من؟ نمیدونم... پر از حرفم ولی نمیتونم بنویسم، پر از حسهای مختلفم ولی دستم به نوشتنش نمیره، شروع میکنم به نوشتن مغزم یخ میزنه.
حس بندبازی رو دارم که اگه یکم بلرزه و در نتیجه بیفته، بازی رو باخته. ولی من میخوام ببرم، میخوام برسم به ته بند
رابرت بلای میگه:
«قهرمان کیست؟ از بهشت رانده شدهای است، که عزم بازگشت به بهشت را دارد.
قهرمان، آن انسان فرهیختهای است که قدم در راه تغییر وضعیت موجود مینهد. او، به تمام سختیها و ناکامیها، نبردها و دیوها، فریبها و رنج و تنهایی که در پیش روی اوست آگاه است. اما ماندن در وضعیت فعلی را برای خود، غیرممکن میداند. او پا در سفری روحانی و درونی میگذارد، با همهی مشکلات رو در رو و پنجه در پنجه در میآویزد، و نهایتا سربلند و آزاده وارد عالمی جدید میشود؛ که خود او، خالق آن است. دنیایی که در آن امنیت کامل دارد، زیباست و دوستداشتنی. عاشق میشود؛ عاشق تمام هستی. سفری که آغازش از درون بود و پایانش در بیرون- در آغوش گرم زندگی. این سفر، سفر قهرمانی انسان است.»
- پنجشنبه ۲۵ شهریور ۰۰