!…سه نقطه های دل لیمو...!

عجله نکن ! زندگی همین روزاست !

وقتی نهال بودم

خیلی اتفاقی این چالش رو دیدم و فی البداهه شروع کردم به نوشتن , و طبق معمول یه پست بدون ویرایش رو میخونید 


توی یه برهه ای از زندگیم که فقط چند ماه سن داشتم منو با یه تیکه زغال اشتباه میگرفتن 
وقتی سنم به سال رسید با یه تیکه چوب درخت سرو اشتباه میگرفتن ، لاغرترین بودم
با فافا مثل دو قلوها بودیم و زبان زد عام و خاص! چرا؟!چون خیلی خیلی ساکت و گویا مودب بودیم . خیلی هوای همدیگه رو داشتیم و توی مهمونیها به جای دویدن از این طرف به اون طرف یه گوشه مینشستیم و واسه همدیگه داستان تعریف میکردیم
توی آلبوم عکسمون هرجا که خواستیم عکس بندازیم خودمونو به خواب زدیم ، توی خاطراتم هرجا که یادم میاد دستم تو دست فافا بوده
کم کم بزرگتر شدیم , رفتیم با بچه های محله بازی کردیم. با دوتا شین , خواهر و برادرهای عمه , و باباشون فوتبال بازی میکردیم. وقتایی هم که فافا میرفت پیش دوستاش دست منو هم میگرفت و با خودش میبرد ! منم کم نذاشتم واسشون و هرچقدر دلم خواسته سوتی دادم.طوری که الان هرکجا میبینمشون چشمامو میبندم و فقط رد میشم که منو نبینن !!
از اون بهار , چندین بهار میگذره. هنوز هم من و فافا همونیم , فقط با این تفاوت که اون سکوتش رو حفظ کرده و من شدم شخصیت پر انرژی و شیطون خونه!
وقتی نهال بودم دنیام خیلی کوچیک و قشنگ بود :)
وقتی نهال بودم پر از عشق و عشق و عشق گذشت :)


تقصیر خودمه , دیوونه

+دیوووونهههه
_تو دیوونم کردی 
+دیوونه ترت کنم؟
_ :-)))) 
.
.
+دیووووونه 
_همش تقصیر توعه
+ :| 

گفتم یه کتاب خوندم به نام "چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟"؟ میگفت همه ما دیوانه ایم , هر کدام از ما به نوعی دیوانه ایم. 
منم دارم فکر میکنم که هرکدوم از افراد زندگیم رو دارم دیوانه"تر" میکنم! هر کدوم به نحوی :-D و انقدر دیوونه ام که از این کارم لذت میبرم :-\

روش نخ دادن جدید :شماره کفشی :-D

حالا از این که پیر شدیم ولی باز مجبوریم یه ترم به عنوان اختتامیه بریم کلاس زبان بگذریم 
داستان اصلی اینجاست که امروز باید با آژانس میرفتم.پول خرد نداشتم و داشتم به مامانم میگفتم بقیه پولمو کجا بذارم جیب نداره مانتوم که! مامانم میخندید میگفت بذارش تو جورابت مثل پیرزنا :-))) این فقط یه شوخی بود تا اینجا!
از بخت بد ما اومد پول سکه ای بهم داد!
بخت بدتر هم اونجا که موسسه رو فروختن و حالا داره تبدیل میشه به مهد! فقط اجازه دادن تا پایان ترم ما اینجا بمونیم. فرش شده و مجبوریم کفشامونو در بیاریم 
رسیدم اونجا با سکه های تو دستم , کفشمو در اوردم و با لبخند شروری پولو گذاشتم زیر کش بالای جورابم :-D 
وقتی رفتم داخل چندتا پسری داشتن به جورابم نگاه میکردن!! منم تو ذهنم میگفتم نکنه خیلی ضایعست که یه چیزی تو جورابمه؟!ولی اخه کش جوراب که اون بالا زیر شلوارم بود :-D 
بعد از دوساعت که کلاس تموم شد اومدم بیرون کفشمو بپوشم دیدم یه کاغذ تو کفشمه , و از اونجایی که مغزم منحرفتر از اوناست حدس زدم کسی گذاشته توی کفشم , به روی خودم نیاوردم کفشمو پوشیدم و برگشتم 
اومدم خونه میبینم شماره ست ! به این صورت که یه رقم با ابی نوشته شده , رقم بعدی با قرمز (ببینید چه خلاق و متنوعه بچم :-D )
بعد هرچی میخوندمش یه چیزی کم بود , نگو بچم یادش رفته یه رقم از شمارشو بنویسه :-))) من الان شکست سختی خوردم :-)))
اسما شماره رو دید , بعد اومده میگه چخبر از اقا آرشام؟!
حدس زده که صفر کد شماره رو نذاشته باشه , خودش رفته سیو کرده و عکسای تلگرام و اینستا گرامشو واسم فرستاده :-D 
اخه آرشام پسرم! تو همسن نوه منی :-D این کارا چیه؟ :-))) 
حالا راستشو بگو تو دیدی که من داشتم پولو میذاشتم تو جورابم؟! نری به کسی بگیا :-)))

کارگران مشغول کارند!

از این روزها همینقدر بگم که نصف خونه داره کوبیده میشه ! یه مدلی که وقتی میخوام از اتاقم برم بیرون مانتو میپوشم!
صبح با صدای تق تق تق تق پتک(؟!) بیدار میشم و خلاصه یه وضعی
پیشنهاد دادم برای تمیزکاریهای بعدش هم خدمتکار بگیرن :-\
و واقعا خداروشکر که الان در خارج از شهر به سر میبریم ! چرا؟! معضل بزرگ و مهم "آآآب"
بعضی از مناطق شمال شهر حتی  , روزانه چهارساعت با قطعی آب دست و پنجه نرم میکنن. سدها هم شده محل دوچرخه سواری! 
کمتر مصرف کنیم ....  متاسفانه در آینده ای نه چندان دور نوبت ما هم میشه. 
به کجا داریم میریم؟

خرید و ظاهربینی

خانوما با خرید حالشون خوب میشه ! 
اینو شنیدین قطعا , ولی چرا؟! 
من هیچ وقت با خرید کردن حالم خوب نشده! کلا حالم ربطی به خرید کردن نداشته 
تازه بعضی وقتا هم که سبزیجات و میوه و کلا خوراکیهای رنگی رنگی خریدم و حالم خوب شده(!) فقط تلقین بوده! 
حالا اینا مهم نیست , اتفاقا خوب هم هست که از دل هرچیزی هرچند بی اهمیت یه دلیل واسه شادی پیدا کنیم 
بحث من روی خود خرید کردنه 
خریدهای بی مورد 
تا حدود یک سال و اندی پیش همچین آدمی بودم :-\ دنبال بهانه برای خرید لباس!
با تغییر فصل , دعوت شدن به مهمونی , تولد , عروسی , مرگ! ،سفر حتی , از روی بیکاری من لباس میخریدم ! عادت کرده بودم در واقع 
دوتا کمد و دراور و یه سبد پر از لباس دارم و هنوزم نمیشه مرتب اینا رو چید!
خوشم هم نمیاد لباسهایی که من پوشیدم و دست دوم محسوب میشن رو بدم به نیازمند . (ولی خب پیش اومده که همچین درخواستی شه و منم بپذیرم , فعلا مجبورم به این شکل کمک کنم)
کلافه شدم! گفتم خب حالا این همه لباس به چه دردی میخورن؟!چرا قانون نانوشته "نپوشیدن لباس تکراری" باید تورو مدیریت کنه اخه؟! چرا باید یک عالمه لباس نو داشته باشی درصورتی که هیچ نیازی بهشون نداری؟!
از همون روز دیگه لباس نخریدم ! الان یک ساله که هیچ لباس اضافه ای نخریدم (میگم اضافه چون به هرحال یه چیزی مثل جوراب رو خریدم :-D لازم بوده )
الان تا حدی موفق شدم خودمو کنترل کنم که تک تک از لباسام استفاده میکنم! انقدر یکیشو میپوشم که دیگه نشه ازش استفاده کرد , بعد میرم سراغ بعدی 
برام هم مهم نیست ملت چی فکر میکنن , لباس تکراری میپوشم من , اره! کلی هم لذت میبرم از این کارم!
تا وقتی میشه با پول اضافه ای که داری کتاب بخری , کار خیر کنی , حتی حتی خوراکیهای سالم برای سلامتی بخری , چرا لباس اضافه؟! چرا ظاهر بینی؟!
واقعا اخلاق خوبی نیست , قضاوت کردن دیگران در این مورد هم نه تنها خوب نیست بلکه فاجعه ست! 
مثلا یادم میاد با دوستم داشتیم صحبت میکردیم توی حیاط مدرسه , یهو خیره شد به کفش یکی و گفت بعد از دوسال هنوز اینو میپوشه؟! 
من :|||
یا حتی توی تلویزیون ملی! خودمون مستند دیدم طرف پورشه سوار بود وارد یه خونه قدیمی درب و داغون شد! بعد که رفتن پرسیدن جواب صاحب ماشین این بود که ملت توی خیابون خونه ام رو که نمیبینن!! ماشینمو میبینن 
:-X
حذر کنیم از ظاهر بینی و قضاوت کردن و حتی اهمیت دادن به قضاوتهای دیگران 
#ظاهر_بین_نباشیم
#مثل_لیموی_سابق_هم_نباشیم :-))


یاد ما باش که محتاج دعاییم هنوز ...

ماخ را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحرخیز که صاحب نفسانند . . .

میشه منو دعا کنی؟! 

دور ولی نزدیک

فقط اونجا که یکی یه سوال راجع به خودت ازت میپرسه و نمیدونی جوابش چیه!

نه که خودتو نشناسی , برعکس.

یه آدم غیرقابل پیش بینی ملاحظه گر ! دارای روحیه از خودگذشتگی روانی فراوان برای دل دیگران ! شاید احمق ! شاید هم مهربون !

بعضی وقتها تصمیم میگیرم ولی نمیگیرم ! با خودم میگم دیگه هیچوقت اینکارو نمیکنم مگه به این شرط ! اون شرط پیدا میشه , با اینکه میدونم بازم دارم اشتباه میکنم ولی انجامش میدم , چرا ؟! واقعا چرا ؟! 

+نوشته شده در ۳۰ دی ماه ۹۶ , انتشار در آینده نزدیک

در گذر است :)

هر آدمی یه روز خوشبخت ترین بوده ... !

+چه کم حرف شدم :))

چی بخورم این ویروسه رو بشوره ببره؟!

از زمستون فقط سرماخوردگی شدید بهمون رسید
شب از درد بیدار شدم 
روز از درد خواب رفتم
امروز که دیگه عرفانی طور روی کتاب مردم :-\
خوب شو خوب شو لطفا :-(

خوابه یا خودشو زده به خواب؟!

بعضی وقتها نمیتونم تشخیص بدم طرف نمیفهمه یا خودشو زده به نفهمیدن!
نفهمی آرامش داری!
خودتو بزنی به نفهمیدن هم خودش یه نوع قدرته ! 
خلاصه که شما برنده ای ! 

+از آن پست های انتشار در آینده ای که من نیستم :)
آرشیو مطالب
پیوندهای روزانه
Designed By Erfan Powered by Bayan