!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

عزت نفس

من تحقیق کردم دیدم مهم ترین اولویت زندگیم "عزت نفس"م هست 
به گذشته ام که نگاه میکنم میبینم هرچیزی رو تونستم ببخشم به جز خدشه دار کردن این یکی رو
حالا این عزت نفس جان جانان ما در هر چیزی میتونه باشه! روابط عاطفی, تفکرات و عقاید سیاسی , اقتصادی , اجتماعی و و و...
و چه سختی ها که در به دست آوردنش نمیکشیم.
:)

وقتی نهال بودم

خیلی اتفاقی این چالش رو دیدم و فی البداهه شروع کردم به نوشتن , و طبق معمول یه پست بدون ویرایش رو میخونید 


توی یه برهه ای از زندگیم که فقط چند ماه سن داشتم منو با یه تیکه زغال اشتباه میگرفتن 
وقتی سنم به سال رسید با یه تیکه چوب درخت سرو اشتباه میگرفتن ، لاغرترین بودم
با فافا مثل دو قلوها بودیم و زبان زد عام و خاص! چرا؟!چون خیلی خیلی ساکت و گویا مودب بودیم . خیلی هوای همدیگه رو داشتیم و توی مهمونیها به جای دویدن از این طرف به اون طرف یه گوشه مینشستیم و واسه همدیگه داستان تعریف میکردیم
توی آلبوم عکسمون هرجا که خواستیم عکس بندازیم خودمونو به خواب زدیم ، توی خاطراتم هرجا که یادم میاد دستم تو دست فافا بوده
کم کم بزرگتر شدیم , رفتیم با بچه های محله بازی کردیم. با دوتا شین , خواهر و برادرهای عمه , و باباشون فوتبال بازی میکردیم. وقتایی هم که فافا میرفت پیش دوستاش دست منو هم میگرفت و با خودش میبرد ! منم کم نذاشتم واسشون و هرچقدر دلم خواسته سوتی دادم.طوری که الان هرکجا میبینمشون چشمامو میبندم و فقط رد میشم که منو نبینن !!
از اون بهار , چندین بهار میگذره. هنوز هم من و فافا همونیم , فقط با این تفاوت که اون سکوتش رو حفظ کرده و من شدم شخصیت پر انرژی و شیطون خونه!
وقتی نهال بودم دنیام خیلی کوچیک و قشنگ بود :)
وقتی نهال بودم پر از عشق و عشق و عشق گذشت :)


تقصیر خودمه , دیوونه

+دیوووونهههه
_تو دیوونم کردی 
+دیوونه ترت کنم؟
_ :-)))) 
.
.
+دیووووونه 
_همش تقصیر توعه
+ :| 

گفتم یه کتاب خوندم به نام "چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟"؟ میگفت همه ما دیوانه ایم , هر کدام از ما به نوعی دیوانه ایم. 
منم دارم فکر میکنم که هرکدوم از افراد زندگیم رو دارم دیوانه"تر" میکنم! هر کدوم به نحوی :-D و انقدر دیوونه ام که از این کارم لذت میبرم :-\

روش نخ دادن جدید :شماره کفشی :-D

حالا از این که پیر شدیم ولی باز مجبوریم یه ترم به عنوان اختتامیه بریم کلاس زبان بگذریم 
داستان اصلی اینجاست که امروز باید با آژانس میرفتم.پول خرد نداشتم و داشتم به مامانم میگفتم بقیه پولمو کجا بذارم جیب نداره مانتوم که! مامانم میخندید میگفت بذارش تو جورابت مثل پیرزنا :-))) این فقط یه شوخی بود تا اینجا!
از بخت بد ما اومد پول سکه ای بهم داد!
بخت بدتر هم اونجا که موسسه رو فروختن و حالا داره تبدیل میشه به مهد! فقط اجازه دادن تا پایان ترم ما اینجا بمونیم. فرش شده و مجبوریم کفشامونو در بیاریم 
رسیدم اونجا با سکه های تو دستم , کفشمو در اوردم و با لبخند شروری پولو گذاشتم زیر کش بالای جورابم :-D 
وقتی رفتم داخل چندتا پسری داشتن به جورابم نگاه میکردن!! منم تو ذهنم میگفتم نکنه خیلی ضایعست که یه چیزی تو جورابمه؟!ولی اخه کش جوراب که اون بالا زیر شلوارم بود :-D 
بعد از دوساعت که کلاس تموم شد اومدم بیرون کفشمو بپوشم دیدم یه کاغذ تو کفشمه , و از اونجایی که مغزم منحرفتر از اوناست حدس زدم کسی گذاشته توی کفشم , به روی خودم نیاوردم کفشمو پوشیدم و برگشتم 
اومدم خونه میبینم شماره ست ! به این صورت که یه رقم با ابی نوشته شده , رقم بعدی با قرمز (ببینید چه خلاق و متنوعه بچم :-D )
بعد هرچی میخوندمش یه چیزی کم بود , نگو بچم یادش رفته یه رقم از شمارشو بنویسه :-))) من الان شکست سختی خوردم :-)))
اسما شماره رو دید , بعد اومده میگه چخبر از اقا آرشام؟!
حدس زده که صفر کد شماره رو نذاشته باشه , خودش رفته سیو کرده و عکسای تلگرام و اینستا گرامشو واسم فرستاده :-D 
اخه آرشام پسرم! تو همسن نوه منی :-D این کارا چیه؟ :-))) 
حالا راستشو بگو تو دیدی که من داشتم پولو میذاشتم تو جورابم؟! نری به کسی بگیا :-)))

یاد ما باش که محتاج دعاییم هنوز ...

ماخ را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحرخیز که صاحب نفسانند . . .

میشه منو دعا کنی؟! 

گذر کن این گذشته را...چرا که پرَیدن برُیدن میخواهد

از یک جایی دیگه باید قبول کنی پرواز کردن بال نمیخواد، آموزش نمیخواد، آسمون نمیخواد، دل و جرئت هم نمیخواد! اصل پرواز به پرنده شدنه! به ذات پرندگی، به جوهره صعود، به اون چیزی که تو دلت میگه وقت آسمونی شدنت رسیده! دلت رو آسمونی کن قبل از اینکه بلند پروازی کنی...


#امیرمسعود_ضرابی

❄️@Alzhimer

دلژین *.*

بوی مریم تا ابد یار من است 
روشنای هر شب تار من است

بهترینهای واقعیمو از مجازی گرفتم :) امروز تولد یکی از همون بهترینهاست 
تولدت مبارک عزیزم :)
هر چی آرزوی خوبه مال تو *..*




۱۳ دلیل برای زندگی

جناب Ove چالش قشنگی رو راه انداختن و منم دوست داشتم شرکت کنم , شما هم در صورت تمایل بنویسید :-)
۱۳ دلیل برای زندگی , برای زنده موندن و ادامه دادن 
من اول توی دفتر آبیم نوشتم و وقتی رسیدم به شماره ۱۲ دیدم ای وای هنوز کلی مونده!ولی خب دیگه با شماره ۱۳ بستمش علی الحساب که چالشمون شسته رفته برگزار شه ;-)

۱. خودم! من اومدم به این دنیا که افسانه شخصی خودم رو بسازم پس حیفه که همینطوری الکی بمیرم!
۲. پدرم و مادرم ! به این دوتا فرشته زمینی واقعا مدیونم  و باید حتی برای اونا هم که شده تا اخرین لحظه با افتخار ادامه بدم و کاری کنم اونا هم متوالیا به من افتخار کنن
۳. خواهرم و برادرم ! من نباشم کی این دوتا رو اذیت کنه؟!کی پای ثابت دیوونگیهاشون باشه؟! همیشه حکم گزینه اخر ولی در عین حال مهره اصلی رو براشون دارم پس باید بمونم!
۴. میم.جیم ! خیلی از هم دوریم , خیلی رویایی به نظر میرسه ولی برای یک روز هم که شده باید... باید چی؟! باید کسی رو که از بچگی , بزرگ شدنمو دیده ببینم , ببینه! مهم نیست توی چه شرایطی 
۵. دوستام! دوستهای خیلی خوبی دارم که هر کدوم به نحوی حالمو خوب میکنن , حالشونو خوب میکنم ! درسته این روزا خیلی کم با هم وقت میگذرونیم اما همیشه حضورشون دلگرمیه
۶. افسانه شخصی عزیزانم رو ببینم , تک تکشون رو
۷. خوندن و دیدن بهترین فیلمها و کتابهای دنیا , خارج شدن از "ندانستن ها" تو هر زمینه ای 
۸. رویاهای بچگیم! من زیادی منطقی ام!ولی رویاهای بچگیم از یادم نرفتن , همونایی که هیجان انگیزن , محال , سخت و دور از دسترس به نظر میرسن ولی باز هم برای زنده نگه داشتن کودک درونم و احساس رضایتم از خودم باید براشون تلاش کنم و اگه شد برسم 
۹. مستقل شدن توی زمینه های قابل دسترس!(شامل کار کردن هم میشه :-P) چه هیجان انگیز 
۱۰. هیچهایکر شدن ! *.*
۱۱. زندگی توی کشور مطلوبم 
۱۲. نوشتن افسانه شخصیم برای نوادگانم! (یا درصورت عدم وجود! برای هرکسی که بخونه :-D)
۱۳. خدا ! خالقم , یار همیشگیم. حالا که بهم فرصت "بودن" دادی پس مراقبم باش و تماشا کن :)

ریسک

همین الان یه ریسک نسبتا بزرگ "در حد خودم" کردم 
اصن عاولی :-D
اگه بشه چی میشه *.*
اگه هم نشه ضرر مالی :-/
نه نه بیا خوشبین باشیم ! 
همگی با هم دعا کنیم بشه؟! ;-)

+بعد از سه روز امروز سه شنبه دومین مرحله هم اتفاق افتاد , داره هیجان انگیزتر میشه *.*

تریبون آزاد

دلم برای اون فضای وب نویسی تنگ شده , خیلی وقته که فقط اومدم نوشتم و رفتم 
حالا بیاید حرف بزنیم , از خودمون بگیم , سوال بپرسیم , هرچیزی که دوست دارید 
تیک ناشناس هم فعاله اگه نخواستید شناس باشه :-)
۱ ۲ ۳ . . . ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ . . . ۱۴ ۱۵ ۱۶
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan