قصد دارم عید یه امتحان بدم که باااید از الان براش اماده شم.باید از الان منابعش رو بخونم.درسته آزمون اصلی سه چهار ماه بعدشه اما باید تا عید به یک سطح قابل قبول بالایی رسیده باشم که دیگه خیالم راحت شه.
از الان تا اون موقع 6 ماه وقت دارم.6 ماهی که بیکار هم نیستم.دو ترم سخت آخر و تخصصی این بین هست که باید معدلم رو هم بالا نگه دارم.و ممکنه یه دریچه های دیگه از زندگی هم باز شه و همه چی خیلی شلوغ شه
پس حواسم باشه که وقت پرت نداشته باشم و هرروز حتی شده یک ربع وقت بذارم برا آزمون.

+دو روزه سطح انرژیم پایینه ، پایین که نه.خیلی حال معمولی دارم.و اگه حواسم نباشه متمایل میشم به ابر و بارون! نمیدونم هم چرا.شاید اون ویسهای روانشناسی که گوش میدم زخمهای کهنه ام رو خراشیده و حواسم نیست.شاید هم نباید دنبال دلیل گشت.خلاصه که ناراضی نیستم راستش! چون حس میکنم آرامش این حال بیشتره.تلاشم توی این حال بیشتره انگار! 
برا همین میخوام بگم نخواید همیشه 100درصدی انرژی داشته باشین و شااااد و پرنشاط باشین.بعضی وقتهام به همون کمی که دارید راضی باشید که اونم همچین بد نیست :)
خوب باشید !

مرسی بچه ها :)

اگه یکیو دارین که هربار که اشتباه میکنید با مهربونی شما رو میبخشه و حتی اشتباهتون رو به روتون هم نمیاره خوشحال باشید
چون انسان ممکن الخطاست
و ما نیاز داریم به آغوشی که همیشه به روی ما حتی در اشتباهتمون هم باز باشه


+خیلی خیلی ممنونم ازتون بابت کامنتهای خصوصی و عمومی زیاد و پر مهری که برام گذاشتید و بدونید که اگر شماها نبودین و نمی دیدم که هستید دیگه اینجا نمی نوشتم! و ببخشید که هموز جواب ندادم.خودخواهی کردم! چون من کامنتهامو تا وقتی جواب ندادم چندین بار میخونم.برا همین نگه داشتم بازم بخونم.
به زودی تایید میکنم عمومی ها رو و خصوصی ها رو پاسخ میدم :) 
عالی باشید

حتی نوشتنش هم چالش برانگیز بود

وقتی توی زندگی یه اتفاق برات بیفته یا موضوعی پیش بیاد که """اصلا""" انتظارش رو نداشتی یکم داستان سخت میشه.
مثلا از یه آدمی ، یه مسئله ای یا چیزی مطمئنی و یهو خلافش ثابت شه.
خب تو اونجا دیگه ممکنه پتانسیل این رو داشته باشی که تبدیل شی به یک آدم شکاک ، ضعیف ، یا کسی که توی اون موضوع نقطه ضعف داره.
دارم در مورد روی منفی قضیه صحبت میکنم.کما اینکه خلافش هم میتونه اتفاق بیفته و تو بعدش احساس قدرت و اعتماد بنفس داشته باشی و چقدر خوب!خوشبحالت!
اما میخوام بگم روی بد داستان برا من پیش اومد و من تونستم از پسش بربیام و بعد از گذشت روزهای تلخی سر پا شم و به راهم ادامه بدم و شاد شم و....
اما انگار یه بخش کوچیکی از ذهنم توی گذشته جا موند! میدونی چی میگم؟
در حالی که مسئله برام حل شد و تموم شد ، درحالی که عبور کردم اما یه گوشه ای از ذهنم باورش توی گذشته مونده.هرچی میشینم باهاش صحبت میکنم که لیموجان حقیقت اینه! اونه! فلانه بیساره ، در لحظه قانع میشه و خوب میشه اما ممکنه یک ساعت بعد دوباره حرف خودشو بزنه.
و میدونی الان مشکلم چیه دقیقا؟ اینکه دارم از اینکه هربار مجبورم دست ذهنم رو بگیرم ببرم یه گوشه واسش توضیح بدم تا به خودش بیاد کلافه میشم دیگه.چرا باور نمیکنه و تموم نمیکنه؟
دوست دارم حقایقی که براش تعریف میکنم بشن دیفالتش.نه هی هربار من مجبور شم تنظیم کنم که :| 
تصور کن هربار گوشیت رو خاموش میکنی و روشن میکنی مجبور باشی ساعتش رو تنظیم کنی.خسته کننده نمیشه؟
شما چی؟تجربه ش کردین؟چطور از پسش براومدین؟

آخییش

دو روز گذشته یه جوری ورزش کردم که تمام عضلاتم درد میگرفت و دلم میخواست گریه کنم دیگه اخراش :)) ولی خیلی باحال بود
خیلی وقت بود که فعالیت بدنی نداشتم.لازم بود و هست
خلاصه که اومدم اینجا بنویسم انگیزه بشه هم برا شما (شاید) صرفا یاداوری برا اونایی که مث من خیلی وقته تکون نخوردن :))) هم اینکه خودم خجالت بکشم و ادامه بدم
در واقع یه چالش رو شروع کردم و دو روزش رو انجام دادم با موفقیت
بریم برا ادامه ش

دلم تنهایی خودمو میخواد!

دقت کردی همیشه دارم از دورویی و دروغگویی آدمها رنج میبرم؟!
نمیدونم چه داستانیه انگار که ذره بین گرفتم دستم و صدتا آدم پیدا کردم چیدم دور خودم که بلد نیستن راست همه چیزو بگن حتی اگه خوشایند من و خودشون نباشه
پرم از دلخوری و عصبانیت و کاش منم این شهامت رو داشتم که تمام حقایقی که میدونم و به روشون نمیارم رو تو صورتشون بالا بیارم!! و زندگیم رو کن فیکون کنم
اما ندارم
میبینی ؟ منم دروغ میگم.پنهان شدم پشت نقابم که نفهمن که من میدونم که دارن بهم دروغ میگن
کاش یه اتفاقی بیفته تک تک محو شن از کنارم
تنهایی ارزشش بیشتر از دروغ شنیدن ها و به روی خودت نیاوردنهاست...

برگردیم به اصل خویش

نشستم با خودم فکر کردم چیکار کنم خوب شم؟چی در من تغییر کرده که این احساسات اومده سراغم؟
فهمیدم چیه و روش کار کردم
پاشدم چند اپیزود فرندز دیدم.از دوستهام خبر گرفتم و یکیشون داشت میرفت سفر ، اون یکی کار پیدا کرده بود و اون یکی مثل من تو خونه خودش رو سرگرم میکرد و و و ...
شروع کردم به انجام کارهایی که دوست دارم و حتی کارهای عقب مونده
خلاصه که خودم رو بغل کردم و بوسیدم *_* به موفقیتهام و راه هایی که اومدم فکر کردم.قدر تمام تلاشهایی که کردم رو دونستم و ندیده نگرفتمشون.دیدم خیلی از خودم جلوام.آفرین بهم
الان حالم خوبه و دیگه به چیزی برای بهتر کردنش نیاز ندارم:) مگه داریم بهتر از این؟
حال دلتون خوب.مراقب خودتون باشید و قدر خودتون رو بدونید!

آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan