!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

بی حاشیه گان ساکت شده ایم :-))

"سعی کنید تعصب یا پیش داوری و قضاوت های شما باعث نشود که گوینده بخشی یا همه ی صحبتهای خود را فیلتر کند "
از کتاب بامبو را آب بده 

از این که به طور کلی من آدم کم حرفی هستم بگذریم . میرسیم به جمله بالا ,  یکی از دلایل مهم من برای سکوت همینه.توی خیلی از جمع ها ترجیح میدم یه شنونده عالی باشم فقط
حالا نه اینکه قضاوتها یا پیش داوری ها هم برام مهم باشن ها! فقط میخوام زندگیم بی حاشیه بگذره

+میخواستم تهش بنویسم بخاطر همین آدم ناشناسی هستم! بعد دیدم واسش مثال هم دارم پست طولانی میشه بیخیال شدم :-) 
پست قبل هم همین اتفاق واسش افتاد 
مینویسم یه روزی ;-)

کارگران مشغول کارند!

از این روزها همینقدر بگم که نصف خونه داره کوبیده میشه ! یه مدلی که وقتی میخوام از اتاقم برم بیرون مانتو میپوشم!
صبح با صدای تق تق تق تق پتک(؟!) بیدار میشم و خلاصه یه وضعی
پیشنهاد دادم برای تمیزکاریهای بعدش هم خدمتکار بگیرن :-\
و واقعا خداروشکر که الان در خارج از شهر به سر میبریم ! چرا؟! معضل بزرگ و مهم "آآآب"
بعضی از مناطق شمال شهر حتی  , روزانه چهارساعت با قطعی آب دست و پنجه نرم میکنن. سدها هم شده محل دوچرخه سواری! 
کمتر مصرف کنیم ....  متاسفانه در آینده ای نه چندان دور نوبت ما هم میشه. 
به کجا داریم میریم؟

خرید و ظاهربینی

خانوما با خرید حالشون خوب میشه ! 
اینو شنیدین قطعا , ولی چرا؟! 
من هیچ وقت با خرید کردن حالم خوب نشده! کلا حالم ربطی به خرید کردن نداشته 
تازه بعضی وقتا هم که سبزیجات و میوه و کلا خوراکیهای رنگی رنگی خریدم و حالم خوب شده(!) فقط تلقین بوده! 
حالا اینا مهم نیست , اتفاقا خوب هم هست که از دل هرچیزی هرچند بی اهمیت یه دلیل واسه شادی پیدا کنیم 
بحث من روی خود خرید کردنه 
خریدهای بی مورد 
تا حدود یک سال و اندی پیش همچین آدمی بودم :-\ دنبال بهانه برای خرید لباس!
با تغییر فصل , دعوت شدن به مهمونی , تولد , عروسی , مرگ! ،سفر حتی , از روی بیکاری من لباس میخریدم ! عادت کرده بودم در واقع 
دوتا کمد و دراور و یه سبد پر از لباس دارم و هنوزم نمیشه مرتب اینا رو چید!
خوشم هم نمیاد لباسهایی که من پوشیدم و دست دوم محسوب میشن رو بدم به نیازمند . (ولی خب پیش اومده که همچین درخواستی شه و منم بپذیرم , فعلا مجبورم به این شکل کمک کنم)
کلافه شدم! گفتم خب حالا این همه لباس به چه دردی میخورن؟!چرا قانون نانوشته "نپوشیدن لباس تکراری" باید تورو مدیریت کنه اخه؟! چرا باید یک عالمه لباس نو داشته باشی درصورتی که هیچ نیازی بهشون نداری؟!
از همون روز دیگه لباس نخریدم ! الان یک ساله که هیچ لباس اضافه ای نخریدم (میگم اضافه چون به هرحال یه چیزی مثل جوراب رو خریدم :-D لازم بوده )
الان تا حدی موفق شدم خودمو کنترل کنم که تک تک از لباسام استفاده میکنم! انقدر یکیشو میپوشم که دیگه نشه ازش استفاده کرد , بعد میرم سراغ بعدی 
برام هم مهم نیست ملت چی فکر میکنن , لباس تکراری میپوشم من , اره! کلی هم لذت میبرم از این کارم!
تا وقتی میشه با پول اضافه ای که داری کتاب بخری , کار خیر کنی , حتی حتی خوراکیهای سالم برای سلامتی بخری , چرا لباس اضافه؟! چرا ظاهر بینی؟!
واقعا اخلاق خوبی نیست , قضاوت کردن دیگران در این مورد هم نه تنها خوب نیست بلکه فاجعه ست! 
مثلا یادم میاد با دوستم داشتیم صحبت میکردیم توی حیاط مدرسه , یهو خیره شد به کفش یکی و گفت بعد از دوسال هنوز اینو میپوشه؟! 
من :|||
یا حتی توی تلویزیون ملی! خودمون مستند دیدم طرف پورشه سوار بود وارد یه خونه قدیمی درب و داغون شد! بعد که رفتن پرسیدن جواب صاحب ماشین این بود که ملت توی خیابون خونه ام رو که نمیبینن!! ماشینمو میبینن 
:-X
حذر کنیم از ظاهر بینی و قضاوت کردن و حتی اهمیت دادن به قضاوتهای دیگران 
#ظاهر_بین_نباشیم
#مثل_لیموی_سابق_هم_نباشیم :-))


دور ولی نزدیک

فقط اونجا که یکی یه سوال راجع به خودت ازت میپرسه و نمیدونی جوابش چیه!

نه که خودتو نشناسی , برعکس.

یه آدم غیرقابل پیش بینی ملاحظه گر ! دارای روحیه از خودگذشتگی روانی فراوان برای دل دیگران ! شاید احمق ! شاید هم مهربون !

بعضی وقتها تصمیم میگیرم ولی نمیگیرم ! با خودم میگم دیگه هیچوقت اینکارو نمیکنم مگه به این شرط ! اون شرط پیدا میشه , با اینکه میدونم بازم دارم اشتباه میکنم ولی انجامش میدم , چرا ؟! واقعا چرا ؟! 

+نوشته شده در ۳۰ دی ماه ۹۶ , انتشار در آینده نزدیک

در گذر است :)

هر آدمی یه روز خوشبخت ترین بوده ... !

+چه کم حرف شدم :))

خوابه یا خودشو زده به خواب؟!

بعضی وقتها نمیتونم تشخیص بدم طرف نمیفهمه یا خودشو زده به نفهمیدن!
نفهمی آرامش داری!
خودتو بزنی به نفهمیدن هم خودش یه نوع قدرته ! 
خلاصه که شما برنده ای ! 

+از آن پست های انتشار در آینده ای که من نیستم :)

انصرافی

چند روزه میام مینویسم ,
مینویسم , 
مینویسم ,
تهش به جای "ذخیره و انتشار " انصراف میدم و میرم !
نمیدونم چرا.

بعضی وقتها

منحصر به فرد بودن باعث میشه از بقیه فاصله بگیری
:)

سلامتی

بزرگترین نعمتی که هر کسی میتونه داشته باشه سلامتیه , چیزیه که تا از دستش ندیم قدرشو نمیدونیم
حدود یک ماه پیش یه ویروس خیلی بد افتاده بود به جونم! سرماخورده بودم از اونا که دو روز زندگی نباتی داری .:-D 
بعد از اون کلی مراقب خودم بودم و هرشب میگفتم ببین الان گلودرد نداری , سرما نخوردی .:-)) از بس دردناک بود
خوشحال بودم حالا دیگه مراقبم و چیزیم نمیشه و به فعالیتهام ادامه میدم تا اینکه مادرم مریض شد :-\ حالش واقعا بد بود هی بدتر شد تا بستری شد
و طی سه روز تماام مسوولیت های خونه با من بود , حتی داروهای مامان هم با من بود(تنها عضو تمام وقت خونه منم :-D)
جالب اینجاست منی که زلزله ۵ریشتری (!) هم از خواب بیدارم نکرد این شبها کلا خواب نمیرفتم , چشمام بسته بود ولی هوشیار بودم 
به عبارتی بیدار خوابیده بودم!
خداروشکر امروز حالش بهتره و من میتونم بیشتر آدم خودم باشم
درستش هم اینه که یه امروزو به خودم استراحت بدم اما نمیشه
وقتی طبق یه برنامه خاص زندگی میکنم و با اون پیش میرم , اگه متوقف شم افسردگی میگیرم!! از نظر روحی روانی میریزم بهم , یهو روان پریش میشم :-D 

+یه روز هم زلزله اومد و من تا ۲۴ساعت بعدش لرزش درونی داشتم :-)) در واقع توهم میزدم که اوا زلزله! ولی خبری نبود

+خدایا سلامتی رو از ما نگیر , باشه؟! این یکی قابل تحمل نیست , جان لیمو نگیر!!

ایشالله میشی :-))

باباش جانباز شیمیاییه , خیلی پولداره و البته خیر ! خودش یه نمه معلولیت داره... مدرسه عادی هم قاچاقی ثبت نامش کردن چون پدرش خیلی به وضع مدرسه رسیدگی میکنه!
البته این مربوط به پنج سال پیش هست! فقط چند ماه تو کلاس ما بود و یه سری دخترهای از دماغ فیل افتاده(!) نه تنها کاری بهش نداشتن بلکه زخم زبون هم میزدن و مورد تمسخر یک عده کم عقل قرار میگرفت!
پوست دستهاش همیشه از شدت خشکی کنده میشد 
دلم نمیخواست اذیت شه , بخصوص اینکه نپذیرفته بود یکم با بقیه متفاوته و خیلی هم حساس بود , اسمشو صدا میکردی گریه میکرد
یه روز هم طبق معمول نامعمول درحال گریه بود که تصمیم گرفتم برم بهش پیشنهاد دوستی بدم :) اولش باهام تند برخورد کرد چون فکر کرد منم مثل بقیه قصد آزارشو دارم ولی کم کم بهم عادت کرد و رابطه برقرار کرد.. یه روز شمارمو گرفت یه روز واسم نقاشی کشید یه روز مهمونم کرد بوفه مدرسه یه روز رفت مسافرت واسم سوغاتی آورد :) منم ازش حمایت میکردم و با هرکسی که باهاش بدرفتاری میکرد برخورد میکردم
هیچی دیگه همون چندماه بود و بعدش رفت هنرستان خیاطی , کارش هم خوبه اتفاقا :)
خیلی هم با معرفته تقریبا هفته ای یک بار حالمو میپرسه بعد از چندین سال دوری , اخه همون موقع جدا شدیم و دیگه هیچوقت ندیدمش(همشهری نیستیم)
حالا امروز باز پی ام داده بود حالمو بپرسه 
بعد از کلی احوالپرسی و ابراز علاقه که خیلی دوست دارم *.* و... گفت لیمو نامزد نیستی؟!
گفتم نه!! 
گفت ایشالله میشی
:||||
بهش میگم الان که خیلی زوده میگه ناراحت نباش 
:-\\\
داشتم فکر میکردم چی بگم الان؟! یهو نوشت پروفایلت هم عوض کن 
:||

خرس قرمز کناری داره بهم پوزخند میزنه میگه لیموی ترشیده ناراحت نباش که ترشیدی :-D پروفایلتو عوض کن همه چی حله :-X

۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ . . . ۱۷ ۱۸ ۱۹
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan