!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

صرف خالی نبودن عریضه مثبت

+ نه گوشی دارم . نه نت دارم . نه اتاق دارم . شاید باورتون نشه ولی گلاب به روتون از ظهر سرویس بهداشتی هم نداریم!!!!!!!

+ یه سوال هم که برام پیش اومده اینه که دوستان صندلی های بغلی ازمون امروزم چطوری وقت کردن اینقدر به خودشون برسن خوشگل شن؟:))))
اونوقت من یه ضدافتاب هم نزده بودم. حتی یه مدته دور چشمام هم داره به کبودی میره! 

+ توی راه برگشت هم یه سری کمپینهای سی چهل نفره داشتن زباله های بین راه رو جمع میکردن که کلی حس مثبت منتقل کرد
حتی افراد بیشتری هم در حال دویدن و ورزش بودن
نمیدونم همیشه همینطوری بوده یا من عینک خوشبینی زده بودم امروز

+ این پست هم نوشتم که اون پست منفی قبلی رو بشوره ببره فقط.وگرنه چیز خاصی برای گفتن نداشتم
حالمان خوب است خداروشکر:) مرسی از احوالپرسیتون

تنهایی + سپندارمذگان + قلمبه جان

این پست هم ثبت شه برای بیان تنهایی عمیق این چندروزه که  دیگه دلم نمیخواد در ذهنم رو به روی کسی باز کنم
میشه گفت شاید هم منتظرم یکی نقش خودم در روابطم رو برام بازی کنه.
تقریبا ۹۰% روابط من یک طرفه هستن! این مدلی که من در تمام لحظات سخت و هروقت که بخوان یار و یاورشونم و در اصل خودم تنهام
از حق هم نمیگذرم که کافیه به بعضیهاشون بگم باش تا باشن! اما اینکه یکی بتونه منو کامل بفهمه برام مهمه و نمیتونم به راحتی با هرکسی صحبت کنم.و موضوع مهمتر اینه که کسی از مسایل مهم زندگیم خبر نداره. کیه که در اون لحظات حوصله داشته باشه اول توضیح بده بعد هم صحبتی بخواد!!
خلاصه که مساعد نبودم(شاید نیستم هنوز) , چندبار هم اومدم وبمو سفید کنم دیدم بلد نیستم و اینکه با این وب بیچاره چیکار داری اخه الان! (همونطوری که موقع وارد کردن ادرس یه صفحه سفید میاد و فقط یه خط نوشته داره ! کسی بلده؟!اگه بلدید لطفا بهم یاد بدید) 
راستی میگن فردا ولنتاینه! ایرانیها بیشتر درگیر رسومات بقیه هستن.خوبه یه دلیل برای شادی و عشق پیدا کنیم اما به اینم دقت کنیم که خودمون هم "سپندارمذگان " داریما! یکم به فرهنگ خودمون هم اهمیت بدیم
سین.عین. دوست و فامیل عزیزم هم رفته برای من یه آباژور رنگی رنگی ناز خریده به همین مناسبت و فردا مهمونمه.*.*
وقتی اومد بهش میگم موهامو ببافه و دیوونه بازی کنیم و شاید دومین دابسمشمون رو بسازیم و بخندیم و بخندیم و بخندیم !و بیخیال همه چی اون چند ساعت... فقط من و قلمبه جان خوش بگذرونیم
فعلا همینا دیگه... 
زمان چه خوب چه بد میگذره , اینو یادمون نره

عزت نفس

من تحقیق کردم دیدم مهم ترین اولویت زندگیم "عزت نفس"م هست 
به گذشته ام که نگاه میکنم میبینم هرچیزی رو تونستم ببخشم به جز خدشه دار کردن این یکی رو
حالا این عزت نفس جان جانان ما در هر چیزی میتونه باشه! روابط عاطفی, تفکرات و عقاید سیاسی , اقتصادی , اجتماعی و و و...
و چه سختی ها که در به دست آوردنش نمیکشیم.
:)

اندیشه کشتنی نیست

مینویسم یادم بمونه صبح امروزم رو چی خراب کرد

چی شد؟!

نتمو روشن کردم چندتا عکس برام اومده بود 

رفتم گالریم , هر دفعه که عکسها رو نگاه میکردم یه چیزی بود!! تغییر میکردن 

هدف عکس اول بود 

رفتم تلگرام بفرستمش برای دوستم عکسها تار شدن!!

یه ربع بعد درحالی که با دوستم چت میکردم , عکسهای پروفایلای مخاطبهام جاشون رو به عکس افراد سیاسی مرده!! داده بود اونم کی؟! استغفرلله!

الان گوشیم ریست شده , بوک مارکهای اینجا و ادرس وب خیلیهاتون حذف شدن , اکانت واتساپم حذف شده و من نیز توبیخ شدم :-))

شاید باورتون نشه ولی میترسم اینجا یه چیزی از محتوای عکس سایت هک شده بنویسم , و وبم فیلتر شه , نمیدونم هر چی!! 

فقط شانس اوردم رمز پنل مدیریتم یادم بود!

میرسیم به عنوان این پست "اندیشه کشتنی نیست" و تمام.


بی حاشیه گان ساکت شده ایم :-))

"سعی کنید تعصب یا پیش داوری و قضاوت های شما باعث نشود که گوینده بخشی یا همه ی صحبتهای خود را فیلتر کند "
از کتاب بامبو را آب بده 

از این که به طور کلی من آدم کم حرفی هستم بگذریم . میرسیم به جمله بالا ,  یکی از دلایل مهم من برای سکوت همینه.توی خیلی از جمع ها ترجیح میدم یه شنونده عالی باشم فقط
حالا نه اینکه قضاوتها یا پیش داوری ها هم برام مهم باشن ها! فقط میخوام زندگیم بی حاشیه بگذره

+میخواستم تهش بنویسم بخاطر همین آدم ناشناسی هستم! بعد دیدم واسش مثال هم دارم پست طولانی میشه بیخیال شدم :-) 
پست قبل هم همین اتفاق واسش افتاد 
مینویسم یه روزی ;-)

تلخ و شیرین!

"الآن که بهش فکر میکنم پدرت بهترین کسی بود که میتونستم باهاش ازدواج کنم , اما اون موقع که این چیزها حالیم نبود.واسه همین هم با وجود خوشبختی الآنم هنوز تلخی شیرین ترین لحظه زندگیم یادمه "
(دیالوگ فیلم بود)

+دلم میخواد راجع بهش بنویسم ولی الان خستم , بعدا 


وقتی نهال بودم

خیلی اتفاقی این چالش رو دیدم و فی البداهه شروع کردم به نوشتن , و طبق معمول یه پست بدون ویرایش رو میخونید 


توی یه برهه ای از زندگیم که فقط چند ماه سن داشتم منو با یه تیکه زغال اشتباه میگرفتن 
وقتی سنم به سال رسید با یه تیکه چوب درخت سرو اشتباه میگرفتن ، لاغرترین بودم
با فافا مثل دو قلوها بودیم و زبان زد عام و خاص! چرا؟!چون خیلی خیلی ساکت و گویا مودب بودیم . خیلی هوای همدیگه رو داشتیم و توی مهمونیها به جای دویدن از این طرف به اون طرف یه گوشه مینشستیم و واسه همدیگه داستان تعریف میکردیم
توی آلبوم عکسمون هرجا که خواستیم عکس بندازیم خودمونو به خواب زدیم ، توی خاطراتم هرجا که یادم میاد دستم تو دست فافا بوده
کم کم بزرگتر شدیم , رفتیم با بچه های محله بازی کردیم. با دوتا شین , خواهر و برادرهای عمه , و باباشون فوتبال بازی میکردیم. وقتایی هم که فافا میرفت پیش دوستاش دست منو هم میگرفت و با خودش میبرد ! منم کم نذاشتم واسشون و هرچقدر دلم خواسته سوتی دادم.طوری که الان هرکجا میبینمشون چشمامو میبندم و فقط رد میشم که منو نبینن !!
از اون بهار , چندین بهار میگذره. هنوز هم من و فافا همونیم , فقط با این تفاوت که اون سکوتش رو حفظ کرده و من شدم شخصیت پر انرژی و شیطون خونه!
وقتی نهال بودم دنیام خیلی کوچیک و قشنگ بود :)
وقتی نهال بودم پر از عشق و عشق و عشق گذشت :)


تقصیر خودمه , دیوونه

+دیوووونهههه
_تو دیوونم کردی 
+دیوونه ترت کنم؟
_ :-)))) 
.
.
+دیووووونه 
_همش تقصیر توعه
+ :| 

گفتم یه کتاب خوندم به نام "چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟"؟ میگفت همه ما دیوانه ایم , هر کدام از ما به نوعی دیوانه ایم. 
منم دارم فکر میکنم که هرکدوم از افراد زندگیم رو دارم دیوانه"تر" میکنم! هر کدوم به نحوی :-D و انقدر دیوونه ام که از این کارم لذت میبرم :-\

روش نخ دادن جدید :شماره کفشی :-D

حالا از این که پیر شدیم ولی باز مجبوریم یه ترم به عنوان اختتامیه بریم کلاس زبان بگذریم 
داستان اصلی اینجاست که امروز باید با آژانس میرفتم.پول خرد نداشتم و داشتم به مامانم میگفتم بقیه پولمو کجا بذارم جیب نداره مانتوم که! مامانم میخندید میگفت بذارش تو جورابت مثل پیرزنا :-))) این فقط یه شوخی بود تا اینجا!
از بخت بد ما اومد پول سکه ای بهم داد!
بخت بدتر هم اونجا که موسسه رو فروختن و حالا داره تبدیل میشه به مهد! فقط اجازه دادن تا پایان ترم ما اینجا بمونیم. فرش شده و مجبوریم کفشامونو در بیاریم 
رسیدم اونجا با سکه های تو دستم , کفشمو در اوردم و با لبخند شروری پولو گذاشتم زیر کش بالای جورابم :-D 
وقتی رفتم داخل چندتا پسری داشتن به جورابم نگاه میکردن!! منم تو ذهنم میگفتم نکنه خیلی ضایعست که یه چیزی تو جورابمه؟!ولی اخه کش جوراب که اون بالا زیر شلوارم بود :-D 
بعد از دوساعت که کلاس تموم شد اومدم بیرون کفشمو بپوشم دیدم یه کاغذ تو کفشمه , و از اونجایی که مغزم منحرفتر از اوناست حدس زدم کسی گذاشته توی کفشم , به روی خودم نیاوردم کفشمو پوشیدم و برگشتم 
اومدم خونه میبینم شماره ست ! به این صورت که یه رقم با ابی نوشته شده , رقم بعدی با قرمز (ببینید چه خلاق و متنوعه بچم :-D )
بعد هرچی میخوندمش یه چیزی کم بود , نگو بچم یادش رفته یه رقم از شمارشو بنویسه :-))) من الان شکست سختی خوردم :-)))
اسما شماره رو دید , بعد اومده میگه چخبر از اقا آرشام؟!
حدس زده که صفر کد شماره رو نذاشته باشه , خودش رفته سیو کرده و عکسای تلگرام و اینستا گرامشو واسم فرستاده :-D 
اخه آرشام پسرم! تو همسن نوه منی :-D این کارا چیه؟ :-))) 
حالا راستشو بگو تو دیدی که من داشتم پولو میذاشتم تو جورابم؟! نری به کسی بگیا :-)))

کارگران مشغول کارند!

از این روزها همینقدر بگم که نصف خونه داره کوبیده میشه ! یه مدلی که وقتی میخوام از اتاقم برم بیرون مانتو میپوشم!
صبح با صدای تق تق تق تق پتک(؟!) بیدار میشم و خلاصه یه وضعی
پیشنهاد دادم برای تمیزکاریهای بعدش هم خدمتکار بگیرن :-\
و واقعا خداروشکر که الان در خارج از شهر به سر میبریم ! چرا؟! معضل بزرگ و مهم "آآآب"
بعضی از مناطق شمال شهر حتی  , روزانه چهارساعت با قطعی آب دست و پنجه نرم میکنن. سدها هم شده محل دوچرخه سواری! 
کمتر مصرف کنیم ....  متاسفانه در آینده ای نه چندان دور نوبت ما هم میشه. 
به کجا داریم میریم؟
۱ ۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan