!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

دل گریبونوم گرفت سی دیدن یار

هر چه فکر کردم جوابی جز در گذشته ام نیافتم
شاید مضحک باشد اگر بگویم من دوبار دو جهان را زندگی کرده ام
روز ها مثل همه ی مردم عادی زندگی می کردم،خواب،خوراک و پوشاک داشتم،مادیات و معنویات داشتم.زندگی میکردم دیگر! درس میخواندم، با آدمها ارتباط برقرار میکردم،زمین میخوردم و بلند میشدم.بزرگ میشدم و سنم بالاتر میرفت
آدمها می آمدند و میرفتند
اما شب که می شد ، نگاهم آبی که میشد همه چیز متفاوت میشد.
انگار که از یک ساعتی به بعد همه چیز را زمین میگذاشتم ، چوب جادویی ام را تکان میدادم و گردابی از نور باز میشد.
اوایل با ترس،شک و ابهام وارد آن گرداب میشدم اما چیزی نمی دیدم.
اما من سرسخت تر از آنی بودم که به راحتی از این معما بگذرم.باید می فهمیدم.در آن دنیا نشدنی وجود نداشت
آنقدر هرروز در یک ساعت خاص چوبم را تکان دادم و رفتم و آمدم تا راه اصلی ورود به دنیای دیگر را یافتم
کار هرروزم شده بود شتاب و عجله برای تمام کردن زندگی واقعی و ورود به آن دنیای جادویی.
زندگی واقعی را که میدانی،بگذریم
میدانی آن زندگی رویایی و جادویی چگونه بود؟
....
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan