!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

تو بگو...

از ناپایداری زندگی و هرچیزی که داره همونقدر بگم که مثلا توی عروسی , یکی بمیره!
یا نوزادی که مادرش ۹ ماه بخاطرش سختی کشید و حالا در لحظه اخر موقع زایمان میمیره
یا اون لحظه ای که نوار قلب مریض یک خط صاف شد و خانوادش از پشت شیشه نشستند روی زمین زار میزنن ولی یهو برمیگرده
یا پدری که داره میره کلیه اشو بفروشه و توی راه بیمارستان گنج پیدا میکنه
غمه یا شادی؟
هیچ کدوم
میاد 
میره
نمیمونه
نه این 
نه اون
به راستی تو از زندگی چی فهمیدی؟
هوم؟

یاد ایام! ۲

در تاریخ ۲۲/۱۲/۹۶ نیمه شب اومدم اینجا و یه مطلب با عنوان "دو کلام بین خواب" نوشتم : دارم لذت میبرم ... عشق میکنم!!
همین!
الان میتونم حدس بزنم منظورم چی بوده اون موقع دقیقا. 
اما یه چیز دیگه هم هست ؛ 
به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت ، غصه هم میگذرد :)

نوسان حالی

داشتم فکر میکردم چی بنویسم!! فکر کن!! فی البداهه نویس سابق حالا داره فکر میکنه چی بنویسه! آخرشه
یکم از حال و هوام بگم بمونه واسم
از این روزهای نوسانی ... نوسان حالی!
یک لحظه آرومم و یک لحظه آشوب! نرمال نیست اصلا :))
ولی خوبه کلا.راضی ام از خودم
و راضی تر اینکه الان صفحه وبمو باز کردم دیدم اولین درس ۹۷ رو تا الان با موفقیت طی کردم! داریم بهتر از این؟!
وقتی میخوام تنها باشم , وقتی میخوام برگردم به حالت عادی(restart) اینو گوش میدم ... 
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
باز آ ببین در حیرتم
بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین
بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام
عشقت غم دیرینه ام
باز آ چو گل در این بهار
سر راه بنه بر سینه ام
استاد بنان
_______
بعضی وقتا که خودمو مرور میکنم میگم من متعلق به دهه شصتم نه هفتاد! دارم با علایق و فانتزیهای اونا زندگی میکنم

سفر

سفر رفتنهای ما اینطوریه که همه نشستیم یهو پدرم میگه برید آماده شید بریم فلان جا! مورد داشتیم ساعت دوازده شب حتی تصمیم گرفتیم بریم و همون موقع رفتیم! حالا هم یهویی تصمیم گرفتن بریم ولی بخاطر مهمون مجبوریم صبر کنیم تا فردا شب , یا شاید صبح روز بعدش
بنابراین یه سفر دو سه روزه در پیشه و من نه ذوق دارم واسش نه خوشحالم! استراحتهای عیدم رو استفاده نکردم هنوز و میتونم برم
فقط میدونم که چیز خوبیه
نیاز دارم بهش
حالا کجا میخوایم بریم؟! نمیدونیم! اصفهان , شهرکرد یا یکی از جزایر جنوب
من فقط میخوام برم , برم و برم! همین


یاد ایام

پارسال این موقع کمپ بودم و چقدر خوش گذشت! بهترین روزهای پارسالم همون ده روز کمپ بود.
چهارشنبه سوری هم همونجا یه آتیش بزرررگ داشتیم و اون همه کنکوری دورش میچرخیدیم و میخندیدیم
امسال اما خونه تنهای تنهام. ولی یه جعبه ترقه کبریتی از دوسال پیش که قاچاقی توی مدرسه خریدم دارم :-D انقدر بی خطرم که از ۶۰ تا ترقه شاید هنوز ۴۵تاش سالم باشه :-)) اونا رو گذاشتم عصر برم حیاط ده تاشو بسوزونم , بقیه هم بمونه واسه جیره سال بعدم :-D

+ از من زخم خورده هم این پند رو بشنوید که وقتی یکی یه هدیه بهتون میده قبول کنید ! شاید دیگه همچین چیزی گیرتون نیاد
الان من از پارسال تا الان دارم حسرت اون بلیط vip کنسرت برج میلاد رو میخورم که چرا گفتم درس دارم و نرفتم ! و بعد امسال هرچی خواهش , هر چی التماس , هرچی درخواست کنم که فافا واسه منم بلیط بگیر ! منم ببر ! منم میخوام ! اصلا انگار نه انگار
چندماه دیگه همشونو زخمی میکنم :-D

+یه چیز دیگه هم بگم؟! شما خیلی خوب و مهربونید :) مرسی از تک تکتون برای احوالپرسی و لطفتون *.*
چهارشنبه اخر سالتون خوش!

باید برم

همه چیز خوبه , خوب پیش میره 
اما ...
حال درونیم معمولیه . من این معمولی بودن رو دوست ندارم 
نیاز دارم به تزریق شادی , انگیزه , روحیه , فلان , بهمان !
باید برم , هفته آینده رو میگم! باید برم اون جایی که دلم میخواست الان من هم سهمی ازش داشتم اما ندارم.
یادم رفته چقدر دلم اونو میخواسته.یه روزی به خودم نهیب زدم فعلا فراموشش کن! بعدا.
از اون روز یادم رفته به خودم بگم نه !بیار پس زمینه فکریت , بشه همه فکر و ذکرت
حالا وقتی میبینم ف که هیچوقت این واسش جالب نبوده , سر تا پاشو کرده پر از رنگ و نشان دوست داشتنی من , حسادت به هیچ وجه , ولی غبطه میخورم.اعصابم از دست خودم خورد میشه
باید برم ...
(اولین باره دارم توی وبم از این موضوع می نویسم و این برام خیلی جالبه! مثل آتیش زیر خاکستره )

پ.ن:نرفتم!

کابوس خستگی بعد از آزمون توهمی!!

راستش خودمم نفهمیدم عنوان چیه :-)) هرچیزی که توی ذهنم رد میشد واسه عنوان رو سهوا نوشتم!
صبح قبل از بیدار شدن کابوس(رویا!!) میدیدم . حالا چی؟! آزمون داشتم 
با کیفیت اچ دی
هر درس عمومی ۴۰تست داشت و آزمون کلا سوال فیزیک نداشت :-D *.* خوب میشدا
تمام مفاهیم هم برام مرور میشد به طور واقعی(این نکته خیلی مثبتی بود که میشه بخاطرش تخفیف داد و گفت رویا بود)
وقتی بیدار شدم خستگی بعد از آزمون داشتم :-\ کاملا حس میشد! من میگم توی جهان موازی امروز کنکور داشتم :-))
و باید استراحت میکردم و میخوابیدم و میرفتم جشن و سرور و این صوبتا 
شما بگو نه  :-(

با چاقو یا تبر؟ :)))

دلم واسه دوستام تنگ شده.حتی همون چتهای کوتاه چند دقیقه ای

چرا الان این احتمالو نمیدن که شاید من یه چیزیم شده اصن؟  :(

چون میدونن چرا نیستم :/

ولی دلیل نمیشه. همشونو زخمی میکنم وقتی برگشتم :)) 


پست!

آقای همدانیه گفت کاتالوگمو نیاوردم بیاید بریم فلان جا نمونه کارهام رو نشونتون بدم
گفتن تو هم میای؟گفتم ارههه من باید باشم که!
درکسری از ثانیه لباسمو پوشیدم اومدم درو باز کنم برم بیرون چشمم افتاد به کتابهای باز جلوم! 
انگار اون لحظه کلا یادم رفته بود چخبره! و حتی چندساعت دیگه امتحان هم دارم
 لباسامو عوض کردم رفتم سر پستم

صرف خالی نبودن عریضه مثبت

+ نه گوشی دارم . نه نت دارم . نه اتاق دارم . شاید باورتون نشه ولی گلاب به روتون از ظهر سرویس بهداشتی هم نداریم!!!!!!!

+ یه سوال هم که برام پیش اومده اینه که دوستان صندلی های بغلی ازمون امروزم چطوری وقت کردن اینقدر به خودشون برسن خوشگل شن؟:))))
اونوقت من یه ضدافتاب هم نزده بودم. حتی یه مدته دور چشمام هم داره به کبودی میره! 

+ توی راه برگشت هم یه سری کمپینهای سی چهل نفره داشتن زباله های بین راه رو جمع میکردن که کلی حس مثبت منتقل کرد
حتی افراد بیشتری هم در حال دویدن و ورزش بودن
نمیدونم همیشه همینطوری بوده یا من عینک خوشبینی زده بودم امروز

+ این پست هم نوشتم که اون پست منفی قبلی رو بشوره ببره فقط.وگرنه چیز خاصی برای گفتن نداشتم
حالمان خوب است خداروشکر:) مرسی از احوالپرسیتون
۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ . . . ۱۷ ۱۸ ۱۹
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan