!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

کاش بشن ...

یک هفته ست که خونه ام.کنار خانواده ... چقدر خوبه کنارشونم
میدونی الان فهمیدم وقتی کنار خانواده ای ، اگه مشکلی هم باشه تحمل کردنش خیلی خیلی آسونتر از زمانیه که خوابگاهم.چون بالاخره اونجا هم سختی ها و مشکلات خودشو داره و درد هر چیزی رو واست دو چندان میکنه
راضی ام از ترمی که گذشت.اولش بخاطر انتخاب واحد خیلی بهم سخت گذشت اما 22 واحد برداشتم و تهش هم معدلم بالای 19 شد.دمم گرم! اصلا کار آسونی نبود اما خیلی تلاش کردم.
واسه انتخاب واحد این ترم هم باز به مشکل خوردیم و تا الان 19 واحد دارم با برنامه هفتگی پراکنده که ازش راضی نیستم
اما با وجود نارضایتیم خیلی کمتر از ترم قبل اعصابم رو خورد کرد و حتی در مقایسه با ترم قبل اصلا هم غر نزدم!!! چون امیدم به حذف و اضافه ست که برم آموزش و اگه بشه یکم تغییرات ایجاد کنم و برسونمش به 24 یا 22 واحد ...

دلیل اصلی ای که اومدم پست بنویسم این بود که بگم : دعا کن انقدر روحم بزرگ شه که چیزای کوچیک ناراحتم نکنن!

23.5

الان 23 ساعت و نیم مونده به آخرین امتحانهام!

چرا امتحان (ها) ؟

چون مدیر گروهمون حین انتخاب واحد درسی رو واسه ما ارائه داده بود که پیش نیازش رو نگذرونده بودیم!! و اون درس 4 واحدی حذف شد

بعد با پیگیری و اعتراضهامون 4 واحد دیگه واسمون ارائه دادن که البته تاریخ امتحانش رو همینطوری گذاشته بودن 6 بهمن ساعت 10 صبح.خب ما دیدیم که 6 بهمن ساعت 8 صبح یه امتحان 3 واحدی دیگه داریم و اتفاقا هر دو درس امتحانهای تشریحی و سخت و مکانیسمهای پیچیده دارن :| 

بهمون گفتن بعدا بیاید تاریخ یکیشونو جا به جا کنید

و وقتی آذر ماه رفتیم که این کار رو انجام بدیم گفتن دیر اومدید و سایت بسته شده!

الان 4 روزه که من دارم شدیییدتر و سختتر و بی وقفه تر از دوران کنکورم درس میخونم که بتونم این دوتا درس رو مدیریت کنم

حتی تو فرجه ها هم واسشون وقت گذاشتم

و فردا ساعت 8 یک امتحان تخصصی و ساعت 10 امتحان تخصصی بعدی را خواهم داشت!!!! دارم فکر میکنم اصن مغزم جواب میده دوتا رو با هم به یاد بیارم :)))) 

اره خلاصه فردا ظهر ساعت 12 دیگه همه چیز تموم شده و به این ترم هم یه خداحافظ جانانه میگیم و میریم خرید و جمع کردن وسایل و روز بعدش در 24 ساعت هممممه ی آدمهایی که عاشقشونم رو میبینم *____*  کل خانواده ام رو در یک روز میبینم! همشون! بدون اینکه حسرت بخورم چرا اون یکی نیست! ^_^

البته فعلا صبر کن فردا به خیر بگذره بعد ذوق کنیم :))

کاش هیچوقت ندیده بودمت

رفته بودم پیش م.ش با هم فیزیو مرور کنیم.همه رو خوندیم تهش گفتم کاش آزمایش عملی من هر چیزی باشه جز گروه خونی.اونو اصلا نتونستم تشخیص بدم سر کلاس و چون گروه خونیم هم نمیدونم!! حتی نمیتونم جواب درست رو حدس بزنم
صبحش رفتم کاغذ قرعه کشی انتخاب کنم عدد 6 اومد و ایستگاه 6 دقیقا همون گروه خونی بود 


گفته بودم هر روز امتحان ترم دارم این هفته دیگه؟تصمیم گرفتم کلاسهای دوشنبه رو نرم که صبح یه ربع از 8 گذشته بود ک هم کلاسیم بهم خبر داد پاشو بیا سر کلاس ک این استاده اعصابش داغونه 5 نفر هم بیشتر سر کلاس نیستیم
انقدر سریع حاضر شدم که کارتهامو یادم رفت ببرم و حتی دکمه های کتمو سر کلاس بستم!
ته کلاس حضور غیاب کرده و علی رغم اصرارهای ما ک دیگه این جلسه ، جلسه آخر باشه چون امتحان داریم جوابمونو اینطوری داده که در طول ترم داشتید چه غلطی میکردید و شما دانشجوها احمقانه رفتار میکنید!
لعنتی تو نمیدونی حتی مرورش 1 روز طول میکشه.خوندنش به کنار
دیروز رفتیم سر کلاس.دو سااااعت تمام حرف زد طرف در حالی که میدید 
همممممه دارن یه درس دیگه میخونن.تهش برگشته میگه میخوام بهتون حال بدم حضور غیاب نمیکنم :|||| 
حین درس دادن رفت روی برد شکل بکشه دید یکی نوشته : کاش هیچوقت ندیده بودمت!
منم نمیدونم چرا ولی یهو بلند گفتم کااش :)))
انقدر اعصابم خورد بود ک در یک ثانیه خاموشش کردم ترجیح دادم برعکس بقیه که شروع کرده بودن به فحش و ناسزا دادن و ... فکر کنم مُرد و تموم شد !

راستی امید اون روزهام پر پر شد! و الان یه حالت پنچر و ناامید دارم که حتی حوصله خودمم ندارم

امید این روزهام قشنگه!

این هفته هرررر روز امتحان پایانترم دارم :| 
امروز دومیش رو هم با خوشی! گذروندم 
حالا میدونی چی از من نمره کم میکنه تو امتحان؟ ماشین حسابم دوبااار یک عدد اشتباه تحویلم میده :||| زیبا نیست واقعا؟ دوبار یه عدد اخه لنتی اونم اشتباه؟
ولی خوب بودن تا الان.واقعا خیلی تلاش کردم و نتیجه شون هم گرفتم.
امیدوارم این هفته به خیر بگذره و بعدش یک هفته فرجه و دوباره بسم الله :| اونا سنگین تر هم هستن حتی :)))
ولی دم بچه های شورای صنفی گرم ک رسیدگی کردن و تقویم آموزشی دانشگاه رو عوض کردن که ما همون روز امتحان اخر ، انتخاب واحد ترم بعد رو انجام ندیم!
و امید این روزها پیکنیک چند روز دیگه با میم و تعطیلات 20 روزه ی بین دوترم!

کی باورش میشه تعطیل شدن خیلی ها رو ناراحت کرد!

هوا وااااااقعا آلوده ست.بخصوص واسه منی که از یه شهر دیگه میام و هیچوقت آلودگی ندیدم.یا اگه دیدم خییییلیییییی کم دیدم
روز اولی که هوا خیلی الوده شد و در واقع وضعیت قرمز بود ، من از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم واو چه مه قشنگی!
ینی انقدر نزدیک به خودم فقط مه دیده بودم نه آلودگی :)))
الان دو سه هفته ست که هی بخاطر آلودگی دانشگاه تعطیل میشه
اینکه اصلا هوا در حدی نیست که مثلا بشه با عجله راه رفت! چون در اثر تنگی نفس خفه میشی! یا اینکه من شبها چشمهام میسوزه یا کلا نمیتونم نفس بکشم قرمز میشم و سردرد میگیرم
یا حتی این که امروز دیگه از صبح سردرد دارم به کنار ،ولی کاش انقدر دانشگاه تعطیل نمیشد.
امروز میانترم حذفی بیوشیمی داشتیم :||| و حالا مجبوریم با امتحانهای آزمایشگاهمون اون هم بخونیم
یا اگه فردام تعطیل شه مجبور میشیم بخاطر جبران کردن جلسات تعطیل شده فرجه هامونو فراموش کنیم :/ 
از اون طرف هم هروقت مامان زنگ میزنه من خوابگاه و تعطیلم :)) و هی میگه از ترم بعد میای همینجا.من سال بعد نمیذارم بری اونجا :))))) بالاخره هوا آلوده ست بچه ش مریض میشه :))))

یه پرنده که نگاش پرشه از آرزوهاش اگه بال داشته باشه میتونه وایسه رو پاش

اگه توییتر داشتم الان یهویی میرفتم توییت میکردم که :
داشتم عمیقا جزوه ای رو که هنوز به یک دهمش هم نرسیدم میخوندم که دیدم ساعت 2 شده و هنوز نهار نخوردم ، ساندویچ کتلتی که درست کرده بودم رو باز کردم و شروع کردم به خوردن ، آهنگ لاله عباسی از پری زنگنه رو پلی کردم و هندزفری تو گوشم
چی شد؟ هیچی یهو دیدم صورتم خیس از اشکیه که نمیدونم از کجا و چرا پیداش شد
نهارمو نیمه رها کردم و واسه اینکه کسی منو نبینه رفتم زیر پتو و تظاهر به خواب بودن کردم ...
شنیده بودم بعضی وقتها دلت میگیره ، احساس بی پناهی میکنی و همه جهان برات غریبن بدون اینکه بدونی چرا!
شنیدن کی بود مانند دیدن البته :)

برگشتم خوابگاه!

اون روز چهارشنبه که رسیدم رفتم دفتر تعاونی که ازشون بلیط خریده بودم یه شکایت نوشتم ولی خب تاثیر خاصی نداشته تا الان! برام مهم نیست
همین که سکوت نکردم خیلی ارزشمند بود و دیگه هیچوقت با این تعاونی ارتباط برقرار نمیکنم :))) 
پنجشنبه عروسی پسر عموم بود و فضای جالبی داشت.کلی رقصیدیم و تخلیه انرژی
فندقم انقدر بزرگ شده که دیگه بهش میگم پتو *_* خیلی دلم براش تنگ شده بود
سعی کردم از کنار خانواده بودنم این چند روز لذت ببرم و همینطور هم شد
مادربزرگم برام یک عالمه کتلت و مربا پخته بود و حتی نون سنگگ هم خریده بود *_* موقع اومدن رفتم پیشش و دیدمش و خوراکی هامم گرفتم و تمام :))
از سه شنبه که رفتم تا امروز صبح سه شنبه! تقریبا یک هفته شد
خوش گذشت.خوب بود.حتما ارزشش رو داشت
تجدید قوا کردم
ولی با اینکه اتوبوس برگشتم راننده هاش و خدمات رسانیش عالی بود ، وسط راه لاستیکش سوراخ شد و معطل شدیم واسه تعویضش
به میم میگفتم انقدر رفت و آمد داره اذیتم میکنه که یا برم دانشگاه و دیگه تا پایان تحصیلم برنگردم!یا برگردم شهرم و دیگه هم نیام :)))
یه عالمه وسیله اوردم و در حدی چمدونم سنگین بود که راننده اسنپه میگفت آدم تو این حمل میکنی؟!دو نفره به زور جا به جاش میکردن! اما این جانب 7 صبح توی هوای سرد و مه گرفته ی خوابگاه یک مسیر خیلی طولانی رو کشیدمش تا جلوی ساختمون و بعد هم سه بار سه طبقه رو بالا پایین کردم و به هر سختی بود رسوندمش به اتاق
تا 1 بعد از ظهر دستهام مللللللتهب شده بود و سوزش وحشتناکی داشت.خیلی بد بود
اما این قدرت بدنیمو خیلی دوست دارم! تا الان به خودم ثابت کردم توی این موارد نیازمند کمک نیستم و خودم از پس خودم برمیام
الان هم 7 شبه.تا 5 کلاس و آزمایشگاه بودم
شلغمم داره میپزه.میوه هامو خوردم.یه کوچولو علائم سرماخوردگی داشتم واسه همین دارم به خودم رسیدگی بیش از حد میکنم که اینجا تنهایی مریض نشم :(
یک عاااااااالمه درس دارم واسه خوندن
از این هفته ، هررررر هفته میانترم دارم به اضافه ی کوییزهای بقیه ی درسها کنارشون
میانترمها تموم شن بلافاصله بعدش امتحانهای آزمایشگاه ها و یه فرجه 4 روزه و پایان ترمها!
رسما قراره نابود شم زیر این بار استرس! از الان نگرانم واقعا
ولی تمام تلاشم اینه که ریلکس باشم و فقط تلاش کنم و میدونم نتایج بهترین حالت ممکنشون میشن *_*
همینا دیگه فعلا!

کنسله 😐

این سمپوزیومی که بهتون گفته بودم و کلی ذوق کردیم واسش :))) کنسله !
ینی کنسل نیست.پنجشنبه ی این هفته ست و برگزار میشه و دوستام میان منتهی این جانب دارم میرم خونه و نیستم :/ 
میبینی؟خیلی خورد تو ذوقم ولی حتما باید برم خونه دیگه وقتشه.
لذا ته تهش برای آروم کردن کودک درونم که دوست داشت شرکت کنه مجبورم بگم به درک :/ حالا انگار چی بود! :))) ایش

خنثی

رفته بودم سرکار
همیشه به موقع میرم و برمیگردم و غر نمیزنم.کاری که بهم سپرده شده رو درست انجام میدم با اینکه هیچ علاقه ای به فعالیتی که انجام میدم ندارم راستش! صرفا برای اندک استقلالی که بهم میده میرم
داشتم از دفتر خارج میشدم که مسئول بررسی کیفی! کارم به اون یکی میگفت لیمو خیلی خیلی دختر گل و مهربون و وظیفه شناسیه.کاش همشون مثل اون بودن!
هیچی همین :| هیچوقت از تعریفهای دیگران خوشحال نمیشم چون هرکسی فقط یه جنبه من رو میبینه.شاید در کل آدم جالبی واسش نباشم
اما یه موردی خیلی برام مهمه.اینکه توی محیطی که هستم دیگران رو اذیت نکنم.چیزی ازشون کم نکنم.قابل تحمل باشم
و خوشحالم که تا الان فهمیدم توی خونه ، کلاس و محیط کارم اینطوری ام.

دندون درد

برای دومین بار در عمرم دارم دندون درد رو تجربه میکنم
بار اول فقط چندساعت تحمل کردم و فوری رفتم دکتر
اما الان از دیشب همراهمه
نتونستم بخوابم.و تا 11 ظهر تو تخت بودم. 11 هم با تماس مادرم بیدار شدم 
تماسی که خودم متوجه نشدم ولی بچه ها میگن خیلی عجیب و حتی بداخلاق صحبت کردی
من اصلا یادم نمیاد گوشیم زنگ خورده باشه! زنگ زدم به مامانم توضیح دادم که جریان چی بوده و عذرخواهی کردم 
میگه تنهایی دیوونت کرده :)) اگه الان شهر خودمون بودی خوب شده بودی و این توهمات هم نمیزدی! نمیدونم چرا انتخاب کردی انقدر دور شی از اینجا 
ولی همچنان یادم نمیاد :))) چقدر وقتی خوابم بی دفاع و ناامنم :|
یک طرف صورتم سنگینه و حتی گوشم هم درد داره
دوتا مسکن قوی خوردم و فکرم پیش درسها و امتحانهامه :( 
بیا امیدوار باشیم یه درد موقتی باشه که سریع برگردم به روتینم

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ . . . ۱۴ ۱۵ ۱۶
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan