!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

مگه داریم؟!

امروز یکی از قشنگترین و جالبترین اتفاقهایی که چندسال منتظرش بودم افتاد ولی نه واسه من! 
واسه مامانم که مازندران بود 
الان  , هم مامانم سکوت کرده هم میم جیم و من تنها راهم اومدن به اینجا بود :))
ثبتش میکنم یادم بمونه امروزو که چقدر هیجان داشت و باحال بود :) 
منتظر روزی ام که این اتفاق دوباره تکرار شه ولی واسه خودم! 

+هنوز مادربزرگ گوگولیم کنارمه و احتمالا از فردا باز تنها میشم, و این دو روز یک خط از کتابهام هم نخوندم!

ماجرای یک نیم روز بحرانی و قشنگ:)

دیشب ساعت ده دیدم خیلی خسته ام به همه بچه ها گفتم شرمنده جغد شب بیدار میره بخوااابه! 
ساعت دوازده مامانم زنگ زد که من حرمم دعا کن! منم اومدم معرفتی همه رو ردیف کردم تا نوبت خودم شد مامانم قطع کرد:| مرسی واقعا -_-
امروز ساعت نه با صدای بابام که میگفت لیمو لیمو بیدار شدم تا مادربزرگم اومده پیشمون *_* 
سریع رفتم سبزی و لوبیا و گوشت رو از فریزر دراوردم و از شانس بد ما مامانم روز اخر که میخواست بره خرید کرده بود,سبزی به تفت دادن نیاز داشت.لوبیا به پختن! اینارو اماده کردم مراحل نهایی بود که پدرجان اومده میگه دوتا کارگر اوردم واسه ساختون بغلی! پرسیدم ناهارشون هم با خودمونه؟ گفت اره 
من دیگه اطلاعی ندادم و رفتم به همه مواد اولیه ام اضافه کردم باز! ولی ترفند داره ها:)) مثلا برنج اضافی رو باید ده دقیقه قبل از قبلیه که خیس کردی بریزی تو قابلمه:)) بقیه اش هم فوت کوزه گری لیموی سرآشپزه^_^ 
بعد که بابا اومده میگه عه باز اضاف کردی؟میخواستم از بیرون غذا بگیرم:| 
همون حین میز صبحونه هم اماده کردم و... 
دو ساعت گذشت غذاها اماده شد فافا درو وا کرد اومد داخل!!!!!!  ما هم ذووووق شااادییی! که چطوری مرخصی گرفتی و... بعد فهمیدیم گشت جاده بودن قاچاقی اومده خونه و زود باید بره! 
یعنی هررررچی تو یخچال و این طرف و اون طرف بود من ریختم تو حلقش:))) باور کردنی نیست ولی دقیقا دوتا لیوان شربت خاکشیر,دوتا اب پرتقال و اب انبه,یه بشقاب هندونه,انواع لواشک و یه عالمه قورمه سبزی.مامان جون هم بادوم شکست واسش:)) الان دارم فکر میکنم مسموم نشه بچه!!  طبیعتا غذا کم بود واسه دوتا کارگر! هیچی دست به دامن ماهی شدم که زودتر از همه چیز اماده میشه 
در همون حین هم دستم خیلی شیک و مجلسی چسبید به زودپز:(( اصلا هم به روی خودم نیاوردم که مامان جونم بگه نوه ام اومد اشپزی کنه خودشو اتیش زد:)) 
بعد سر میز مامان جون میگه عااااالیه هیچ وقت همچین قورمه سبزی ای نخوردم *_* (ذوووق الکی:)) ) و فافا رفته زیر میز میخنده! میگه این همون لیموییه که بخور و بخواب داشت دیگه؟! نکنه منو سرکار گذاشتید؟ 
در همه احوالات هم از فافا عکس گرفتم فرستادم واسه مامانم بعد کلی ابراز علاقه کرده منم کاملا بی توجه نوشتم:  مامان من مرد روزهای سختم...  D:  :D 
قشنگ امروز نابود شدم:)) ولی خیلی عالی از پسش براومدم.
شام چی بخوریم؟:/ :/ 

بعد من کلا ادمی نیستم که همیشه یه داستان واسه گفتن داشته باشم و کنار هر ادمی پرحرف نیستم,مگه کسی که باهام هم فاز! باشه و بتونم از موضوعهای مورد علاقه ام صبح تا شب باهاش صحبت کنم, ظهر با خیال اینکه الان دیگه مامان جون میخوابه و منم میخوابم کشوندمش به اتاق خواب! اونجا میگه لیمو مامان بیا واسم حافظ بخون من خوابم نبره که اگه خواب رفتم شب عذاب میکشم!
هیچی دیگه درست تا همین الان من صدتا غزل حافظ و خوندم و تفسیر کردم و کلی سایت اینترنتی شعر پیدا کردم خوندم 
یک عالمه داستان هم واسم تعریف کرد و من با کمال میل گوش کردم و لذت بردم.اومد فازو غمگین کنه از مرگ حرف بزنه گفتم مامان جون من عاشقتما:))
اونم کلا یادش رفت چی میخواست بگه و گفت منم عاشقتم بیا بریم بساط چای عصرمونو اماده کنیم:) ابمیوه و شربت و میوه هم میل نداره منم لاجرم تو این گرما چای مینوشم دیگه:)))

لحظه های زندگی درست همینجاست که تنها مادربزرگت از اون چهارتا فرشته واست مونده و کنارته و گل میگه و گل میشنوی:)

+عیده؟ عیدتون مبارک:) هر روزتون عید بابا وگرنه اگه واقعا عید از نظر صائب باشه که هیچی! 
میفرماد بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان/ مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند ! هرروزتون خوش بگذره:)
[اینم از شعرای امروز بودا D: ]

همینا دیگه! برم مادرجون داره اهنگ میخونه *_* 

وبلاگ برتر؟! نه؟!

منو میگی از خواب بیدار شدم خیلی یهویی طور پنل مدیریتو باز کردم ببینم چه خبره اینجا!
یکی از دوستان گل کامنت داده بودن که خبر داری جزء وبلاگهای برتر شدی؟! 
نه! کجا چطوری یهویی؟!:)) 

*_*  ^_^  *_*  ^_^ 

هیچی دیگه الان میخواستم دلیل خوشحالی یهویی سر صبحمو ثبت کنم:) صفحه سوم بلاگهای برتر هم باشی خوبه دیگه:)))

+اینم بگم که بخاطر شماست ها:) مرسی از همتون 


مییییم!

خیلی خوشحالم که یه دوستی مثل میم جیم توی زندگیم دارم,واقعا حضورش بهم امید و انگیزه میده و همیشه کمکم کرده:) 
وقتی امشب منو تا قهقهه برد دلم نیومد نگم چقدر از حضورش خوشحالم و دوست دارم این رابطه تا اخرعمر باقی بمونه هر اتفاقی هم که بیفته ! 
اگه یه ادم این مدلی توی زندگیتون دارید باید بگم دیگه هیچی کم ندارید:) دقیقا در همین حد! 

خدایا مرسی:) 
*_* 

#زندگی

در مدتی که در این دنیا هستید به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.

 "زندگی کنید"

هر چیزی را تجربه کنید.

مراقب خودتان و دوستانتان باشید.

خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید.

بیرون از خانه بروید، تلاش کنید وشکست بخورید.

چون به هر حال این اتفاق می افتد

 پس بهتر است از آن لذت ببرید.

موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دست ندهید.

دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.

سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !

فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.

یک انسانِ خوشبخت !

آنتونی رابینز

شادی یعنی....

داداشت بعد از دو ماه آموزشی از یه شهر دیگه زنگ بزنه بگه دارههه میااااد اونم شب تولدددش:)) 
ذووق کنی ولی بازم اون خبر خوب داشته باشه و  بگه افتادم شهر خووودمووون:)) 
وای خداجونم مرسی واقعا 

حجم های از دست رفته:))

1.2 گیگ خرج این فیلمه کردم!!! الان نمیدونم با چه امکاناتی ببینمش که غصه حجم از دست رفته رو نخورم:)) 
اندازه سه یا چهار تا فیلم اچ دی و یک و نیم ساعته حجم خورد:/ 
حیف حیف...!
:))) 
شاید سه بار ببینمش سرگرم شم جبران شه, هوم؟!:))) 
برم یه اپیزود بانشی ببینم بلکه یکم خونه تاریک و خلوت شه فیلم گرانقدرمو ببینم:)) 

یه روزی که دیر نیست!

دو روزی میشه که هوا ابریه...
یک ساعت پیش شروع به باریدن کرد...درست شبیه بارون توی فیلمها :)
صدای رعد و برق و باد و تکون خوردن درختها 
با نسیم خنک لذت بخش :)
یه روزی میرم جایی زندگی میکنم که هر روزش این مدلی باشه
 یه روزی که دیر نیست... :)

+when i need u , celine dion 

پس از نیمه شب

فکر کن همه جا تاریکه و رو به روی یه پنجره خیلی بزرگ به اندازه دیوار خوابیدی,طوری که نصف اسمونو میبینی 
ستاره ها واست چشمک میزنن...یه نسیم خنک که حتی میشه بهش گفت سرد میوزه 
صدای قورباغه ها و جیرجیرک ها و سگ ها کل فضا رو گرفته...
از اون طرف صدای تیک تیک ساعت میاد! 
وقتی نفس عمیق میکشی هوای تازه و پاکیزه کل ریه هاتو پر میکنه:) همه جا ساکته و تو میتونی به هرچیزی که خوشحالت میکنه فکر کنی
نه صدای بوق ماشین میاد نه اسمون خاکستری و پر از دوده!  

چه حسی قشنگتر از این؟! ارامش محضه ...
شب!! تموم نشو...!

چپ دست

نامبرده دست چپش را جلوی صورتش میگیرد 
پشت و رویش را می نگرد , انگشتانش را باز و بسته میکند و لبخندی به پهنای صورت میزند:-) می گوید روزت مبارک چپ دست کوچولو:-))
دست چپش را می گیرد برود قلم و کاغذ اولین نقاشی اش را اماده کند :-) 
نامبرده حس خوب زندگی دارد:-) 

روزتون مبارک چپ دستا !
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan