من هیچوقت نه مادر بودم نه پدر! اما میتونم درک کنم چقدر سخته ببینن فرزندشون ناخوشه.خیلی سخته ...
و با همین فکر هیچوقت نگرانی یا ناراحتیامو بهشون نمیگم.خوب هم بلدم حفظ ظاهر کنم.مادرم هم گاهی اوقات میگه چرا هیچی به من نمیگی؟منم شونه بالا میندازم و میگم مامان جان من بی غم در جهانم! هیچی نمیتونه ناراحتم کنه!
انقدر حفظ ظاهر کردم که باورش شده.
فقط اگر خیلی دیگه وضع وخیم باشه چشمام زار میزنه! میخندم اما چشمام نمیخنده و اینو هر غریبه ای هم میتونه بفهمه حتی.
چند روزه این مدلی ام.مغزم هم قفل شده
دیشب ساعت یک خوابیدم سه بیدار شدم و تا صبح درد کشیدم. تنهایی
هر قدر فکر میکنم که چی یا کی میتونه حالمو خوش کنه هیچی و هیچکس به ذهنم نمیرسه!
اما یکی هست. خودم! فقط خودم میتونم قفل مغزمو باز کنم و باهاش حرف بزنم.نباید با خودم لج کنه.
ما باید خوب شیم.
پاشو
بریم خوب باشیم و زندگی کنیم و عادت کنیم به ناملایمات روزگار
عادت کنیم به غم نامردمی ها
عادت کنیم به تلخی زمونه.
نخواه که عادت نکنی چون نمیشه! تلخی و سختی بخشی از این دنیاست و هرقدر ازش فرار کنی عین مرگ بیشتر بهش نزدیک میشی!
فقط عادت کن ندید بگیریش! خودش میاد و میره.
نکنه یه وقت خودت با خودت نامهربون باشیا.گناه داره!
خودت خودت رو بغل کن و باهاش مهربون باش و مراقب باش شاخه های امید درونت خشک نشن.
لطافت قلبت رو نگه دار ! لبخندهای از ته دلت رو که زیبایی خیره کننده ای به چهره ات میده رو ذخیره کن واسه همین روزهای مریض حالی.
تلقین هم معجزه میکنه.
یهو به خودت میای میبینی خوب خوبی!
با بغض مینویسم و نمیشکنم و فکر میکنم به تمام غربتهایی که بر من گذشت و تصمیم میگیرم اول از همه خودم به حرفهام عمل کنم
بعد از زدن دکمه ی انتشار این پست قول میدم حالم خوب خوب باشه :)
از این اتاق میرم بیرون که زندگی کنم.واقعی
راست میگه!.سخت نگیر! سخت نگیر! سخت نگیر!
هر چه بادا باد!
+باورت میشه ؟! خوبم! :)
- جمعه ۱۴ ارديبهشت ۹۷