همه چیز عادی بود تا شب
تا شب که چند تا اسکرین شات از یک مکالمه به یاد موندنی به دستم رسید. خوندنشون ده دقیقه طول میکشه و از اون موقع هر ده دقیقه یک بار میرم و میخونمش
میخونم که یادم بمونه.خوندنش برام عذاب محضه ، شکنجه ی روحیه اما باز هم میخونم
فردا که از خواب بیدار شم دوباره میخونم
میدونی رفتم امتحان کردم و دیدم حتی میم هم نمیتونه توی این قضیه اثری داشته باشه که حتی عصبانی تر و خشمگین ترم میکنه
نمیدونی ، هیچی نمیدونی.باید جای من باشی که نیستی و امیدوارم هیچوقت هم نباشی
من الان پر از خشم ، عصبانیت ، انزجار ، بی اعتمادی و حسرتم
حسرت از گذشته ای که گذشت. حسرت برای اشتباهی که کردم ، اعتمادی که کردم
کاش من میمردم و باعث نمیشدم دل مادرم بشکنه... کاش محو میشدم و این لحظه رو نمی دیدم
کاش میتونستم برات جبرانش کنم مامانم.کاش میتونستم کاش
من فقط یادمه سر مادرم رو محکم در آغوشم کردم و گریه کردم و گفتم تو نباید اینا رو بخاطر من تحمل میکردی ، حقت نبود بخدا که نبود
میدونی مامانم؟نمیتونم انتقامت رو بگیرم.نمیخوام بگیرم.نمیتونم بگیرم.من آدمش نیستم
اما میتونم فراموش نکنم ، میتونم دیگه اجازه ندم کسی انقدر بهت نزدیک شه که بتونه بهت ضربه بزنه.حداقل از جانب خودم.
میتونم بهت ثابت کنم برام مهمتر از چیزی هستی که فکر میکنی
و به قول یکی از دوستان که اگر خرد داشتیم کجا این سرنوشت بد داشتیم
- پنجشنبه ۲۷ تیر ۹۸