!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

راستی گفتم دو ماه شد که بویایی ندارم؟:)) + شما «فاخر» رو میشناسید؟

امروز توی سالنی بودم که واکسن میزدن، یه گوشه ایستاده بودم و نگاه میکردم
همزمان صدای افرادی که توی صف پیگیری استرازنکا بودن رو میشنیدم که مدارک تحویل میدادن، جواب پس میدادن
در حالی که هم کلاسی هام تهران انتخاب کردن که چه واکسنی بزنن، اینجا اما نمیتونستی انتخاب کنی که استرازنکا میخوای، چون اون فقط برای بیماران خاص یا کسانی بود که مدرک داشتن که دارن از کشور خارج میشن.
رفتم دیدم چه صف طویلیه ولی از بین صف رد شدم و در جواب خانمی که پرسید شما چرا صف رو رعایت نکردی گفتم من نیومدم واکسن بزنم فقط میخوام یه سوال بپرسم. و رفتم توی سالن
من یادم رفته بود که بابام بیرون منتظرمه، یادم رفته بود واسه چی رفتم.فقط میدونم نیم ساعت همونجا بودم و فقط نگاه میکردم. یه آقایی اومده بود قسم میخورد میگفت این پذیرشمه و باید برم سفارت به زودی، ولی گفتن فقط ویزا قبوله!
بعد نیم ساعت بابام زنگ زد گفت چی شد لیمو؟نیومدی که. اونجا به خودم اومدم، میخواستم برم سایت رو چک کنم ولی انگار اینترنت توی سالن بالا نمیومد. 
داشتم می رفتم بیرون، خبرنگار ازم پرسید دوز اول زدین یا دوم؟گفتم هیچ کدوم.
و به بابام گفتم باهاشون صحبت کردم ولی نشد.
نمیدونم اسمش دروغ بود؟ از این طرف شهر پاشدم رفتم اون طرف که نیم ساعت مردمو تماشا کنم و با هیچکس هم حرف نزنم و برگردم. من فقط خودم میدونم چرا با کسی حرف نزدم. فقط خودم تو ذهنم میمونه که توی اون نیم ساعت چی توی سرم گذشت و چه تصمیمی گرفتم.
میام مینویسم ازش ولی الان نه.الان فقط میخوام خودم بدونم. 
همینقدر ازش نوشتم که فعلا بمونه.

+ دوست عزیزی به اسم فاخر بهم کامنت داده که متاسفانه وبلاگش واسم باز نمیشه، اگر اینجا رو میخونی لطفا آدرس ایمیلت رو بهم بده که بتونم جواب بدم

Pay it forward

خودش اومد در ارتباط رو باهام باز کرد و گفت من این گروه رو زدم که ببینم کی واقعا لایق کمک کردنمه و تو واقعا در کمک به هرکسی دریغ نکردی، امیدوارم به هرچیزی که میخوای برسی. به نظر میاد خیلی جدی ای و این خیلی خوبه. خیلی آدم اوپنی هستی
من کمکت میکنم و میتونی راحت باشی باهام

ازم بپرسی کی بود؟نمیشناسمش! حتی اسمش هم نمیدونم.
حس که نه، مطمئنم این مسیر کلا ایجاد شد که به من برسه. من خوشحال و شاکرم حتی اگر هیچ وقت ازش کمکی نگیرم دیگه یا وقتی نداشته باشه

مقاله ساختم در واقع

به من گفت چنین کاری انجام شده و نتیجه ش هم این بوده
خب؟همین یه جمله. من رفتم از همون یه جمله یه ریسرچ آرتیکل ساختم :)) از نوشتن گذشت.
روز اول من رو تحت فشار گذاشت که تا فلان تاریخ دیگه باید اماده بشه، منم دو هفته زودتر از اون تاریخ تحویل دادم و حالا میگه تا مهر ماه سابمیت میکنیم. :( خب الان این انصافه؟ حیفه:( اصلش این بود هفته قبل سابمیت میشد، و بعد که نشد انتظار میرفت این اخر هفته بشه دیگه :/

بچه ها راجع به پست قبلی یه آپدیت بدم: نه من در هیچ وبلاگ دیگه ای در حال حاضر نمی نویسم و همینجام فقط. اون یه پلتفرم دیگه بود میخواستم بدم بهتون. هیچ حریم و استثنایی هم نداشت صرفا نمیخواستم اینجا روی سایت بذارم که با سرچ پیدا شه.
و ببخشید که کامنتهاتون رو جواب ندادم هنوز، نمیدونم روزها چطوری داره میگذره.به زودی میام جواب میدم*_*

در حال تعمیر

وقتی قایقی رو سوراخ میکنی ، خودت هم باید درستش کنی

قایقی که سوراخ شد خودت رو غرق میکنه 



این رو توی یادداشت های گوشیم نوشته بودم و دیدم این روزها دارم زندگیش میکنم.

اولش استرس میگیرم و نگران میشم و بعدش به خودم میام میبینم توانایی انجامش رو دارم، میرم ببینم دیگه کجای قایقم رو سوراخ کردم و شروع میکنم به تعمیر کردنش 

گاهی حسرت میخورم چرا فلان کار رو کردم، چرا فلان کار رو نکردم در عوض 

گاهی ناراحت میشم از چیزی که میتونستم باشم و چیزی که هستم 

ولی در نهایت این منم که هنوز هم میتونم ``بشم`` و همیشه خوشحالم که حداقل امروز آگاه تر از دیروزم. 

برای من هم دعا کنید دوستان:)


+ اگر راه ارتباطی و کلا پنل دیگری از من میخواین که سریعتر و در دسترس ترم، کامنت خصوصی برام بذارید؛)

میخواهم برای هر تار مویت شعر بسازم

به نظرم عشق بزرگترین و قشنگترین قدرت دنیاست.
اگه یه روزی عاشق شدی، یا کسی عاشقت شد، قبل از اینکه خرابش کنی یا ازش بگذری یه بار دیگه با دقت مرورش کن! 
این شعر رو امشب خوندم و پر از عشق و حس خوب شدم.

``من نمی خواهم مانند کودکان با تو بازی کنم و بگویم ماهی ها و کشتی ها و دریاها مال تو 
و تو مال من
نه بدین سان.
من میخواهم برای هر تار مویت یک شعر بسازم و تو زیر باران شعر من باشی
اگر روزی چنین مردی پیدا کردی با او برو و مطمئن باش من آزرده نمی شوم
چرا که دیگر تو متعلق به آن مرد هم نیستی
تو متعلق به شعری`

حالا منتظرم سایت بخورم :))

از وقتی تو ریسرچ گیت مقاله رو منتشر کردیم چند نفر خفن [ :)))) ] درخواست فول تکست کرده بودن منم بی جواب گذاشته بودم:(
زشت بود خودمون هنوز نداشتیمش :/ ۴۹ دلار باید میدادیم
رفت تیتر مجله شد ذوق کردیم ، اولین بار که توی pubmed ظاهر شد ذوق کردیم، هنوز گوگل اسکولار نیست ولی. هر مرحله ای رو رد میکنه ما مثل روز اول ذوق میکنیم

امروز خیلی زیبا open/free access شد *___* و ذوووووق

خوشحالن باهام آشنا شدن

 

به تازگی با کسی آشنا شدم که کمتر از یک ماه دیگه از ایران میره در حالی که زبانش اونقدر که باید خوب و مسلط نیست و داره تلاش میکنه که پیشرفت کنه. من دیدم داره تقاضای کمک میکنه ، خودم در ارتباط رو باز کردم و ازم کمک خواست و قبول کردم ، الان منتورشم در واقع ، بدون گرفتن هیچ هزینه ای در حالی که وقت میذارم واسش (وقتی که این روزها به سادگی واسه هرکسی ندارم و ترجیح میدم گاهی هیچ کاری نکنم اما وقتمم به کسی ندم راستش)

 
در کنارش دوست دیگری دارم که اهل مصره ، دبی زندگی میکنه و بین کشورهای مختلف جا به جا میشه ، من یکم عربی بلدم ، اون میتونه انگلیسی بخونه و بنویسه و صحبت کنه ولی کمتر متوجه میشه دیگران چی میگن ، گاهی اوقات یک سری مکالمه های خاص رو بهش یاد میدم ، واسه اونم وقت میذارم ولی بیشتر فانه و مثل مورد قبلی جدی نیست
 
همین دو مثال قابل ذکر در فضای مجازی رو گفتم که چی؟میخواستم چه نتیجه ای رو بنویسم که یادم بمونه؟
این که فهمیدم از کمک کردن به افرادی که قدر کمکم رو بدونن لذت میبرم. از این که بی توقع چیزی به کسی ببخشم ، بهش حس خوبی بدم ، ترس و استرسش رو کم کنم و به جهان امیدوارش کنم قشنگه واسم
چرا؟ وقتی غرق بودم ، وقتی پر از نیاز به کمک گرفتن بودم به خودم اومدم دیدم هیچ کس نیست ، حتی وقتی خواستن باشن هم نتونستن، فقط خدا کمکم کرد. و من از طوفان های زیادی توی موضوعهای زیادی عبور کردم در سالهای اخیر. برای من بخیر گذشت
حالا نوبت منه که اگر کسی رو در طوفان دیدم دستش رو بگیرم
طوفان تموم نمیشه و یه جایی باز در آینده منتظرمه
و میدونم انرژی کائنات اشتباه نمیکنه

من برگشتم با خبر طلایییم *_*

سلااام :) اول از همه خیلییییی ممنونم از همه دوستهایی که توی پست قبلی به یادم بودن و حالم رو چندین بار پرسیدن،من خوب شدم بچه ها:) خداروشکر از این بیماری سیاه هم عبور کردیم و گذشت
و اماااا 
بخشی از ایمیل زیر که به دستم رسید رو بخونید
Many thanks for your revised manuscript, which I have sent straight on the publishers.
و مقاله ی من و کار کردن های شبانه روزیم روی درمان کرونا توی ژورنالی با ایمپک ۷ داره چاااپ میشه :))
اجازه بدین من ذوق کنم و خوشحال بمونم چون خودم میدونم توی چه شرایط سخت روحی شروع کردم و تنهایی و مستقل چه کارها که نکردم و بعد تیم ساختم.
و همینطور تا مدت ها میخوام قربون صدقه ی خودم و تلاشم برم
شاید برای خیلی از شما عادی باشه این اتفاق اما برای من توی اون شرایط و اطلاعات نداشته و محدودیت و فلان و بیسار خیلی بزرگه حقیقتا *_*
و میخوام زنگ بزنم به دکتر و بگم منو ببخش که هیچ کدوم از حرفهای تماس اون روزت رو نه شنیدم نه جواب دادم و نه حتی الان یادم میاد چی گفتی :/ :)) و دعوت شدم به پروژه جدید که هنوز نمیدونم قبول کنم یا نه.

بچه ها رمز رو دارید؟یادتونه؟همون قبلیه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

زندگی..

صبح شد!
پنج صبحو دیدم.
خدایا مرسی که بازم دارم ادامه میدم :)
حس میکنم باید بنویسم‌.داره ترسناک میشه
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۶۹ ۷۰ ۷۱
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan