!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

وقتشه برگردم

از سرگرمی های این روزهام همینقدر میتونم بنویسم که یهو دلم هوس فسنجون میکنه
به مامانم میگم
بعد سه چهار وعده پشت سر هم فسنجون میخورم
عصرها نیمروی عسلی میخورم
ظهرها یک عالمه سیب و آلوسیاه میخورم
از صبح که بیدار میشم تا شب که بخوابم گات و فرندز میبینم
و هیچ کار مفیدی که از نظر خودم نتیجه داشته باشه نمیکنم.مثلا درس نمیخونم.ورزش نمیکنم.چیز جدیدی یاد نمیگیرم.مهارتهای قبلیمو تقویت نمیکنم.آشپزی نمیکنم.نمیرقصم.کتاب نمیخونم.
فقط وقت میگذرونم
از دست خودم گاهی ناراحت میشم که چرا وقتی میم پیشمه باعث انرژی منفی میشم.بعدش از هردومون خجالت میکشم
اهان البته میشه گفت کار مفید هم انجام میدم ، میرم سر کار! اما خوشحالم نمیکنه
میدونی چیه؟خسته شدم.من این حال رو نمیخواستم و توی به وجود اومدنش نقشی نداشتم اما میتونم توی تغییرش داشته باشم
میخوام برگردم به زندگی
میخوام چهارتا کار مفید انجام بدم

+فردا شب عروسی دوست پدرمه ، پس فردا شب عروسی دوست خودم "پ" که یادم هم نمیاد اخرین باری که دیدمش کی بود.اما میخوام هر دو رو برم شرکت کنم. تو فضای شاد قرار بگیریم ، برای شروع شادی دوباره *_*

طوری خودم رو ازشون میگیرم که آرزوی دیدنم رو داشته باشن!

دلم گرفته
از همه ی ادمها
از اینکه بهشون اعتماد میکنی اما خلافش رو نشون میدن
از اینکه ناامیدت میکنن
از اینکه کاری میکنن احساس تنهایی کنی
از اینکه دنیا رو برات کوچیک میکنن و انقدر حالت رو میگیرن که یادت بره چه رویاهایی داشتی
میدونی چیه
از همشون متنفرم.از تک تک اونایی که یه روز دلم رو شکوندن متنفرم
کاش آدم کینه ای بودم که یادم میموند اما فراموش میکنم
و تنها و بهترین راهی که سراغ دارم اینه که اونایی که از قبل تو زندگیم بودن رو فرصت اشتباه های بزرگ بهشون ندم و اگه اتفاق افتاد نبخشمشون
و اونایی که قراره وارد زندگیم شن رو انقدر دور از خودم نگه دارم که هیچ دست آویزی برای این کارها نداشته باشن
من دیگه اون من سابق نمیشم.هرگز

امان از خاطرات

هیچ راه فراری هم نداری
داشتم با میم حرف میزدم و میخندیدم و برای تولدش برنامه میچیدم که گفت بره و برگرده
میدونی چی شد؟واسه رفتنش از جمله ای استفاده کرد که اون روز شوم من خودم استفاده کردم و رفتم و وقتی برگشتم دیگه یه چیزایی سر جاش نبود! و از همه مهمتر دیگه حالم خوب نبود
دارم بهتر میشم این روزا اما خوب نمیشم تا وقتی که کاری که میم گفت رو انجام بدم
برم و یه جورایی انتقامم رو بگیرم.اما به روش خودم.

من؛ یک غم ادامه دار یا یک شادی بی پایان؟

میدونی من هر بلایی سرم بیاد به قول معروف پوستم کلفته! 
هر چند بار که بخورم زمین و زانوهام زخمی شن باز هم پامیشم
تا اینجای زندگیم اومدم ... قوی ، محکم ، موفق ، سربلند
نمیذارم چهارتا آدم که هیچ جایی توی زندگیم ندارن اینا رو ازم بگیرن
یه درخت تنومند رو هر چقدر هم سنگ به سمتش پرتاب کنن چیزیش نمیشه.شاید خراش برداره ولی همچنان ریشه هاش توی زمین جا دارن و رشد میکنه و رشد میکنه و میره به سمت آسمون
خیلی اتفاق ها ممکنه توی زندگی برامون بیفته که پیش بینی نمیکردیم ، یه جاهایی اعتماد میکنیم و ازش سواستفاده میشه ، به جاهایی تکیه میکنیم که سستن.با یه باد از هم میپاشن 
اما هیچ کدوم نمیتونن ما رو از بین ببرن تا وقتی که اجازه ندیم
میتونی با همشون بجنگی یا حتی ازشون بگذری. ببین چقدر ارزش دارن و انجامش بده
من یک شادی بی پایانم نه یک غم ادامه دار .... هرکسی سعی کنه اونو ازم بگیره رو از ریشه میزنم! ردش رو توی زندگیم پاک میکنم و به راهم ادامه میدم
من خوشحالم که تو رو هنوز دارم و خواهم داشت.
و هزاران بار بهم ثابت کردی که جز تو به هیشکی نیازی ندارم
روزی رو میبینم که روی قله ی زندگیمون نشستیم و از اون بالا هر چیزی که گذشت رو مرور میکنیم و پوزخند میزنیم !

من هیچوقت آدم بخشنده ای نبودم که الآن باشم

همه چیز عادی بود تا شب

تا شب که چند تا اسکرین شات از یک مکالمه به یاد موندنی به دستم رسید. خوندنشون ده دقیقه طول میکشه و از اون موقع هر ده دقیقه یک بار میرم و میخونمش

میخونم که یادم بمونه.خوندنش برام عذاب محضه ، شکنجه ی روحیه اما باز هم میخونم

فردا که از خواب بیدار شم دوباره میخونم

میدونی رفتم امتحان کردم و دیدم حتی میم هم نمیتونه توی این قضیه اثری داشته باشه که حتی عصبانی تر و خشمگین ترم میکنه

نمیدونی ، هیچی نمیدونی.باید جای من باشی که نیستی و امیدوارم هیچوقت هم نباشی

من الان پر از خشم ، عصبانیت ، انزجار ، بی اعتمادی و حسرتم

حسرت از گذشته ای که گذشت. حسرت برای اشتباهی که کردم ، اعتمادی که کردم

 کاش من میمردم و باعث نمیشدم دل مادرم بشکنه... کاش محو میشدم و این لحظه رو نمی دیدم

کاش میتونستم برات جبرانش کنم مامانم.کاش میتونستم کاش

من فقط یادمه سر مادرم رو محکم در آغوشم کردم و گریه کردم و گفتم تو نباید اینا رو بخاطر من تحمل میکردی ، حقت نبود بخدا که نبود

میدونی مامانم؟نمیتونم انتقامت رو بگیرم.نمیخوام بگیرم.نمیتونم بگیرم.من آدمش نیستم

اما میتونم فراموش نکنم ، میتونم دیگه اجازه ندم کسی انقدر بهت نزدیک شه که بتونه بهت ضربه بزنه.حداقل از جانب خودم.

میتونم بهت ثابت کنم برام مهمتر از چیزی هستی که فکر میکنی

و به قول یکی از دوستان که اگر خرد داشتیم کجا این سرنوشت بد داشتیم

زندگی به دور از فضای مجازی

پنج روزه گوشیم خراب شده و دارم به دور از تکنولوژی و دوستهام زندگی میکنم. خوبه بعضی وقتها چند روز نباشید ببینید اون دوستهایی که هر روز توی مجازی باهاشون در ارتباطید دنبالتون میگردن یا نه! کی واقعیه و کی جاش توی همون فضاست فقط
راستش اصلا برام سخت نیست ببوسم بذارمش کنار اما وقتی تصمیم خودم باشه نه جبر
گهگاهی با گوشی بابام یا مامانم میم رو میبینم فقط
خیلی چیزها تو سرمه که دوست داشتم بنویسمشون اما راستش با لپتاپ احساس امنیت توی وبلاگم ندارم
و حتی جدیدا خیلی دلم نمیخواد توی وبلاگ بنویسم به دلایلی که سر فرصت میگم! و راه چاره براش پیدا میکنم

//   روند فرندز دیدنم کند شده و هنوز همون فصل 3 ام .... چون باید دانلودش کنم سخته
اما گات رو کااامل دارم و فصل یکش رو دیدم. امشب میرم سراغ فصل 2
فکر نمیکردم ازش خوشم بیاد اما به هر حال یا خوشم اومده واقعا یا دارم از روی بیکاری میبینم!!

راضی ام الآن :)

پارسال تابستون مدیر آموزشگاه زبانم بهم میگفت بیا و به حرفم گوش بده بزن تربیت معلم و میبرمت اون یکی شعبه آموزشگاهم هم بهت کار میدم و بیمه ات میکنم و فلان
روزهای اخری که خوابگاه بودم و مشغول درس خوندن واسه امتحان ها ، مامانم بهم خبر داد که همین استاد عزیز زبانم ازش پرسیده که لیمو میاد واسه تدریس کلاس های تابستون یا نه
من هم که تو فکر پیدا کردن کار واسه تابستونم بودم گفتم اگه چندتا کلاس باشه که ارزش وقت گذاشتن و رفتن داشته باشه میام
شنبه صبح خواب بودم که تماس گرفتن بیا
و نکته ی مفید و قشنگی که داشت این بود که همون شعبه ای که خودم درس خوندم نیست.رفتیم یه جا دیگه
و سه تا کلاس و تقریبا 60 تا زبان اموز دارم *_*
یه جورایی مثل این بود که کاری که میخواستم از غیب واسم جور شد.
به همین راضی ام چون واسم کافیه.
بقیه ی وقت آزادم رو در طول هفته باید بذارم واسه همه ی اون برنامه هایی که توی ذهنمه... بخصوص کار کردن روی مهارت های جدید انتخابیم.
میخوام تابستونم خیلی مفید بگذره

قانون پایستگی انرژی رو میدونی؟

داشتم کتاب میخوندم که نویسنده ازم به عنوان یه مخاطب پرسید بزرگترین ترس زندگیت چیه؟
فضاسازی داستان اینطوری بود که اولین و سریعترین جواب ممکن رو بدیم
و جوابم؟
بزرگترین ترس زندگیم ، ترس از دست دادن توعه ... تویی که مثل یه سایه همراه منی و هر جا برم هر جا بری فکرت و خیالت و حمایتت همراهمه
تو به جای تمام جهان دوست منی ، پایِ دیوونگی ها و یارِ بازی های منی
سالها قبل ث دروغ نگفت که من و تو مثل انرژی ایم! و فقط خودمون میدونیم این روزها به چه شکلی از انرژی هستیم
و الان حسم حسِ داشتنِ یک رفاقت هفت ساله ی عمیق و صمیمیه ...
میشه به تو تکیه کرد و پرید
به پهنای آسمان پرواز کرد و رهای رها و متعهد موند
تو بال پرواز منی ... مگه میشه ترس از دست دادنت رو نداشت؟

الان معدل من دست توِ لعنتیه

زنه اومده بود سر کلاس میگفت یکی از بچه های شما رفته پیش رئیییییس دانشکده از من شکایت کرده که چرا سر کلاس علمی حرفای مذهبی و سیاسی میزنه و میخواد عقایدش رو به خورد ما بده ، چرا درس نمیده
خب به نظرم حقت بود! تو اصن استاد نیستی :| 
فقط شهروندی هستی که به واسطه روابط پدر و مادر و دایی و خاله و عموت وارد این محیط شدی و هیچی از علم و آگاهی و جهان نمیدونی
برای یه درس سه واحدی یه استاد دیگه هم با خودت همکار کردی و هنوز که هنوزه بعد از دقیقا دو ماه از امتحان نمره ما رو نذاشتی. دیگه نیا بشین سر کلاس و برای ما از حق الناس بگو که بچه ها اگه دیدید همکلاسیتون بی حاله بهش شکلات تعارف کنید :/
hate u
و میدونی؟ با اینکه 19 شدن یا نشدن معدلم دست توعه اما باز هم اهمیتی نمیدم.امتحانت رو در حد 19 نوشتم اما میدونم تو 19 بده نیستی!
وقتی اون یکی استاد که کلی بهش امیدوار بودیم میاد به من میده 19.75 دیگه از تو که توقعی نیست :))
خدایا زین پس ما را برهان از شر استادهای این چنین.

بچه ها کسی هست پایتون کار کرده باشه؟؟

دوستان سلاام :)
کسی هست اینجا برنامه نویسی پایتون کار کرده باشه یا کلا بلد باشه؟
میخوام بدونم چقدر کاربرد داره ؟
و اینکه به صورت خودآموز میشه مسلط شد؟
همون کتابش رو بخونی مثلا...
میدونم میتونم سرچ کنم جواب سوالهامو اما میخوام با یه تجربه واقعی صحبت کنم ؛)
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan