!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

مگو ما را چه شد ارزان فروشند،چه شد عشقی که با غم در خفا رفت/مپرس از کی بپرسی راه کعبه،که دیدم کعبه هم خود با خدا رفت!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

این روزها (رمز رو دارید؟)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دانشگاه مجازی

+ مطمئنم از خواب بیدار شدم برم کلاس و حتی گوشیم هم چک کردم ولی چشمم رو باز کردم دیدم ظهره :| و اینگونه برای اولین بار در عمرم خواب موندم واسه کلاسام :)) اگه دفعه دیگه ای هم بوده یادم نیست اصلا.

+یه جوری تحت فشاریم و این داستانهای دو استاده بودن برای هر درس داره اذیت میکنه که به صورت تئوری و ثبت شده 24 واحد دارم اما عملا دارم 30 واحد امتحان میدم :/ 

+استاده خیلی ترسناکه.سخت گیره.صدمی باید ازش از صفر نمره بگیری برسی به 20 مثلا.بعد از اینکه اواسط ترم قهر کرد و از گروه ها لفت داد و امتحانها رو کنسل کرد ، یه عده رفتیم درخواست مجدد راه اندازی امتحاتها رو تک تک اعلام کردیم :)) اینطوریه که شخصا با هیچ دانشجویی حرف نمیزنه و فقط از طریق نماینده انتخابی خودش که اساسی نداره مکاتبه میکنه.سه روز قبل بیدار شدم دیدم ساعت 6/5 صبح بهم 4تا پیام داده و 3تاشو حذف کرده:/ .تقدیر و تشکر از جهشی که در به دست آوری صدم ها انجام دادم و اینکه زودتر خودت رو برسون به سقفی که من تعیین کردم :| :)))
بعد من یه سری تحقیقاتی داشتم که اگه اونا رو حساب میکرد به سقف میرسیدم.ازش پرسیدم اونا چی میشن و الان سه روز گذشته و دیگه سین نمیکنه :)))
واسم سواله ایشون که تمایلی به حرف زدن نداشت چرا اصلا شروع کرد بحث رو؟:/

قرن قبل


ممنونم از احوالپرسیتون.خوب میشم...
این عکس دانشگاهمه.مربوط به چند روز قبل از بیماریم.
داشتم فکر میکردم انگار که از پارسال تا حالا یک قرن گذشته.اصلا یادم نمیاد وقتی اینجا قدم میزدم چی تو سرم بود و چه حسی داشتم.اما این اخرین باری که قدم زدم رو یادم موند.یه حس دلتنگی و ناراحتی.ناراحتم از این که فرصت نشد دانشجو باشم.خوش بگذرونم و همه چیز رو ببینم.همون مدتی هم که دانشگاه بودم خیلی ازش استفاده به اون صورت نکردم.فقط درس خوندم و انگشت شمار تفریح که الان حتی نمیتونم یادآوری کنم و لذت ببرم ازش.

+ امیرعلی سردار افخمی معمار تئاتر شهر درگذشت.رفتن چنین انسانهایی ناراحتم میکنه.حیفن

خوبه حداقل دوستام هستن

اومدم خونه!
+ دیشب امتحان عمومی داشتم و حتی اینترنت هم نداشتم.دوستام رفتن واسم امتحان دادن:) 2 گرفتن از 6 :| در حالی که من زیر یک عالمه پتو و لباس بودم و 6 نفر بالا سرم نشسته بودن :/
بعد که خبردار شدم چی شده ، یکیو پیدا کردم با هات اسپات رفتم تلگرام و دیدم این مشکل همه بوده و دوستانم حداقل 4 رو گرفتن :))ولی سامانه یا تنطیمات استاد بهم ریخته انگار.پس امیدی هست.
+ نماینده مون بهم پیام داد که گویا دو تا از واحدهایی که قبلا پاس کردیم رو حذف کردن!! یه جوری مملکتمون قانون داره و همه چیزش منظمه که یهو میان میزنن واحد درسی رو حذف میکنن و برنامه ها و تلاشها و تایمهایی که تو گذاشتی هم اصلا مطرح نیست و دیده نمیشه.میگفت بچه ها قبول نمیکنن این واحدهای حذف شده رو ترم بعد برداریم چون سنگین میشه و از طرفی هم ارائه نمیشه.و من نگران توام که بهت قول دادم تموم کنی.چیکار کنم حالا؟با بقیه گروه ها ست کنم؟گفتم نه.دیگه مهم نیست.قبلا همه چیز یه جور دیگه قرار بود باشه که مهم بود.الان هرکاری خودت صلاح میدونی انجام بده عجله ای نیست
اما واقعا از این حذف و اضافه کردنا کلافه شدم دیگه.
+فردا میانترم دارم.یکی دیگه از دوستام نشسته کل مطالب رو برام ویس فرستاده و توضیح داده که من بتونم بخونم.پس فردا میانترم دارم.دو روز بعدش دوباره و دوباره و دوباره ...
اما میدونی چیه؟همه اینا میگذرن.این طوفان هم تموم میشه و نمیکشه ما رو! قوی بمونید. 

کمتر از یکسال دیگه مونده!

این ترم باز 22 واحد برداشتم به سختیییی! 
داستان انتخاب واحدمون یه جوریه انگار وسط یه بیابون خشک و بی اب علفی و یهو یه ماشین میاد با مقدار محدودی اب و غذا! هر کی زودتر دستش رسید برنده ست :/
این ترم هم که مجازی بود و من یک سره پی وی مسئول اموزش و استاد و معاون دانشکده و مدیر گروه و... برا اینکه بتونم طبق آیین نامه استعداد درخشان یه درس 2 واحده بیشتر بردارم! اخرش هم جوابم رو ندادن.حذف کردم درس و روز اخر شانسم زد یهو یه عمومی که به برنامه ام بخوره پیدا کردم :/ 
واقعا ادمو ناامید میکنه این سیستم
کاملا جدی قصد دارم عید یه امتحان بدم که باااید از الان براش اماده شم.باید از الان منابعش رو بخونم.درسته آزمون اصلی سه چهار ماه بعدشه اما باید تا عید به یک سطح قابل قبول بالایی رسیده باشم که دیگه خیالم راحت شه.
از الان تا اون موقع 6 ماه وقت دارم.6 ماهی که بیکار هم نیستم.دو ترم سخت آخر و تخصصی این بین هست که باید معدلم رو هم بالا نگه دارم.و ممکنه یه دریچه های دیگه از زندگی هم باز شه و همه چی خیلی شلوغ شه
پس حواسم باشه که وقت پرت نداشته باشم و هرروز حتی شده یک ربع وقت بذارم برا آزمون.

+دو روزه سطح انرژیم پایینه ، پایین که نه.خیلی حال معمولی دارم.و اگه حواسم نباشه متمایل میشم به ابر و بارون! نمیدونم هم چرا.شاید اون ویسهای روانشناسی که گوش میدم زخمهای کهنه ام رو خراشیده و حواسم نیست.شاید هم نباید دنبال دلیل گشت.خلاصه که ناراضی نیستم راستش! چون حس میکنم آرامش این حال بیشتره.تلاشم توی این حال بیشتره انگار! 
برا همین میخوام بگم نخواید همیشه 100درصدی انرژی داشته باشین و شااااد و پرنشاط باشین.بعضی وقتهام به همون کمی که دارید راضی باشید که اونم همچین بد نیست :)
خوب باشید !

آخ گفتی میم!

تا الان 12 تا امتحان دادم
فکر میکنی تموم شدن؟! نه!
7 تاااا دیگه مونده :))
این ترم اگر حضوری بود ؛
تا الان تموم شده بود! مسلما و قطعا تعداد امتحانات کمتری رو گذرونده بودم ! عدالت آموزشی در نتایج امتحانات و تفاوت بین دانشجوی خوب و بد مشخص بود ! دروس عملیم رو گذرونده بودم ! کم کمش دوبار میم رو دیده بودم ! و کلا حالمون خیلی بهتر بود ...
بیاید دعااا کنیم ترم بعد شرایط حضوری شدن دانشگاه ها فراهم شه! این حداقل یه دعای نزدیکتر به واقعیته

بیو و متعلقات

کاش استاد بیوشیمی عزیزم که برخلاف همه بچه ها من دوسش دارم درک میکرد که هرقدر هم این درس رو فول باشیم بازم 40ثانیه یا 1 دقیقه زمان برای پاسخ به هرسوالش کمه :( اونم متابولیسم ، حالا اگه ساختار بود یه چیزی
پس فردا میانترمش رو دارم
دو روز بعدش میخوام داااوطلبانه برای بار دوم میانترم بیوفیزیک بدم :// 
اخه این چه درخواستی بود من دادم که الان در عسل گیر کردم :))))
امیدوارم ب خیر بگذرن!

از تمام لحظه هاش باید لذت برد

برخلاف یک ماه اخیر که روزانه 5تا 6 ساعت می خوابیدم ، دو روزه دوباره زیاد میخوابم..چرا؟ چون استررررس دارم
امتحانهام به صورت جدی شروع شدن و این داستان تااااااا 2 مرداد!!! ادامه داره
فکر کن! رسما تابستونم رو داره میخوره
از اون طرف هم احتمال اینکه ترم جدید اول شهریور شروع شه هست
و سال تحصیلی جدید که سال اخرم حساب میشه دیگه :) 
این یعنی تابستونی که قراره اینطوری بگذره همون تابستونیه که من برای خوندن اسکیلهای زبان و پایتون روش سرمایه گذاری کرده بودم و دیگه وقتی براش ندارم :/
توی ذهنم هزارتا برنامه و داستان واسه سه سال اینده ی زندگیم هست که نمیدونم کدومش به ثمر میرسه اما در اصل داستان تغییری ایجاد نمیکنه
این سه سال نقطه ی عطف بزرگی توی زندگیمن.یه جهش خیلی بزرگ
هم ذوق دارم.هم میترسم.هم خوشحالم.هم هیجان زده ام
ولی اول از همه باید این ترم رو با موفقیت بگذرونم...

پایان لیمو

لیمو 
لیمو
لیمو
مثل مادری که بچه ی 8ماه اش توی شکمش می میره نشستم بالای سر جسد لیمو
لیموی من عاشق بود.آدمها رو دوست داشت.صادق بود.هیچوقت سیاست نداشت.مهربون بود.بخشنده بود.خیرخواه بود.هیچ وقت توی بدترین شرایط هم برای کسی بد نخواست.پر از شور و عشق و امید بود.هزار تا انگیزه و آرزو داشت.هزار تا دوست و رفیق داشت.تا اخرین لحظه ای که انرژی داشت تلاش میکرد و می جنگید.می نوشت.می خوند.می رقصید.ریسک میکرد.لیمو حال دلش خوب بود و احساس خوشبختی میکرد.لیمو کسی رو قضاوت نمیکرد.لیمو همه ی آدمها رو سفید می دید.لیموی من... لیموی کوچولوی من...دختر دوست داشتنی من...تو برای این دنیا زیاد بودی.قدرت رو ندونستن.برو...برو لیموی من
برو و سیاستها ، دروغ ها ، دورویی ها ، خیانت ها و زشتی های این دنیا رو نبین..
حقت این چیزا نیست...وقتشه بری
خودم چشمهات  و میبندم و روانه ات میکنم.برات سیاه میپوشم.برات گریه میکنم
از الان دلم برای دانشگاه خوارزمی تنگه.برای خوابگاه و اتاقی که فقط وقت خواب توش بودم.دلم برای همه ی راهروها و پشت بومهای خوابگاه 8 و 6 تنگ میشه.دلم برای همه ی آدمهایی که همیشه منو با یه هندزفری و حواس پرتی که تمام تمرکزش روی خودش و گوشیش بود تنگ میشه.دلم برای عکس گرفتنها تنگ میشه.دلم برای تئاتر شهر ، خانه فردوس ، پارک ملتی که همیشه بهش میگفتم پارک دولت ، پارک نیاوران ، خانه قوام ، کاخ گلستان ، خیابون سی تیر و اون رولتی که برام بهترین رولت دنیا بود ، تمام اشکهای یواشکی که توی مترو بخاطر دلتنگی میریختم ، خیابون 16 آذری که 45 دقیقه نبشش نشسته بودم ، دانشگاه تهران ، پارک لاله و گربه هاش و آدمهای مهربون و دوست دار حیوانهاش تنگ میشه
دلم برای فیلبندی که هیچوقت ندیدم تنگ میشه
دلم برای کاج تنگ میشه
دلم برای پارک ملل ساری و رودخونه ش تنگ میشه
دلم برای شب و روزهایی که توی اتاقم با هزارتا آرزو و رویا سر کردم تنگ میشه
دلم برای اون خونه ی ویلایی تورنتو که پر از گل و گلدون و مجسمه بود و شبهای زمستون صدای سوختن هیزم توش میومد تنگ میشه
دلم برای رها و رهی و روجا و رهام و راد و تنگ میشه
دلم برای روزهایی که از هیچ واقعیتی خبر نداشتم و فکر میکردم همه چیز قشنگه تنگ میشه
دلم برای اون رفتن و اومدنای از نه سال قبل تا دو سال قبل تنگ میشه.دلم واسه سال کنکورم و اون خونه ی نیم ساز پسرداییم که توش درس میخوندم و همون جا دوباره جرقه خورد تو ذهنم تنگ میشه.دلم برای سالی که پشت کنکور بودم و روزها با تمام قوا درس میخوندم که برنامه ام تموم شه و شبها بشینم با خیال راحت رویا بسازم تنگ میشه.
دلم برای بچگی هام ، بی تجربگی هام ، بی سیاستی هام ،صادق و بی ریا بودنهام تنگ میشه.حتی دلم واسه اشتباهات و خامی هایی هم که توی این راه کردم تنگ میشه.
میدونی اگر برگردم 9 سال قبل چند سالم میشه؟ 11 سال! میتونم؟نه
دلم واسه جودی آبوت تنگ میشه.دلم واسه اون ایمیلهای ماه به ماه انگلیسی که با کامپیوتر قدیمی داداشم میفرستادم تنگ میشه
از اینجا میروم روزی تو میمانی و فصلی زرد ... بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد
نمیخوام با کسی حرف بزنم.نمیخوام کسی کمکم کنه.نمیخوام کسی بهم بگه همه چیز درست میشه.نمیخوام کسی بغلم کنه و دلش برام بسوزه.نمیخوام سعی کنم چیزیو تغییر بدم.نمیخوام چشمهام رو ببندم و هیچ چیو نبینم.حتی نمیخوام چشمام رو باز کنم و بیشتر ببینم. تا همین جا هر اتفاقی تو زندگیم افتاده بسه
من دیگه لیمو نیستم.جودی نیستم.maryam.m هم نیستم.موری هم نیستم.دیگه زندگیم زندگی رویایی من نیست.دیگه سه نقطه ای از دلم ندارم.دیگه چیز قشنگی برای نوشتن ندارم.دیگه وبلاگم و دوست ندارم


راه های ارتباطی رو میبندم چون دیگه قرار نیست برگردم اینجا.این اخرین خط هاییه که دارم مینویسم.
و این اخرین پستی که نوشته شد.
خدانگهدار
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۱۴ ۱۵ ۱۶
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan