!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

پس چرا سبز نمی شود این جان؟!

من هیچ وقت به متن تیتراژ آنه توجه نکرده بودم.تا اینکه چند روز پیش برام فرستادنش و گفتن یاد تو میفتیم!

گوش کردم و حتی خوندمش، دیدم چقدر حقیقت دوسال اخیر زندگی منه! دیدم چقدر منم ...


(((آنه!

تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.

آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه

نقره ای نهفته بود.

آنه!

اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز

درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار توست.)))

ولی

من از همان لیوانى که
به گلدان ها آب مى دهم مى نوشم
پس چرا
سبز نمى شود این جان ...؟


به عمل کار برآید

خیلی وقته دیگه شنیدن هیچ حرفی خوشحالم نمیکنه ، خوندن هیچ شعری مثل گذشته منو به وجد نمیاره ، خوندن هیچ داستان و دیدن هیچ فیلمی باعث نمیشه محو محتوای اون بشم ..
چون همشون پوچن تا قبل از اینکه به مرحله واقعیت برسن
هیچوقت تو زندگیم انقدر عملگرا نبودم.
میدونی چی خوشحالم میکنه؟کارها ، رفتارها ، عمل ها ، "فعل"ها...

بیو و متعلقات

کاش استاد بیوشیمی عزیزم که برخلاف همه بچه ها من دوسش دارم درک میکرد که هرقدر هم این درس رو فول باشیم بازم 40ثانیه یا 1 دقیقه زمان برای پاسخ به هرسوالش کمه :( اونم متابولیسم ، حالا اگه ساختار بود یه چیزی
پس فردا میانترمش رو دارم
دو روز بعدش میخوام داااوطلبانه برای بار دوم میانترم بیوفیزیک بدم :// 
اخه این چه درخواستی بود من دادم که الان در عسل گیر کردم :))))
امیدوارم ب خیر بگذرن!

حتی در یک قدمی مرگ

عادی نشسته بودم
یهو شروع کردم به سرفه کردن های متناوب و مکرر
تا چند دقیقه ادامه پیدا کرد و نفس نکشیدم و کبود شدم و محتویات معده ام رو تخلیه کردم و حالا تمام اعضای صورت و شکمم میسوخت
نفسم داشت بالا میومد و اشکهام میریختن و فقط به یه چیز فکر میکردم ...
اگه مردم و برای آخرین بار به تو نگفته بودم دوستت دارم چی؟!

Love

ای رنج اگر اندک باشی 
تو را تاب می آورم
اگر تاب آوردنی نباشی
کوتاه خواهی بود
مهم نیست دختری یا پسر
قدر خودت رو بدون
اولویت زندگی خودت باش
به خودت احترام بذار و جایی که احترامت رو نگه نمیدارن نمون ، حتی اگه بهشتت باشه
مهم نیست چه رنجی رو برات ساختن ، تو توی اون رنج نمون.بیش از ظرفیتت تحمل نکن
برای خودت چارچوب و قانون داشته باش.اگه کسی نتونست باهاشون کنار بیاد و زیرپا گذاشتشون نبخش! چون اگه بخشیدی دیگه مسئولیت تکرار شدنش از جانب اونا و آسیب خوردنت با خودته.دیگه نمیتونی از اون شخص شاکی باشی چون خودت فرصت مجدد دادی.قبل از اون خودت بودی که خودت رو نادیده گرفتی
یادت نره که بزرگترین موهبت زندگی ، خوشبختی و موفقیت در زندگی ، سلامت و شادی در زندگی ، همه و همه به یک نقطه میرسن... اونم عشقه.عاشقیه.عاشق شدن و عاشق موندن و معشوق بودنه.اگه اومد تو زندگیت ، اگه تو وجودت کشفش کردی دودستی بچسب بهش،قدرش رو بدون.بهش خیانت نکن.چشمت رو به روش نبند.عشق اومده ، تو هم عاشقی کن
تو ارزشمندی.زیبایی.توانایی ، در صورتی که قبل از هرکسی خودت باور کنی که هستی.در صورتی که قدر خودت رو بدونی.در صورتی که چشم انتظار دیگری نباشی که از راه برسه و حالت رو خوب کنه ، در صورتی که قهرمان زندگیت کسی جز خودت نباشه :)

وفا نکردی و کردم

' to hold on, they didn't even know
I wasted it all just to watch you go
I kept everything inside
And even though I tried, it all fell apart
What it meant to me will eventually be a memory
Of a time when I tried so hard

تا حالا با عقلت برای دلت تصمیم گرفتی بدونی چه رنجیه؟
راه هزاران روزه ای که توش قد کشیدی رو رها کردی؟

بوف کور

کلاسهای فارسی دانشگاهم با استادی بود که اعتقادی به اون روند کلاسهای معمولی نداشت ... هر هفته یک کتاب میخوندیم و نقد میکردیم
یادمه هفته ای که رسیدیم به بوف کور صادق هدایت من با خوندنش گیج شده بودم.. مثل پارادوکس بود برام
اون تکه ای که از همه بیشتر دوست داشتم رو ذخیره کرده بودم
میذارمش ادامه مطلب...
اگه خوندید بهم بگید با خوندن این قسمت چه نظر و احساسی دارید:)
الفاظ و القابی که به کار میبره تقصیر من نیست :/ 

در خانه کسی نیست ...




مدت زمان: 1 دقیقه 

دارم رها میشم

تصور کن یک سااااال تمام یه وزنه ی چند کیلویی رو بذاری روی یه دسته پنبه یا ابر
چرا راه دور بریم؟ تشکهای تخت ... دیدی وقتی هیچی روشون نیست حجیم میشن و وقتی میخوابی حجمشون کمتر میشه؟
من یک ساله که وزنه ی سنگینی رو روی مغزم گذاشته بودم
الان اون وزنه رو برداشتم و مغزم داره خودش رو رها میکنه
شاید علت سردردهای شدید اخیرم همین باشه
به هرحال اتفاق شیرین و آرامش بخشیه ...
دروغ نیست میگن بزرگترین نعمت زندگی سلامتیه.سلامتی روح و روان رو دست کم نگیرید
نذارید اتفاقهای روزگار شما رو از پا در بیارن
دیشب جلسه ی مشاوره داشتم.دکتر بهم گفت این کاری که کردی در حد یه دختر14 ساله بوده.
نمیدونی که چقدر چقدر چقدر از خودم خجالت کشیدم.از هیشکی نه..فقط از خودم
روم نمیشه تو آینه به چشمهای خودم نگاه کنم
من؟کسی که همیشه توی فامیل و دوست و آشنا و حتی دانشگاه همه فکر میکررن از سنم بزرگترم کاری کردم در حد یه دختر 14 ساله!! اینه که میگم اجازه ندید اتفاقهای روزگار شما رو از پا در بیاره.اجازه ندید هیچ چیزی شما رو از اصل وجودیتون دور کنه
دنیا خیلی خیلی خیلی بزرگتر از چیزیه که توی ذهن ما بگنجه ، میلیاردها آدم روی این کره خاکی وجود دارن که همشون خاکستری ان.هیچ کدوم نه سیاهن نه سفید.حتی خودت هم خاکستری ای
هروقت از یکی از اون آدمهای خاکستری رنجیده خاطر و ناراحت شدی به این فکر کن که جهان چقدر از درد تو بزرگتره.به این فکر کن چند میلیارد ادم دیگه وجود داره که تو رو آزرده خاطر نمیکنه.دوستت داره.یا حتی هیچ حسی بهت نداره و از کنارت میگذره.پس چرا خودت رو درگیر یک نفر از اون چند میلیارد نفر کنی؟
فقط بگذر ... بگذر ... بگذر ...
اینو منی دارم میگم که یک سال یه وزنه ی ده کیلویی روی مغزم بوده و خفه ام کرده!! چشمم رو کور کرده و دستم رو بسته
و الانه که رهااا شدم.گذشتم.فراموش کردم
دیگه یادآوری هیچکدومش اذیتم نمیکنه
دیگه حتی نمیخوام ثانیه ای برای فکر کردن بهش وقت بذارم
یادتون نره شما هیچ هیچ هیچ احدی رو نمیتونید تو زندگیتون تغییر بدید ، اما خودتون رو میتونید :)

از تمام لحظه هاش باید لذت برد

برخلاف یک ماه اخیر که روزانه 5تا 6 ساعت می خوابیدم ، دو روزه دوباره زیاد میخوابم..چرا؟ چون استررررس دارم
امتحانهام به صورت جدی شروع شدن و این داستان تااااااا 2 مرداد!!! ادامه داره
فکر کن! رسما تابستونم رو داره میخوره
از اون طرف هم احتمال اینکه ترم جدید اول شهریور شروع شه هست
و سال تحصیلی جدید که سال اخرم حساب میشه دیگه :) 
این یعنی تابستونی که قراره اینطوری بگذره همون تابستونیه که من برای خوندن اسکیلهای زبان و پایتون روش سرمایه گذاری کرده بودم و دیگه وقتی براش ندارم :/
توی ذهنم هزارتا برنامه و داستان واسه سه سال اینده ی زندگیم هست که نمیدونم کدومش به ثمر میرسه اما در اصل داستان تغییری ایجاد نمیکنه
این سه سال نقطه ی عطف بزرگی توی زندگیمن.یه جهش خیلی بزرگ
هم ذوق دارم.هم میترسم.هم خوشحالم.هم هیجان زده ام
ولی اول از همه باید این ترم رو با موفقیت بگذرونم...
۱ ۲ ۳ . . . ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ . . . ۷۰ ۷۱ ۷۲
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan