این روزها یک کتاب به نام "عشقه" از خانم مهرنوش صفایی رو دارم میخونم , صرفا برای رفع خستگی و تنوع!!
فووووق العاده مجذوب داستان شدم چون مثل بقیه رمانها تکراری و بی مفهوم نیست.خیلی ازش خوشم میاد! دوست داشتید بخونید!
اما خب علاوه بر این تنوع و شادی که بهم داده یک عیب بزرگ هم داشت؛ ساعت مطالعه روزانه ام رو به ۳ یا ۴ ساعت در روز کاهش داد!
هی عذاب وجدان میگیرم میگم ولش کن نخون , اما بعد دوباره میگم برای یک شروع پرانرژی تر از مهر به این تنوع نیاز دارم!
خب مشخصه که این چند روز رو از خودم راضی نباشم دیگه"لیموی سخت گیر!"
امروز باز خاله جان داشت با حرفهاش اعصاب مادرم رو خورد میکرد , رفتم گفتم گوشی رو بده لطفا. نداد! دوباره ده دقیقه بعد گفتم گوشی رو بده کارش دارم! بازم گفت صبر کن! ایندفعه طاقت نیاوردم صدامو یکم محکمتر و بلندتر(یه کوچولو!)کردم و گوشی رو گرفتم ...تا زبون باز کردم یهو زدم زیر گریه!!!!! برگشتم به مامانم نگاه کردم و گفتم وای از دست شما
خودمو کنترل کردم و خیلی از حقایق رو گفتم,تمام مدت خاله ام سکوت کرده بود و یا منو تایید میکرد .تهش هم گفتم لطفا دفعه بعدی که تماس گرفتید فقط احوالپرسی باشه , من درس دارم و نمیتونم مادرمو بهم ریخته ببینم.قصد بی احترامی هم نداشتم,خدانگهدار!!
حرفهام منطقی بود و ناراحت نشد/مسلمه
هنوز از اون گریه اول کارم متعجبم, از ضعف لیموی تلخ بدم اومد...نباید پیش بیاد
_من عاشق میوه هستم!همه میوه ها! اما علاقه شدیدی که به سیب دارم از اونجایی مشهوده که روزانه حداقل ۴تا سیب میخورم!
خواهرم میگه اسمتو باید بذارن سیب! گفتم من لیمو هستم:))
وقتی وبمو ساختم اسم سیب هی تو فکرم میچرخید اما چون بودن دوستهایی که اسمشون سیب باشه منصرف شدم!
کسی هست منو راهنمایی کنه چطور میشه برای وب بیان اهنگ گذاشت؟!
طعم اخرشب:لیموشیرین تازه :)
- دوشنبه ۲۲ شهریور ۹۵