!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

هعی روزگار!! :-D

با داداشم نشسته بودیم درس میخوندیم
تماس گرفت با مامانم صحبت کنه زد روی اسپیکر
منم داشتم میشنیدم
اول خاله ام باهاش صحبت کرد بعد تهش گفت سلام لیمو جون رو هم برسون!
من یه لبخند ملیح زدم
بعد مامانم شروع کرد صحبت کردن
تهش یه جمله گفت , بعد خیلی آروم گفت هیس هیچی هم نگو تا لیمو نشنوه 
من :|
داداشم :-D (مامان شنید , شنییید , شنیییید )
من :|
من :|
بازم من :|
خب نتونستم سکوت کنم! یه پی ام دادم به مامانم نوشتم :عجب دنیاییه :| :|

پ.ن:ترسیدم دوسال بعد خودم بیام اینجا رو بخونم فکر کنم موضوع جدیه مثل بعضی دوستان :-D 
خبری نیست , صرفا جنبه طنز داره

هزارمین هفته زندگیم

روز تولدم کیلگارا بهم یاد آور دوتا از رندترین زمان های زندگیم شد.منم خودم رو بستنی ها مهمون کردم *.*
این هفته , هزارمین هفته زندگیمه
هیجان انگیزه
توی هزارمین هفته زندگیم شروع کردم روزانه دوساعت بی وقفه میرم پیاده روی و انقدر خوبه که میخوام اگر عمری بود هزار هفته بعدی هم ادامه اش بدم
فکر کن هزااار هفته زندگی کردیم :)) خندیدیم , گریه کردیم , زمین خوردیم , بلند شدیم , عاشق شدیم , عاشق موندیم! , بزرگ شدیم لیمو!!
دیروز هم سمآنه واسم کامنت گذاشته بود که پست سالهای قبلت رو با الآنت مقایسه میکنم چقدر تغییر کردی , رنگ نوشته هات عوض شده…
منم رفتم که خاطراتمو مرور کنم و خیلی اتفاقی اینو پیدا کردم
راه دومیه هستیم.
رسیدییییییم *.* ما تونستیم :)
حالا میخوام اینجا دوباره بهت قول بدم هزار هفته بعدی که گذشت همه آرزوهات خاطره شده باشن. در واقع همه هدف هات
میرسونم تو رو *.*
بعدش توی دوهزارمین هفته زندگیمون میشینیم باز بستنی میخوریم و تیک سبز رو کنار تک تک برنامه های ثبت شده توی دفترچه یادداشت قرمزمون میزنیم
قول میدم برسونمت آنجا که باید …
با این هوا عمری نفس کشیدم :) ای خدا
می میرم اینجا بی هوا مرا رها مکن!

مردم چی میگن؟!

گیر کردیم توی یه بحران مزخرف که مسببش خودمونیم , اونم بخاطر فکر کردن به "مردم"و تغییر رویه درست به غلط با تدبیر "مردم چی میگن"
من از اولم مخالف انجام این پروژه و حواشی بودم اما با رای اکثریت انجام شد و حالا باید ماه ها یا شاید حتی یکی دو سال بگذره تا گرد و خاکش از بین بره 
و در همین لحظه ای که خودمونیم و خودمون , همش توی ذهنم تکرار میشه که کو؟! کو اون مردم لعنتی؟هان؟الان چیکار برات میکنن؟چقدر نگرانتن؟کجای زندگیتن؟ هیییچ جا هییییچ جا
خیلی دلخورم , خیلی اعصابم خورده. از تکرار اشتباهات و درس نگرفتن ها.از ریسک های الکی خانواده ام.از اینکه ته راه رو میبینن اما بازم میرن :-\
حتی از خودم. از خودم که هرقدر هم سعی میکنم این رفتار رو نداشته باشم , گاهی حتی برای نوشتن یک پست توی وبلاگ شخصی خودم هم فکر میکنم به اینکه خواننده هام چی میگن!!
مطمعنم همتون تجربه اش کردین.طبیعی هم هست.ما موجودات اجتماعی که داریم بین مردم زندگی میکنیم طبیعیه گاهی برامون مهم باشه که کی ، چی فکر میکنه
یه متن خوندم یادم نیست از کی بود اما گفته بود اگر میدونستین مردم به یک سردرد عادی و کوچیک خودشون خیلی بیشتر از شما اهمیت میدن دیگه هیچوقت نگران تفکراتشون راجع به خودتون نبودین
دلم نمیخواد اینا رو اینجا بنویسم اما با توجه به اینکه در شرف انتخابهای مهم و اصلی زندگیم خواهم بود در ده سال پیش رو , مینویسم که به خودم بگم مدیونی اگر حتی یک درصد فکر کنی به کسی جز خودت و صلاحت ، زندگی زندگی توعه!
در پرتحرک ترین سالهای زندگیم , لحظاتی که پایه های زندگیم رو میسازم , اعتقادات و باورهام رو شکل میدم و رشد میکنم و به تعبیر دیگر بزرگ میشم! میخوام این حق و انتخاب رو به خودم بدم که آزاد باشم و با فراغ بال , بدون نگرانی از قضاوت ها بهترین تصمیم ها رو بگیرم.

+موضوع پست رو با توجه به تقسیم بندی هام "لیموی تلخ" انتخاب کردم اما بعد دیدم در پس هر تجربه ی تلخی یک شیرینی وجود داره , اونم همون کسب تجربه برای خرید آینده ست , پس "لیمو شیرین تازه" رو هم بهش اضافه میکنم :)
حال دلتون خوش
:)

آرزوی تو آرزوی منه *.*

(من تصور میکنم که تو بیای بگی "…………" پر در میارم.همین الان بهش فکر میکنم ته دلم ذوق میکنم , قند تو دلم آب میشه , ایشالله که میشه , خیلی عالی میشه
آرزوی تو آرزوی منه لیمو)
این یه ویس مال چندین ماه قبله که ذخیره کردم توی صفحه شخصی تلگرامم و حالا چند روزه که هر روز گوشش میدم.ذوقی که ته صداشه , چهره شو که میتونم حدس بزنم موقع گفتن اینا چه شکلیه همه و همه توی هر حالتی که باشم لبخند رو مهمون صورتم میکنه و میشه روزنه امیدم
من خیلی وقته که هدفم شکل و شمایل کلیت به خودش گرفته و حس خوشبختیم منحصر به یک یا چند اتفاق نیست.خیلی وقته که چنگ نمیزنم به چیزهایی که مال من نیست.خیلی وقته درک قشنگتری از زندگی نسبت به چندسال قبلم دارم و میدونم زندگی چیزی نیست جز همین لحظه ها اما وقتی آرزوی من آرزوی توعه , میجنگم برای تو ! میام و میام تا برسم به تو
خدایا تو هم میبینیا , هوامو , هوامونو داشته باش.
:)

تو با امید زنده ای

من هیچوقت نه مادر بودم نه پدر! اما میتونم درک کنم چقدر سخته ببینن فرزندشون ناخوشه.خیلی سخته ...
و با همین فکر هیچوقت نگرانی یا ناراحتیامو بهشون نمیگم.خوب هم بلدم حفظ ظاهر کنم.مادرم هم گاهی اوقات میگه چرا هیچی به من نمیگی؟منم شونه بالا میندازم و میگم مامان جان من بی غم در جهانم! هیچی نمیتونه ناراحتم کنه!
انقدر حفظ ظاهر کردم که باورش شده.
فقط اگر خیلی دیگه وضع وخیم باشه چشمام زار میزنه! میخندم اما چشمام نمیخنده و اینو هر غریبه ای هم میتونه بفهمه حتی.
چند روزه این مدلی ام.مغزم هم قفل شده
دیشب ساعت یک خوابیدم سه بیدار شدم و تا صبح درد کشیدم. تنهایی
هر قدر فکر میکنم که چی یا کی میتونه حالمو خوش کنه هیچی و هیچکس به ذهنم نمیرسه!
اما یکی هست. خودم! فقط خودم میتونم قفل مغزمو باز کنم و باهاش حرف بزنم.نباید با خودم لج کنه.
ما باید خوب شیم.
پاشو
بریم خوب باشیم و زندگی کنیم و عادت کنیم به ناملایمات روزگار
عادت کنیم به غم نامردمی ها
عادت کنیم به تلخی زمونه.
نخواه که عادت نکنی چون نمیشه! تلخی و سختی بخشی از این دنیاست و هرقدر ازش فرار کنی عین مرگ بیشتر بهش نزدیک میشی!
فقط عادت کن ندید بگیریش! خودش میاد و میره.
نکنه یه وقت خودت با خودت نامهربون باشیا.گناه داره!
خودت خودت رو بغل کن و باهاش مهربون باش و مراقب باش شاخه های امید درونت خشک نشن.
لطافت قلبت رو نگه دار ! لبخندهای از ته دلت رو که زیبایی خیره کننده ای به چهره ات میده رو ذخیره کن واسه همین روزهای مریض حالی.
تلقین هم معجزه میکنه.
یهو به خودت میای میبینی خوب خوبی!
با بغض مینویسم و نمیشکنم و فکر میکنم به تمام غربتهایی که بر من گذشت و تصمیم میگیرم اول از همه خودم به حرفهام عمل کنم
بعد از زدن دکمه ی انتشار این پست قول میدم حالم خوب خوب باشه :)
از این اتاق میرم بیرون که زندگی کنم.واقعی
راست میگه!.سخت نگیر! سخت نگیر! سخت نگیر!
هر چه بادا باد!

+باورت میشه ؟! خوبم! :)

عادت های عجیب من

چالش عادت های عجیب رو جناب هاتف اینجا راه انداختن , و ممنون از پیشنهادشون.
من هم شما رو دعوت میکنم که چند دقیقه ای به خودتون فکر کنید و بنویسید :)
توضیحات رو هم توی وبلاگ ایشون میتونید بخونید
و اما ادامه مطلب و عادات من

آرزوهاتو بغل کن , آرزوهات همه چیتن :)

دکتر الهی قمشه ای توی یک جمعی میگن که آرزو دلیل بر استعداده , هرکسی آرزویی در دلش افتاد بداند که استعداد رسیدن به آن را دارد و شک نکند که می رسد!
مصداقش هم این شعر مولوی جان رو میخونن...

دم به دم از آسمان می‌آیدت

آب و آتش رزق می‌افزایدت 

گر ترا آنجا برد نبود عجب

منگر اندر عجز و بنگر در طلب

کین طلب در تو گروگان خداست

زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست

جهد کن تا این طلب افزون شود

تا دلت زین چاه تن بیرون شود

حجم: 1.48 مگابایت

بیب ... بیب ... بیب

گنگ
نامفهوم
خلأ
_______
لطیف
دل انگیز
قشنگ
_______
تکراری
خسته کننده
ملال آور
_______
مهیج
پرشور و هیجان
بوم! عالی :)


مجموعه سینوسی خیلیامون همینه این روزها :)
یکی در میون تلخ و شیرین بود!
نه این , نه اون
ملس باشیم :)

یادم میره , یادم بیار!

یه روزی هم یهو به خودم اومدم دیدم سه روزه دوش نگرفتم! عادت هرروزه امو فراموش کرده بودم
به میم گفتم اینا رو من اون موقع یادم میره اما تو یادت باشه :) یادم بیار ! 
میدونی چیه؟! منم دلتنگیامونو یادم نمیره.یادت میارم.غربتمونو یادم نمیره.یادت میارم
کابوس دیشب میم رو یادم نمیره.فقط شنیدمش.بهش فکر نکردم! من نمیتونم حتی تصورش کنم ....  اینو یادم نیار
حالا با توام وبلاگ جان! 
دست و پا زدنامو کسی جز خودم نمیبینه , به این ریسمان و آن ریسمان چنگ زدنامو هم. اما تو یادت باشه! یادم بیار

+باشه کامنتها رو نمیبندم! :)

دعا کن برسم :) دعا کن برسیم *.*

میگم:سخته 
میگه:واقعا سخته اما خوب تو لیمویی!
شاید لیمویی که فکر میکنه نباشم اما وقتی اینو میشنوم میشم همون لیمو ! 
بیا همون لیمو بمونیم!
نوشتم:میم! سه تا رسیدن به خودمون بدهکاریم! بیا برسیم
اما واسش نفرستادم
اومدم اینجا خواستم دعا کنید برسیم
ولی از کجا میدونستم یهو تصمیم میگیره بره برای رسیدن زودتر تلاش کنه که وبلاگمو تخته کردم :-( 
وقتی اون نیست دیگه با هیچ کدوم از دوستام نمیتونم به راحتی اون باشم.اینجا میشه گزینه بعدی
هر چند با سانسور مینویسم اما از هیچی بهتره!
۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ . . . ۱۴ ۱۵ ۱۶
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan