باباش جانباز شیمیاییه , خیلی پولداره و البته خیر ! خودش یه نمه معلولیت داره... مدرسه عادی هم قاچاقی ثبت نامش کردن چون پدرش خیلی به وضع مدرسه رسیدگی میکنه!
البته این مربوط به پنج سال پیش هست! فقط چند ماه تو کلاس ما بود و یه سری دخترهای از دماغ فیل افتاده(!) نه تنها کاری بهش نداشتن بلکه زخم زبون هم میزدن و مورد تمسخر یک عده کم عقل قرار میگرفت!
پوست دستهاش همیشه از شدت خشکی کنده میشد
دلم نمیخواست اذیت شه , بخصوص اینکه نپذیرفته بود یکم با بقیه متفاوته و خیلی هم حساس بود , اسمشو صدا میکردی گریه میکرد
یه روز هم طبق معمول نامعمول درحال گریه بود که تصمیم گرفتم برم بهش پیشنهاد دوستی بدم :) اولش باهام تند برخورد کرد چون فکر کرد منم مثل بقیه قصد آزارشو دارم ولی کم کم بهم عادت کرد و رابطه برقرار کرد.. یه روز شمارمو گرفت یه روز واسم نقاشی کشید یه روز مهمونم کرد بوفه مدرسه یه روز رفت مسافرت واسم سوغاتی آورد :) منم ازش حمایت میکردم و با هرکسی که باهاش بدرفتاری میکرد برخورد میکردم
هیچی دیگه همون چندماه بود و بعدش رفت هنرستان خیاطی , کارش هم خوبه اتفاقا :)
خیلی هم با معرفته تقریبا هفته ای یک بار حالمو میپرسه بعد از چندین سال دوری , اخه همون موقع جدا شدیم و دیگه هیچوقت ندیدمش(همشهری نیستیم)
حالا امروز باز پی ام داده بود حالمو بپرسه
بعد از کلی احوالپرسی و ابراز علاقه که خیلی دوست دارم *.* و... گفت لیمو نامزد نیستی؟!
گفتم نه!!
گفت ایشالله میشی
:||||
بهش میگم الان که خیلی زوده میگه ناراحت نباش
:-\\\
داشتم فکر میکردم چی بگم الان؟! یهو نوشت پروفایلت هم عوض کن
:||
خرس قرمز کناری داره بهم پوزخند میزنه میگه لیموی ترشیده ناراحت نباش که ترشیدی :-D پروفایلتو عوض کن همه چی حله :-X
- چهارشنبه ۶ دی ۹۶