گیر کردیم توی یه بحران مزخرف که مسببش خودمونیم , اونم بخاطر فکر کردن به "مردم"و تغییر رویه درست به غلط با تدبیر "مردم چی میگن"
من از اولم مخالف انجام این پروژه و حواشی بودم اما با رای اکثریت انجام شد و حالا باید ماه ها یا شاید حتی یکی دو سال بگذره تا گرد و خاکش از بین بره
و در همین لحظه ای که خودمونیم و خودمون , همش توی ذهنم تکرار میشه که کو؟! کو اون مردم لعنتی؟هان؟الان چیکار برات میکنن؟چقدر نگرانتن؟کجای زندگیتن؟ هیییچ جا هییییچ جا
خیلی دلخورم , خیلی اعصابم خورده. از تکرار اشتباهات و درس نگرفتن ها.از ریسک های الکی خانواده ام.از اینکه ته راه رو میبینن اما بازم میرن :-\
حتی از خودم. از خودم که هرقدر هم سعی میکنم این رفتار رو نداشته باشم , گاهی حتی برای نوشتن یک پست توی وبلاگ شخصی خودم هم فکر میکنم به اینکه خواننده هام چی میگن!!
مطمعنم همتون تجربه اش کردین.طبیعی هم هست.ما موجودات اجتماعی که داریم بین مردم زندگی میکنیم طبیعیه گاهی برامون مهم باشه که کی ، چی فکر میکنه
یه متن خوندم یادم نیست از کی بود اما گفته بود اگر میدونستین مردم به یک سردرد عادی و کوچیک خودشون خیلی بیشتر از شما اهمیت میدن دیگه هیچوقت نگران تفکراتشون راجع به خودتون نبودین
دلم نمیخواد اینا رو اینجا بنویسم اما با توجه به اینکه در شرف انتخابهای مهم و اصلی زندگیم خواهم بود در ده سال پیش رو , مینویسم که به خودم بگم مدیونی اگر حتی یک درصد فکر کنی به کسی جز خودت و صلاحت ، زندگی زندگی توعه!
در پرتحرک ترین سالهای زندگیم , لحظاتی که پایه های زندگیم رو میسازم , اعتقادات و باورهام رو شکل میدم و رشد میکنم و به تعبیر دیگر بزرگ میشم! میخوام این حق و انتخاب رو به خودم بدم که آزاد باشم و با فراغ بال , بدون نگرانی از قضاوت ها بهترین تصمیم ها رو بگیرم.
+موضوع پست رو با توجه به تقسیم بندی هام "لیموی تلخ" انتخاب کردم اما بعد دیدم در پس هر تجربه ی تلخی یک شیرینی وجود داره , اونم همون کسب تجربه برای خرید آینده ست , پس "لیمو شیرین تازه" رو هم بهش اضافه میکنم :)
حال دلتون خوش
:)
- جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷