!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

راضی ام الآن :)

پارسال تابستون مدیر آموزشگاه زبانم بهم میگفت بیا و به حرفم گوش بده بزن تربیت معلم و میبرمت اون یکی شعبه آموزشگاهم هم بهت کار میدم و بیمه ات میکنم و فلان
روزهای اخری که خوابگاه بودم و مشغول درس خوندن واسه امتحان ها ، مامانم بهم خبر داد که همین استاد عزیز زبانم ازش پرسیده که لیمو میاد واسه تدریس کلاس های تابستون یا نه
من هم که تو فکر پیدا کردن کار واسه تابستونم بودم گفتم اگه چندتا کلاس باشه که ارزش وقت گذاشتن و رفتن داشته باشه میام
شنبه صبح خواب بودم که تماس گرفتن بیا
و نکته ی مفید و قشنگی که داشت این بود که همون شعبه ای که خودم درس خوندم نیست.رفتیم یه جا دیگه
و سه تا کلاس و تقریبا 60 تا زبان اموز دارم *_*
یه جورایی مثل این بود که کاری که میخواستم از غیب واسم جور شد.
به همین راضی ام چون واسم کافیه.
بقیه ی وقت آزادم رو در طول هفته باید بذارم واسه همه ی اون برنامه هایی که توی ذهنمه... بخصوص کار کردن روی مهارت های جدید انتخابیم.
میخوام تابستونم خیلی مفید بگذره

الان معدل من دست توِ لعنتیه

زنه اومده بود سر کلاس میگفت یکی از بچه های شما رفته پیش رئیییییس دانشکده از من شکایت کرده که چرا سر کلاس علمی حرفای مذهبی و سیاسی میزنه و میخواد عقایدش رو به خورد ما بده ، چرا درس نمیده
خب به نظرم حقت بود! تو اصن استاد نیستی :| 
فقط شهروندی هستی که به واسطه روابط پدر و مادر و دایی و خاله و عموت وارد این محیط شدی و هیچی از علم و آگاهی و جهان نمیدونی
برای یه درس سه واحدی یه استاد دیگه هم با خودت همکار کردی و هنوز که هنوزه بعد از دقیقا دو ماه از امتحان نمره ما رو نذاشتی. دیگه نیا بشین سر کلاس و برای ما از حق الناس بگو که بچه ها اگه دیدید همکلاسیتون بی حاله بهش شکلات تعارف کنید :/
hate u
و میدونی؟ با اینکه 19 شدن یا نشدن معدلم دست توعه اما باز هم اهمیتی نمیدم.امتحانت رو در حد 19 نوشتم اما میدونم تو 19 بده نیستی!
وقتی اون یکی استاد که کلی بهش امیدوار بودیم میاد به من میده 19.75 دیگه از تو که توقعی نیست :))
خدایا زین پس ما را برهان از شر استادهای این چنین.

بچه ها کسی هست پایتون کار کرده باشه؟؟

دوستان سلاام :)
کسی هست اینجا برنامه نویسی پایتون کار کرده باشه یا کلا بلد باشه؟
میخوام بدونم چقدر کاربرد داره ؟
و اینکه به صورت خودآموز میشه مسلط شد؟
همون کتابش رو بخونی مثلا...
میدونم میتونم سرچ کنم جواب سوالهامو اما میخوام با یه تجربه واقعی صحبت کنم ؛)

کنکورهای زندگی

هیچی و هیچ کس نمیتونه سد راه رسیدنم به رویاهام شه.
رویاهایی که از بچگی واسشون جنگیدم و خواستم که بهشون برسم
شاید یه سریاشو هیچکس ندونه ، شاید یه سریا رو فریاد زده باشم!
از همون بچگی عادت کردم بهترین خودم باشم و هرجا حس کردم ازش دور شدم حال خوب درونیم خدشه دار شد.نه بخاطر اینکه اعتماد به نفس نداشتم ، بخاطر اینکه در اون لحظه اونی که میخواستم نبودم.
برای نتایج ترم اولم هزاران دلیل وجود داشت که خودم رو قانع کنم که بابا دیگه بهتر از این نمیشد ! اما ترم دوم دیگه همه ی بهانه ها رو از خودم گرفتم ، چشمهام رو بستم و رفتم و تلاش کردم.
خیلی از دوستام و شاید خانوادم به صورت پنهانی از دستم دلخور شدن که چرا انقدر نیستم یا بی معرفتم مثلا! فقط برای یکی از دوستام همیشه وقت داشتم ؛ با دلایل متعدد. هروقت که میخواست همه چیز رو تعطیل میکردم و میگفتم من هستم! لذت میبردم از این کار.
الان که دارم اینو مینویسم یاد معلم فیزیک سوم دبیرستانم افتادم که میگفت فلان دانشمند نظرش این بود که من میرم توی آزمایشگاه خودم ، درها رو میبندم ، و روی پروژه های خودم کار میکنم و برام مهم نیست که تو دنیا چی میگذره.من به کارم ادامه میدم
این همیشه توی دهنم مونده بود و فکر کنم گاهی میتونم عملیش کنم!
یک سال پیش همچین روزی ، منتظر سه روز دیگه بودم که برم و هر چی خوندم رو روی پاسخنامه ی کنکور سرنوشت سازم پیاده کنم!! کاملا راضی بودم چون نهایت تلاشم همون بود.نمیگم همه ی هوش و استعداد و تواناییم همون بود
بعدش من خیلی جنگیدم.که برم رشته ای که خودم میخوام.نه چیزایی که بقیه میخوان
شاید حتی کمرنگ و طرد شدم.
ولی ارزشش رو داشت.
الان هم توی دانشگاهی دارم درس میخونم که معروفه به بددددد نمره بودن استادهاش.بیشتر هیات علمیها.استادهای قراردادی یا TA قابل تحمل ترن!
ولی اون سخت گیری هاشون رو دوست دارم.شاید در طول ترم اذیت شم و غر بزنم اما یه روزی مثل الان که برمیگردم و نگاه میکنم واقعا خوشحاام که سختگیری ها و بدقلقی های بی موردشون باعث شده ازم یه دانشجوی قوی و تلاشگر ساخته شه.
بخصوص این ترم که چندتا از استادهامون بهمون فهموندن اگه دنبال نمره باشی باختی.باید یاااد بگیری.بفهمی.لذت ببری.تلاش کنی. بعدش نمره ی خوب خودش میاد!
خب من یه جنبه ی شخصیتی دارم که پتانسیل علاقمند شدن به اکثر رشته ها رو دارم :))) مثلا این ترم که واحدهای زیادی شیمی داشتم با خودم میگفتم ببین رشته شیمی هم میتونستی بریا! باحاله! 
ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه نمیتونست اونطوری که باید من رو به جایگاهی که میخواستم برسونه
شاید هم بتونه!
نمیدونم
دیدگاهم نسبت به آینده و رشته و کار و حرفه و مهارت دیدگاه دوسال پیش نیست.محدود نیست. گسترده و لذت بخشه و بهم امید میده
داشتن دوست سی ساله ای که اونم مثل من دانشجوی ورودی بود و بدون داشتن مدرک دانشگاهی درآمدهای آنچنانی داشت یا مثلا همکلاسیهایی که درآمدهایی از مهارتهای دیگه شون داشتن هم توی این دیدگاه بی تاثیر نبود
چند روز اخیر یه اتفاقاتی افتاد که حالم بد شد ، ناامید شدم و در حدی بی حوصله بودم که هنووووز چمدونهای لباس و وسایلم کف اتاقم ریخته و اصلا حتی دلم نمیخواست برم ببینمشون!
اما نمیدونم یهو چی شد که دلم خواست این پست رو بنویسم.به یاد رویاهایی که قراره تا ابد نفس بکشن و تموم نشن! آتش رسیدن به رویاهای دور و درازم خاموش نمیشه چون من به اندازه یک عمر آرزو دارم
باید یکم بیشتر واسه خودم و حال دلم و سرگرمی هام وقت بذارم.باید مهارتهایی که داشتم رو بازسازی و تقویت کنم
باید به خودم ثابت کنم که بیشتر از هر وقتی عاشقتم لیموی ملس*_*
هرجا و توی هر شرایطی باشم ، چه اینجا چه جای دیگه (که هنوز دوست ندارم به طور قطع بگم نظرم رو!) باید به اون جایگاهی که همیشه خودم میخواستم برسم. تمام!

عذاب وجدان نمیذاره خوش باشم :/ + کامنتها تا اطلاع ثانوی بازن!

لعنتی
عذاب وجدان دارم
خانوادم خسته شدن.
و من دلم نمیخواد برای اینکه خودم خوش باشم یا جایی باشم که دلم میخواد ، اونا به زحمت بیفتن
مادامی که لذت من در گرو اذیت شدن اوناست نمیخوامش
دو راه دارم.یا خودم کامل مسئولیتش رو بپذیرم.یا برم.

I'm coming home

کی باورش میشه بابام فردا داره میاد دنبالم و پس فردا نیمه های شب خوووووونه اممممم *___* 
بعد از سه ماه.دلم تنگ شده
واسه همه چیز...

و البته همچنان امتحان پس فردا زنده ست :|

ثبات داشته باشیم. فازمون با خودمون مشخص باشه!

آدم هایی که ثبات شخصیتی دارن تعدادشون خیلییی کمه... حتی اگه اخلاق بدی هم داشته باشن در مقایسه با اونایی که شخصیت متزلزلی دارن بسیااار قابل تحمل تر و زندگی باهاشون راحت تره.
حداقل دیگه میدونی با چی و کی طرفی. میدونی اگه فلان کار رو کردی چه واکنشی دریافت میکنی 
و من؟ اینجا دارم با کسانی زندگی میکنم که نمیتونم پیش بینیشون کنم.که یه روز خوووبن و یه روز به شدت نفرت انگیز
و خودِ خودآزارم تصمیم گرفتم به زندگی کردن باهاشون ادامه بدم و مسئولیتش رو پذیرفتم و دیگه هم نمیخوام راجع بهش تو دنیای واقعی با کسی صحبت کنم.
ولی اینجا جاییه که همیشه همه چیز بدون قانون نوشته میشه. 
واسه صفحه خودم و خواننده هایی که خودشون انتخاب میکنن منو بخونن که میتونم غر بزنم؟ :))))

+ عادت کردم به محیط خوابگاه و این سبک زندگی مستقل خودم.و حالا به این فکر میکنم که سه ماه آینده خونه ام و دوباره تا به اونجا عادت کنم برمیگردم.بیچاره این ذهن من! متلاشی شد 

و اینک نمره ها

استادها یکی یکی نمره ها رو وارد سایت میکنن و منم که شاااااااد و راااضیییی :))) 
شاید اگرررر یکی دو تا از استادها وضع تدریس و امتحان بهتری داشتن معدلم حتی 19 هم میشد :))))) 
ایرادی هم به خودم وارد نیست چون میدونم هممممه ی توانم رو گذاشتم دیگه.
ترم خوبی بود. 
امروز وقتی نمره یکی از اون درس سختهام رو دیدم انقدددر خوشحال شدم که ملت میگفتن شبیه بچه هایی هستی که از مدرسه کارنامه شون رو میگیرن! خب اونا نبودن که ببینن من چه سختی ای واسشون کشیدم و حالا این نتیجه چقدر میتونه انرژی بخش باشه ^_^
دوتا امتحان دیگه مونده و بعدش هم جمع کنیم بریم خووووونه *__*

خوب شد چشمم نخورد به لبه پنجره :||

دیشب داشتم از راه پله های خوابگاه میرفتم بالا ، یه مسیر طولانی بود.مثل اینکه بین دو طبقه پله ها مستقیم باشن! اصلا چرخشی نداشت
حین بالا رفتن یهو سرم با شددددددت خورد توی یه چیزی!
لبه ی پنجره :( 
فقط احساس درد و گرمای شدید رو حس کردم.
در یکی از اتاق ها باز بود و دختره داشته صحنه رو میدیده..
به محض اصابت سر من اون جیغ زد :|| 
و من فوری خودم رو رسوندم به آینه که فقط چک کنم ببینم خون اومد یا نه.
سردرد و سرگیجه ی بدی داشتم.هم اتاقی هام یخ گذاشتن واسم اما ورم کرد.داشتم میگفتم خوب شد حداقل خونی نشد که دیدم بله داره خون هم میاد :||| 
دلم نمیخواست جلوی هم اتاقی هام گریه کنم اما خیلیییی درد داشت.هیچ وقت تا حالا تو زندگیم انقدر سردرد نداشتم.نیم ساعت بعدش رفتم اتاق الف و اون هم واسم یخ گذاشت و اونجا دیگه انقدر دردم شدید شد که اشکهام ناخوداگاه صورتم رو خیس کردن :( 
فقط دلم میخواست بخوابم اما مجبور بودم برم سرپرستی یه سری برگه ها رو تحویل بدم
الان تقریبا 12 ساعت گذشته.چندتا خراش روی پیشونیم مونده و ورمش هم هنوز کامل از بین نرفته اما سردردم به قوت قبل باقی ست :|

در مترو می نویسم!

این امتحانم هم برخلاف انتظار خیییلی خوب بود.
به خیر گذشت :))) چقدر نگرانش بودم و چقدر اعصابم رو خورد کرد واقعا
اما تموم شد.دیگه تا چهارشنبه امتحان سختی ندارم
الان هم دارم میرم برای اخرین بار توی بهار میم بزرگ رو ببینم :) کاش اون یکی میم هم بود.دلم براش تنگ شده ... واسه شیطنتهاش و خنده هاش! 
۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ . . . ۱۴ ۱۵ ۱۶
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan