!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

#زندگی

در مدتی که در این دنیا هستید به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.

 "زندگی کنید"

هر چیزی را تجربه کنید.

مراقب خودتان و دوستانتان باشید.

خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید.

بیرون از خانه بروید، تلاش کنید وشکست بخورید.

چون به هر حال این اتفاق می افتد

 پس بهتر است از آن لذت ببرید.

موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دست ندهید.

دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.

سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !

فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.

یک انسانِ خوشبخت !

آنتونی رابینز

شادی یعنی....

داداشت بعد از دو ماه آموزشی از یه شهر دیگه زنگ بزنه بگه دارههه میااااد اونم شب تولدددش:)) 
ذووق کنی ولی بازم اون خبر خوب داشته باشه و  بگه افتادم شهر خووودمووون:)) 
وای خداجونم مرسی واقعا 

عروسی یا مرگ....

اینو یادتونه؟ 
دیروز یه شماره ناشناس بهم پیام داد و بعد از معرفی فهمیدم همین دوستمه.شوهرش روز عروسیشون گوشی واسش خریده و از اتلیه به من پیام داد...دیشب عروسیش بود.
بماند که یک ماه قبل از عروسیش زنگ زد به من و گریه میکرد که دلم میخواد دعوتت کنم ولی نمیتونم,میدونم تو رو ببینم نمیتونم خودمو کنترل کنم...منم از خدا خواسته گفتم نه اصلا منو دعوت نکن,ترجیح میدم یه وقت دیگه ببینمت
برم اونجا کیو ببینم؟! پدر و مادر بی رحمشو یا شوهری که هیچ حسی بهش نداره؟! اون جشن فقط اسمش عروسیه...

امروز دوست مامانم,  رویا  , با سه تا بچه اش اومده بود خونمون تا الان. رویای قصه ما خیلی شاده! کلی مشکل داره ولی روحیه خیلی شاد و باحالی داره 
یه پسر کوچولوی چهار پنج ساله به اسم طاها داره,از اونایی که پوستشون سبزه است با چشمای مشکی جذاب! طاها خیلی دوست داره ازدواج کنه:)) از بخت بد ما! تا ما رو دید پسندید!! مگه ول میکرد؟؟!! اغاجان من فقط بچه ها رو تا وقتی که حرف نمیزنن و راه نمیرن دوست دارم بیخیاال!
منو چسبیده بود میگفت مامان لیمو سفیده من میخوامش:)) میگم طاها ببین من سفید نیستم خیلی هم بدم,میگه نه دوست دارم با من ازدواج کن!! 
خب من امروز حس و حال مهمونیو نداشتم وااقعاا! ولی اصلا به روی خودم نمی اوردم و اتفاقا کلی هم تحویلشون میگرفتم.بعد طاها هم بیخیال نمیشد! از صبح گذشت و گذشت و گذشت تا همین دوساعت پیش که من روی صندلی نشسته بودم طاها هم تو بغلم بود.گه گاهی هم برمیگشت لپ منو میبوسید منم واسش لبخند میزدم 
یهو دیدم بهار خواهرش و خواهر خودم شال گرفتن رو سر من و طاها و یکیشون دمپایی میسابه!!!! مامانشون هم شروع کرد به کل زدن و خوندن و کل خونه رو هوا بود 
مامانم اومد گفت بیاید بریم اونطرف اینجا همسایه ها میشنون
هیچی دیگه! من و طاها نشستیم وسط. مامان طاها یه بشکه اورده بود تمبک میزد و میخوند"جینگه جینگه ساز میاد و..." عروس چقد قشنگه.. " از اون طرف خواهرش و خواهرم و اون یکی داداشش میرقصیدن و جیغ و هورا و یه قالیچه کوچولو هم گرفتت بودن دستشون به عنوان عکس اتلیه!
یک لحظه دیدم دیگه واقعا خیلی دارم خودمو کنترل میکنم این کارا چیه دوستان؟! بهار اومد یه چادر انداخت رو سرم منم مقاومت نکردم, همون زیر یاد دوستم افتادم 
یاد حرفی که امروز بهش زدم" اون الان شوهرته بهتره با این موضوع کنار بیای ارامش داشته باشی,درضمن به این فکر کن که الان دیگه کسی نیست هر روز بهت سرکوفت بزنه" 
یه پوزخند به خودم زدم با این جواب دادنم,  تو نمیتونی یه شوخی این مدلی رو تحمل کنی لیمو, اون بنده خدا همچین مراسمی رو دیشب خیلی جدی گذرونده و اتفاقا با ادمهایی که نیومدن مثل تو قربون صدقه اش برن و بگن و بخندن و همه چیز اوکی باشه,  چی میگی؟! 
یادمه دو سال پیش یه رمان نوشته بود که داد من بخونم, بهم گفت که شخصیتهای اصلی رمان من و توییم! 
خودش معلم بود , داشت توی یه منطقه محروم طرح(؟!) میگذروند و تهش هم با یه مرد خیلی متشخص خیلی رویایی ازدواج کرد! منم پرستار بودم و سرگردون:)) یادمه حین خوندنش مداد گرفته بودم دستم و هرجاش باب میلم نبود غر میزدم,زیر پرستار هم خط کشیده بودم که من کی حرف از پرستاری زدم؟! شاید رمانش داره واسه من محقق میشه و سرگردونم!! اما واسه خودش حتی یک درصد
چند مدت دیگه میرن بوشهر زندگی کنن...بهش گفتم نمیام عروسیت ولی حتما میام خونه ات...
حتما خیلی توی لباس عروس خوشگل شده...کاش سرنوشتش این نبود...
نشستم لب پنجره به نقره ای اسمون نگاه میکنم و چقدر دلگیره...
راستی! میدونی صبح چی گفته بود که من اونا رو جواب دادم؟
"لیمو خود خود مرگه...هیچی جز حس مرگ نیست"


حجم های از دست رفته:))

1.2 گیگ خرج این فیلمه کردم!!! الان نمیدونم با چه امکاناتی ببینمش که غصه حجم از دست رفته رو نخورم:)) 
اندازه سه یا چهار تا فیلم اچ دی و یک و نیم ساعته حجم خورد:/ 
حیف حیف...!
:))) 
شاید سه بار ببینمش سرگرم شم جبران شه, هوم؟!:))) 
برم یه اپیزود بانشی ببینم بلکه یکم خونه تاریک و خلوت شه فیلم گرانقدرمو ببینم:)) 

یه روزی که دیر نیست!

دو روزی میشه که هوا ابریه...
یک ساعت پیش شروع به باریدن کرد...درست شبیه بارون توی فیلمها :)
صدای رعد و برق و باد و تکون خوردن درختها 
با نسیم خنک لذت بخش :)
یه روزی میرم جایی زندگی میکنم که هر روزش این مدلی باشه
 یه روزی که دیر نیست... :)

+when i need u , celine dion 

پس از نیمه شب

فکر کن همه جا تاریکه و رو به روی یه پنجره خیلی بزرگ به اندازه دیوار خوابیدی,طوری که نصف اسمونو میبینی 
ستاره ها واست چشمک میزنن...یه نسیم خنک که حتی میشه بهش گفت سرد میوزه 
صدای قورباغه ها و جیرجیرک ها و سگ ها کل فضا رو گرفته...
از اون طرف صدای تیک تیک ساعت میاد! 
وقتی نفس عمیق میکشی هوای تازه و پاکیزه کل ریه هاتو پر میکنه:) همه جا ساکته و تو میتونی به هرچیزی که خوشحالت میکنه فکر کنی
نه صدای بوق ماشین میاد نه اسمون خاکستری و پر از دوده!  

چه حسی قشنگتر از این؟! ارامش محضه ...
شب!! تموم نشو...!

چپ دست

نامبرده دست چپش را جلوی صورتش میگیرد 
پشت و رویش را می نگرد , انگشتانش را باز و بسته میکند و لبخندی به پهنای صورت میزند:-) می گوید روزت مبارک چپ دست کوچولو:-))
دست چپش را می گیرد برود قلم و کاغذ اولین نقاشی اش را اماده کند :-) 
نامبرده حس خوب زندگی دارد:-) 

روزتون مبارک چپ دستا !

اخر قصه وابستگی!

ادم ها همیشه مهربون نیستن! تا اخر قصه تو رو همراهی نمیکنن 
بالاخره یه روزی تنها میشی! 
چه بهتر که اماده اون روز باشی تا کم نیاری , جا نزنی , نشکنی 
نمیدونم چه اتفاقی افتاد , از چه زمانی و چطوری ! ولی میدونم که دیگه از نظر ذهنی خودمو تنها رها کردم ... وابسته کسی نیستم و تنهایی هم حالم دست خودمه و خوبه! 
با این حال روابط خیلی خوبی با ادمهای ارزشمند زندگیم دارم و کنارشونم تا هروقت که بخوان! 

همینطوری نوشت

زندگی توی ذهنم دوباره جریان پیدا کرده...اما دلم نمیخواد فعالیت خاصی داشته باشم , نمیدونم چیه توی ذهنم مانعم میشه 
دیروز عصر از خونه رفتم بیرون و حرم و اخر شب برگشتیم خونه, یه حس خاصی بود توی حرم که هیچ وقت تجربه نکرده بودم اونجا,دلم میخواد راجع بهش بنویسم اما نمیشه 
امروز هم رفتم باغ عمه ام..خوش گذشت :-)

+اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی...!

انتخاب رشته

در اینکه اینترنت با من لج کرده هیچ شکی نیست! درست هروقت من بهش احتیاج دارم قطع میشه و ایندفعه کلا مودمم سوخته!! 

کامنتهای خصوصی پست قبل از عمومیها بیشتر بود و امیدوارم با این نت کم سرعت جوابهای کوتاهم! به دستتون رسیده باشه و ممنونم از همتون 


یه بار دیگه برگردم عقب... من قبل از اومدن نتایج تصمیمم رو گرفتم ...حتی دوتا پست هم راجع به تصمیمم نوشتم که احتمالا خوندین 

با همه اینها بازم انتظار اون رتبه رونداشتم، حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم !! و طبیعی بود که به شدت ناراحت شم و احساس شکست کنم ... یک سال تلاش من واسش اون رتبه منطقی نبود 

وقتی فهمیدم بازم احتمال قبول شدن توی رشته ای که قبل از نتایج بهش فکر میکردم رودارم اروم شدم و تونستم فکر کنم،تحقیق کنم،با یه عالمه افراد صحبت کنم و مشورت کنم و در نهایت تصمیم گرفتم 

از بین اون رشته هایی که قبول میشم من میخوام فقط همون رشته مورد نظرمو انتخاب کنم

پس احتمالا از ۱۵۰ انتخابم تعدادی خالی میمونه! هنوزم هستن اونایی که میگن نه حتی انتخاب رشته هم نکن و بمون! یا پدرم که میگه بعدها پشیمون میشی چرا تربیت معلمو انتخاب نکردی ولی باز هم من تا تهش حمایتت میکنم 

واقعا همه اطرافیانم منطقی برخورد کردن بخصوص پدرومادرم که تلاشهای منو دیدن...با تمام وجودم خوشحالم که مشکلات خانوادگی همکلاسیهامو نداشتم

مدیرم تا دیروز ،روزی سه چهار دفعه تماس میگرفت و تهش وقتی گفتم میخوام انتخاب رشته کنم بهم گفت من تورو از خودت هم بیشتر میشناسم و مطمینم که هرجابری موفق میشی 

انتخاب رشته مجازی سنجش میگه که ۷۲℅ رشته مورد نظرمو علوم پزشکی شهرخودم قبول میشم اما محل تحصیلم یه شهرستان در فاصله دو ساعته با هوای گرم،و یه شهرستان دیگه درفاصله سه الی چهارساعته با هوای سرده! که خب قطعا من هوای سردش رو ترجیح میدم! 

و احتمال قبولی بقیه شهرستانهای استانم هم که دانشگاه مستقل دارن باز همین حدوداست

دلم میخواد شهرهای دور رو اولویتم قرار بدم  و یکم تنوع به وجود بیاد اما پیشنهاد همه استان خودمه،که البته یکی از قطبهای قوی کشوره 

هنوز در این مورد به تصمیم نهایی نرسیدم ، نظر شما چیه؟!

ولی با وجود همه اینها باز هم ۱٪ احتمال نشدنش رو میدم،که دوباره مثل نتایج بهم شوک وارد نشه. که اگر هم نشه چیزی رو از دست نمیدم،نهایتا یک سال دیگه با همین کتابهای دبیرستان سرمیکنم ولی این دفعه با تجربه! 

دیگه خودمو سپردم به اتفاقات پیش رو و امیدوارم بهترین حالت ممکن پیش بیاد که هرکدوم هم بشه من نهایت استفاده رو از تک تک لحظات عمرم میبرم و قلبا راضی و خوشحالم :) 


+فعلا اینترنتم قطعه ولی تا شنبه که انتخاب رشته کنم حتما به اینجا سر میزنم و از نظراتتون استفاده میکنم:) 




۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan